چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

راننده تاکسی - مارتین اسکورسیزی - 1976

اشاره: به درخواست یکی از دوستانم بر آن شدم تا فیلم "تحسین‌شده‌"‌ی «راننده تاکسی»  را بار دیگر ببینم و نظر امروزم را اعلام کنم. آنچه در زیر می‌خوانید، حاصل این بازبینی است که قطعاً، همچون همیشه، آن را فارق از تمام تحسین‌ها و تعریف‌ها و تمجیدها و ستاره‌ها نوشته‌ام. اینکه آیا تمام ستایش‌گران این فیلم- داخلی و خارجی- بیشتر می‌فهمند یا بنده را نمی‌دانم. آنچه می‌دانم این است که من تلاش می‌کنم که همواره با حس خودم حس کنم و با فکر خودم بیاندیشم. این بار نیز جدای از تمام نظرات بنده نیز نظر شخصی‌ام را بیان کرده‌ام؛ آن هم در قالبی که خیلی تحلیلی نیست و صرفاً یادداشتی است حاوی اعلام موضِع بنده در برابر فیلم.


 

سیاه‌مشق

اولین بار، حدود 15 سال پیش، که «راننده تاکسی» را دیدم، خیلی مورد پسندم نبود. یادم می‌آید با اینکه  جدّیت امروز را در شناخت سینما نداشتم و حسّم به مراتب از تربیت کمتری نسبت به امروز برخوردار بود، این فیلم برایم خسته کننده و بی‌سر و ته جلوه کرد.

این بار که اخیراً برای مرتبه‌ی دوم آن را دیدم حتماً به نظرم فیلم کم‌مایه و ناچیزی است.

«راننده تاکسی» ایده‌ای است خام و سردستی که هنوز حتّی تبدیل به موضوع نیز نشده است.

قصه‌‌ای که به معنای واقعی وجود ندارد. به اصطلاح ماجرایی هم که با آن مواجه هستیم- که به غایت نحیف و خام‌دستانه است- بسیار دیر راه می‌افتد و کند و نامفهوم پیش می‌رود. جدای از قصه، فیلم موفق نمی‌شود که اندک شخصیّت و یا حتّی تیپی از یک راننده تاکسی به ما بدهد. تکه‌های پازلی که درباره‌ی تراویس در اختیار ما قرار می‌دهد (جثّه‌ای نحیف، انزوایی اخته‌نما، رفتاری نیمه بی‌محابا، مشکل جنسی و کششی منفعل و بیمارگونه به سکس، موضع گرفتن در مقابل فاسقان، چهره و اعمالی مات‌زده و مَنگ، ناگهان طرح‌ریزی نقشه‌ی ترور و کار با انواع اسلحه و . . .) با بازی بد دنیرو که تهِ رفتار و کلامش تمسخری بی‌معنی نهفته است، پر است از تناقض و بنابراین هیچ کلّ معنادار و با منطقی را برای ما نمی‌سازد.

به لحاظ فیلمنامه‌ای، بسیاری از سکانس‌ها اضافی و بسیاری دیگر بیش از حد طولانی‌اند و اغلب نیز به نتیجه نمی‌رسند و ابتر می‌مانند.

همان‌طور که فیلمنامه بسیار ابتدایی و آماتوری است، کارگردانی نیز خام و تمرینی به نظر می‌رسد. دکوپاژها غالباً گیج‌اند. بدون دلیل از سوژه‌ای که تا لحظه‌ای پیش close بوده و اینک نیز تفاوتی در کلام و درام نکرده است، medium می‌گیرد و بلعکس. این گیجی در اندازه‌ی نما در قطع‌های مختلف نیز به کرّات مشاهده می‌شود. بلا تکلیفی مذکور، صد البتّه، در حرکات دوربین- و لنز- نیز موجود است. دوربینی که بدون هیچ منطقی ناگهان زوم می‌کند- که نه در سرعت، بلکه در دفعی بودن و بی‌منطق بودنش مرا به یاد زوم‌های مبتذل مرحوم قادری خودمان می‌اندازد، هرچند که زوم‌های ایرج قادری از منطق بیشتری برخوردار بودند- یا Ped up یا حرکات دیگر. فیلمساز اساساً در حال تمرین POV به نظر می‌رسد. POV های ثابت و متحرّک مکرّری می‌گیرد که اندک ارتباطی به "درام" کلّی، یا حتّی "حس" حاضر در سکانس، ندارند و ذرّه‌ای منطق و معنا در آنها موجود نیست و به همین جهت است که در سطح ابتذال باقی می‌مانند و حتّی به تکنیکی سطحی نیز نمی‌رسند. اسکورسیزی در این فیلم مشخّصاً و به شدّت تحت تأثیر هیچکاک- و «سرگیجه» و «جنون»- است و بدون آنکه، بر خلاف هیچکاک، فضایی ساخته باشد و شخصیت و داستانی، در پی آن است تا از وی تقلید کند. فیلتر تصویر، Trackها و  Truckها، حرکات چشم در نمای اینسرتِ تیتراژ آغازین، پرسه‌ زدن در شهر، و حرکت رو به عقب دوربین در فصل پایانی، همه و همه آشکارا تقلید از هیچکاک است. تقلیدی که فیلمساز نتوانسته است آن را از آن خویش کند.

خلاصه آنکه «راننده تاکسی» نه فیلمنامه‌ای محکم دارد، نه کارگردانی درستی و نه بازیگری خوبی. فیلمی است بی‌شخصیّت و بی‌قصه؛ تجربی و تمرینی که هنوز در مرحله‌ی ایده گیر کرده است و حتّی برای رسیدن به سطح تکنیکی ابتدایی نیز راه بسیاری در پیش دارد. بیش‌تر می‌توان آن را چرک‌نویسِ چرک و بدخطّ یک فیلمساز جوان و تازه‌کار دانست تا فیلمی جدّی از او.

نظرات 17 + ارسال نظر
علی شنبه 16 اردیبهشت 1396 ساعت 12:35

البته ناگفته نماند که منظورم از داشتن اطلاعات ، اطلاعات عمومیِ زیست شناسی و تاحدودی جامعه شناختی نویسنده آن متن است وگرنه از منظر هنری ایشان اصلا به آن اثر نپرداخته اند - درحالیکه هرچقدر هم این حرفهای ذکر شده در متنشان درست و هم‌جهت با مفهومی که کارگردان برای اثرش در نظر گرفته است باشد ، اما فیلم فاقد فرم و ناتوان در ایجاد محتوا و به تبعش انتقال مفهوم است. حتی در جایی از متنشان خود شخص نویسنده عنوان کرده «برای دیدن فیلمی چون نیمفومانیاک و فهمیدن آن نیاز به داشتن حداقل دانش فلسفه، و همچنین تا حدودی آشنایی با مفاهیم روانشناختی احساس می شود.»
که این توجیه، خود یک ضعف بزرگ برای دفاع از اثر (از بعد هنری) به شمار می آید.

علی شنبه 16 اردیبهشت 1396 ساعت 09:06

سلام . ممنونم سید جواد ، واقعا استفاده کردم
یک سوال ، شخصی به اسم سونیا راد نقدی که نشان از اطلاعاتشان دارد (البته اگر از جنس ترجمه نباشد) بر فیلم نیمفومانیاک نوشته اند
http://www.cafenaghd.ir/movie-criticism-400189.html
شما آشنایی ای با ایشان ندارید ؟

سید جواد:
سلام.
خیر نمی‌شناسمشان.

مخاطب سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1396 ساعت 18:36

بی محابا نه بی مهابا

سید جواد:
درست می‌فرمایید.
سپاس‌گزارم.
اصلاح شد.

علی سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1396 ساعت 09:20

سلام.
سید جان آیا موارد حسی و احساسی با هم همپوشانی دارند؟ یعنی هرآنچه که احساسی باشد، مورد حسی اش هم وجود دارد ؟ مثلا پایین تر اشاره کردید غمگینی‌ای که منجر به اشک ریختن شود هم می تواند بخاطر احساساتی شدن بوده باشد و هم بخاطر حس . سوالم مواردی از این دست است، آیا شادمانی و عصبانیتِ صرفا حسی هم داریم یا اینها فقط مربوط به احساس می شوند ؟
به این خاطر این سوال برایم پیش آمده چون در مطلبی که اشاره کردید (شیار 143) ، آنجا حس را تغییر حال بیان کردید ، در حالی که برای مثال خودِ شادمانی ناشی از احساس هم یک نوع تغییر در حالت عادی (که لحظه قبل از شادمانی بوده) می تواند محسوب شود

سید جواد:
سلام.
اینگونه نیست که هر احساسی یک ما به ازاء حسی هم داشته باشد. آن احساساتی هم که تصور می‌شود متناظری حسی دارند، در واقع وقتی به لایه‌ی حسی می‌رسند دیگر با آن چیزی که در لایه‌ی احساسی بوده‌اند تفاوت دارند. مثلاً «غصه خوردن» یک احساس است اما رویه‌ی حسی آن می‌شود «غمگین بودن». وقتی شما غصه‌ می‌خورید، در حال انجام دادن یک عمل معین هستید؛ یعنی دارید غصه‌ی چیزی مشخص را می‌خورید و چون آن "چیز" مشخص است، پس غصه خوردن عملی خودآگاهانه و در نتیجه احساسی به شمار می‌رود. اما گاهی اوقات مثلاً از وقتی که صبح از خواب بیدار می‌شوید، بدون آنکه بدانید برای چه چیز معینی ناراحت هستید، «حالِ» غم دارید. نمی‌دانید علتش چیست و نمی‌توانید توضیحش دهید. در اینجا شما «غمگین هستید» نه «غصه دار» و ازآنجاکه قابل توضیح و توصیف نیست، و شما به جوانب و علل آن آگاهی ندارید، معلوم می‌شود که درگیر یک امر ناخودآگاهانه یعنی «حس» شده‌اید.

ضمناً «حال» را با «حالت» اشتباه نکنید. فرض کنید شما غمگین هستید (حس غم دارید). در این شرایط، یک نفر برای شما لطیفه‌ای تعریف می‌کند و شما را برای چند ثانیه به خنده وا می‌دارد. در این وضعیت، شما تغییر "حالت" می‌دهید و برای چند ثانیه احساس خوشحالی می‌کنید. با وجود این، هنوز "حال" شما تغییر نکرده و بنابراین بعد از آن چند ثانیه دوباره غمگینی شما خودش را نشان می‌دهد. پس هر تغییر حالتی به معنای تغییر حال نیست، اما برعکس، در هر تغییر حالی یک تغییر حالت نیز اتفاق می‌افتد. به عبارت دیگر ما هم برای تغییر حس (حال) از عبارت «تغییر حالت» استفاده می‌کنیم و هم برای تغییر احساس. اما عبارت «تغییر حال» فقط مختص حس است.

رضا دوشنبه 11 اردیبهشت 1396 ساعت 15:24

منظورتان این است که تنها، خواستگاه حس (feeling) درون روح است و خواستگاه احساس (emotion) به روح برنمی گردد ؟
سوال دیگری هم برایم پیش آمد،
وقتی از تربیت شدگی و تربیت کردن حس صحبت می کنید، یعنی همان روح می بایست به تربیت برسد ؟

سید جواد:
خیر. هم حس و هم برخی از احاساسات از روح سرچشمه می‌گیرند، اما محل استقرار و سپس بروز آنها در دو جای مختلف از ضمیر ماست: اولی در ناخودآگاه است و دومی در خودآگاه.

تربیت روح برای تربیت شدن حس لازم هست، ولی کافی نیست. به عبارت دیگر، از آنجا که حس و روح دو مفهوم متسوای نیستند، تربیت حس نیز دقیقاً همان تربیت روح نیست، هرچند که تربیت روح نیز جزئی از تربیت حس است.

رضا یکشنبه 10 اردیبهشت 1396 ساعت 22:03

سید جواد سلام . موافقید که حس و حال (feeling) حاصلِ یک سری فعل و انفعال شیمیایی درونی است ؟ و در ارتباط مستقیم با ترشح هورمون ها در بدن

سید جواد:
سلام.
قطعاً عملگر همه چیز در وجود انسان، بدن و فیزیک اوست. تولید حس هم نهایتاً توسط عوامل فیزیکی به انجام می‌رسد، اما منشاء، علت وجودی و خاستگاهش روح و دل است.
به عنوان مثال وقتی شما عاشق می‌شوید، این ماهیچه‌ی قلب شما نیست که طرف مقابل را دوست دارد؛ این محبت در دل و روح شما ایجاد می‌شود. حالا همین امر روحی، چگونه در وجود شما- که آمیزه‌ای از روح و جسم است- بروز پیدا می‌کند، متجلّی می‌شود و شما به آن آگاه می‌شوید؟ قطعاً پس انفعالات فیزیکی و ترشّحات شیمیایی. اما این طور نیست که غدد شما عشق را ایجاد کرده باشند. عشق را روح و دل ایجاد می‌کنند و جسم آن را فقط تولید می‌کند.
پس اینگونه نیست که اگر انفعالات شیمیایی در بدن رخ ندهند، حس و حال ایجاد نمی‌شود. حس و حال هست و فقط با انفعالات شیمیایی و فیزیکی نمود جسمی پیدا می‌کند.

محمد شنبه 9 اردیبهشت 1396 ساعت 00:53

سید جان خیلی دوست داشتم نظرتون راجع به افرادی که امروزه تو فضاهای مجازی تبدیل به فعال های فرهنگی شدن امثال افشین پرورش ، بزرگمهر حسین پور، نادر فتوره چی بدونم

سید جواد:
اصلاً نمی‌شناسم‌شان.

حمید جمعه 8 اردیبهشت 1396 ساعت 19:13

سلام سید جواد.
حس چقدر متأثر از عوامل بیرونیست؟ چقدر از حوادث اجتماعی، فرهنگی تأثیرپذیرست؟ یا عمق یه کنش چقدر باید باشه تا واکنشش نه احساسی که حسی بشود؟
من با این که نقد شما به شیار را خواندم و چندین پرسش در مورد حس از شما پرسیده‌ام هنوز حد و رسم دقیق تعریف شما از حس را نفهمیده‌ام، اگر امکان دارد برای فهم آن مرجعی، کتابی یا هر چه که می‌تواند به روشن شدن این تعریف کمک کند،معرفی بفرمایید.
با تشکر.

سید جواد:
سلام.
منبعی واقعاً وجود ندارد. آنچه گفته‌ام نظریه‌ی شخصی بنده است.
همان جا عرض کرده‌ام که ما اول ، پدیده‌های عالم خارج (واقعیت)-یا به قول شما عوامل بیرونی- را با حواس پنج‌گانه خود دریافت می‌کنیم. همین که دریافت کردیم، وجود ما به آنها واکنش نشان می‌دهد که این واکنش، وقوع یا عدم وقوعش دست ما نیست. عرض می‌کنم «وجود» ما واکنش می‌دهد. خودِ این «وجود» متشکل از دو بُعد است: خودآگاه و ناخودآگاه. وقتی می‌گوییم «وجود» ما به پدیده‌های دریافت شده توسط حواس پنجگانه واکنش نشان می‌دهد، یکی «خودآگاه و ناخودآگاه» ما این واکنش را نشان می‌دهد. واکنشِ بعدِ خودآگاه را احساس می‌نامیم و واکنشِ بعدِ ناخودآگاه را حس می‌نامیم. پس ما لازم نیست کار خاصی کنیم تا واکنش‌مان احساسی یا حسی باشد؛ واکنش ما، خواه ناخواه، هم احساسی است و هم حسی. نکته اینجاست که ما فقط باید این دو را با یکدیگر اشتباه نگیریم. اشتباه نگرفتنش هم فرمول یا دستورالعمل ندارد. تجربه‌ی آثار خوب هنری- که مطمئناً اثر اصلی‌شان بر حس است- در کنار خواندن و شنیدن نقد و تحلیل آنها، به تدریج این توانایی را در ما ایجاد خواهد کرد.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1396 ساعت 23:34

در واقع یک پیشنهاد بود و آنها هم مصداقی از همان(به شدت مورد پسند ایرانیان) بود.
نگفتم که بردار یکدفعه راجع به همش بنویس.20 خط نوشتن که شاخ غول نیست.نمیخوای که جنگ و صلح بنویسی.
بی خیال. شما به زندگی برس.خودم مینویسم.

(شوخی کردم)

سید جواد:
یک "مثلاً"‌ای، "به عنوان نمونه"‌ای، چیزی می‌نوشتید که معلوم شود دارید مثال می‌زنید.
ولی خب، گذشته از شوخی، واقعاً مطلبی که از قبل برایش تصمیم گرفته شود و خودش نجوشد، در بهترین حالت هم چیز خوب و راضی کننده ای از آب در نمی‌آید. من خودم بسیاری از آثار را دیده و خوانده ام که یا خیلی خوب و یا خیلی بد بوده و پر سر و صدا بوده اند، ولی هیچ گاه درباره شان مطلبی برایم نجوشیده و لذا ننوشته ام. اگر هم مطلبی خودش بیاید، دیگر من 20 خط و 100 خطش را تعیین نمی‌کنم؛ هرچقدر که بیاید می نویسم. بنابراین در نقدهایی که می نویسم، نه دخالتی در حجم شان دارم و نه موضوع شان بنابراین هیچ گاه سفارشی نویس خوبی نمی شوم.

مخاطب سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1396 ساعت 15:07

اره خب،منم تعجب کردم سید جان.گفتم رک و روراست از خودت بپرسم.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 اردیبهشت 1396 ساعت 11:51

برای باقی فیلمهای به شدت مورد پسند ایرانیان هم میتونین یادداشت بنویسید؟
هفت فینچر-فایت کلاب-پالپ فیکشن-رستگاری در شاوشنگ-شوالیه تاریکی نولان-لیست شیندلر-ارباب حلقه ها-12 مرد خشمگین-خوب بد زشت و روزی روزگاری در غرب-اینسپشن-فورست گام÷-ماتریکس-رفقای خوب-پرواز بر فراز آشیانه فاخته-اینترستلار-سکوت بره ها-لئون حرفه ای-مظنونین همیشگی-پرستیژ-ویپلش-اینک اخرالزمان-ممنتو-مسیر سبز-
فیلمهای ک.بریک-تارانتینو-لینچ-تارکوفسکی-اسکورسیزی

سید جواد:
جان؟! داداش من که اینجوری باید زندگی‌ام را کلّاً بی‌خیال بشم، برم تو یه کُلبه در جنگلهای اسالم یا پناهگاهی در غارِ غوری قلعه، بیست و چهار ساعته با چهار دست و پام فقط بنویسم!

(شوخی کردم.)
من هر وقت فیلمی را ببینم و خودِ فیلم مرا به نوشتن وادارد، می‌نویسم. درباره دو فیلم کوبریک هم قبلاً نوشته‌ام.

مخاطب دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 ساعت 18:14

سلام
ببخشید این سوال رو میپرسم آقا سید
راست میگن اگر شما عصبانی بشید خون جلو چشماتون رو میگیره بعدشم کسی جلودارتون نیست؟
بازم ببخشید خیلی شخصی بود.

سید جواد:
سلام.
صورت سؤال‌تان آنقدر فانتزی است که پاسخ منفی از همان صورت سؤال مشخص است. خیر، عزیز جان. این گونه نیست. نمی‌دانم این کسانی که چنین چیزی «میگن» کجا با من برخورد داشته‌اند که چنین چیزی را از بنده دیده‌اند. چیزی که خودم تا به حال از خودم ندیده‌ام. ولی خب، سؤال‌تان برای رفع خستگی و کمی خندیدن بد نبود. ممنون از آنهایی که «میگن». موجبات تفریح و شادی‌مان را فراهم کردند.

[ بدون نام ] دوشنبه 4 اردیبهشت 1396 ساعت 15:38

ممنونم
آیا یک انسان پخته و مطلع در مورد هنر ممکن است توسط یک اثر هنری -که خالی از ایجاد حس، اما احساسی باشد- بگرید ؟
در خواستی هم از شما دارم سید عزیز ، اگر توانستید آن دو قطعه موسیقی که فرمودید بعلاوه موسیقی هایی از آن دست را در وبلاگ قرار دهید .

سید جواد:
از آنجاکه هنر اساساً بر حس اثرگذار است، مخاطب هنر هرچقدر حس تربیت شده تری داشته باشد، واکنش های فیزیکی اش؛ از جمله گریه، نیز بیشتر منطبق بر حس و جدا از احساس است. با این توضیح همواره ممکن است که درصدی از وجود یک فرد که هنوز تربیت نشده است، موجب شود که او در مواجهه با اثری خاص، گریه‌ای برآمده از احساسات از خود بروز دهد.

[ بدون نام ] یکشنبه 3 اردیبهشت 1396 ساعت 16:10

این گریستن یک واکنش حسی است یا احساسی ؟

سید جواد:
گریستن نه حس است، نه احساس، بلکه یک عمل فیزیکی است یا به عبارت دقیق‌تر واکنش و یا تجلّی بیرونی حس یا احساس است.
گریستنی که من در این پاسخ از آن سخن گفتم، نمود فیزیکیِ حس است. در عین حال، گریستن، خندیدن، لرزیدن و . . . بسته به شرایط گاه نمودِ فیزیکی حس‌های ما هستند و گاه بروزِ خارجی احساسات ما.

[ بدون نام ] شنبه 2 اردیبهشت 1396 ساعت 23:03

سلام
سید جواد یک سوال به نسبت شخصی
تا به حال با چه فیلم(ها) ، موسیقی یا کتابی گریسته ای ؟

سید جواد:
سلام.
چیزی که الآن به سرعت به ذهنم می‌رسد، مربوط به موسیقی است:
یک قطعه از باخ که نامش را نمی‌دانم و یک آواز دشتستانی با اجرای سراج که باز هم نامش را نمی‌دانم.

Sina سه‌شنبه 15 فروردین 1396 ساعت 15:03

عالی بود . راننده تاکسی به نظرم یک فیلم بی در و پیکر هست که داره نون بازیگر و مفهوم به اصطلاح فلسفیش رو میخوره . برای مثال ، زمانیکه تراویس به دختر زنگ میزنه ، ناگهان دوربین به سمت راست میاد و به ما قاب خالی نشون میده . نسبت و موضع «خاص» تراویس به دنیای تصویر شده در اینجا کاملا حذف میشه . این قسمت هم خوراک تأویله ، اونم از نوع هرمونتیکش . رفتار دوربین میان سوبژکتیو و ابژکتیو در نوسانه و فیلم پر از غلط های تکنیکیه . گاهی اوقات از داخل تاکسی از جاهایی پی او وی میگیره که اصلا جای راننده نیست . واقعا اون افتتاحیه و اسلوموشن چی بود ؟ چرا تراویس اینجوری میبینه ؟ معتاده آیا ؟ بیخوابه ؟ اگر بیخوابه خب باید تو نمای بسته ای که از چشمانش گرفته میشه مشخص بشه . همین جاها یه کات هم میخوره به شیشه ی جلوی ماشین از داخل ماشین . این با توجه به جایگاه تراویس نمیتونه پی او وی باشه و به نظر سوبژکتیو و یا همون ذهنیه . اما باز هم نمیتونه ذهن و دید تراویس باشه . شاید دید کارگردانه (!) . موسیقی هم که تافته ی جدابافته س و داره ساز خودشو میزنه . اوج میگیره و اصلا نظم نداره . فیلم هیچی از ویتنام رو محسوس نمیکنه و دنیرو هم همش تو دیالوگ از فحشا میگه ولی در اکت اصلا . فیلم خیلی شلخته اس و جناب حشمتی فر هم بدرستی توضیح دادن

حشمتی فر سه‌شنبه 15 فروردین 1396 ساعت 10:51

سلام.

Review خوبی بود. البته به نظرم قطعا برای طرفدارای اسکورسیزی قانع کننده نیست. به نظر من تا آنجایی که بنده دیدم از نئو_ نوآر های دهه ی 70 فیلم خداحافظی طولانی رابرت آلتمن خیلی دیدنی است. به تمام طرفدارای راننده تاکسی پیشنهاد میکنم این فیلم را ببینند. فیلمنامه را لی براکت بر اساس رمان ریموند چندلر نوشته است. براکت به نظر من جز برترین فیلمنامه نویسان تاریخ سینماس. بهترین کارهای هاوارد هاکس رو نوشته مانند ریو براوو، هاتاری و ...
کلاس درسی خواهد بود برای هنرجویان فیلمنامه نویسی.
با اینکه فیلم داستان ساده ای دارد ولی میزان سن آلتمن به حدی قدرتمند است که توانسته فیلم را تبدیل اثر هنری بکند. کیلومتر ها تاکسی اسکورسیزی از این فیلم عقب تر است.
متاسفانه اسکورسیزی با توشتن چند دیالوگ خوش آب و رنگ و دختری که من رو کمی یاد لنی رمان بیچارگان و خوارشدگان داستایوفسکی انداخت سعی در سمپاتیک کردن تراویس میکند ولی اصلا چرا کسی که معتاد به سکس معرفی میشه باید یه دختر رو از فاحشگی نجات بده؟ چه تحولی طی کرده این شخصیت؟ سوالی که همچنان برای خود بنده هم هست. با نقص بسیاری که این فیلمنامه دارد هنوز جای سوال است که طرفداران بسیاری در ایران و جهان دارد.

سید جواد:
صد البته این نوشته نقد به معنای مطبوعاتی‌اش نیست (هرچند که به معنای لغوی‌اش هست). Review هم نمی‌دانمش. بیشتر یک «یادداشت»- به معنای مطبوعاتی‌اش- است.

ممنون از توضیحات خوب‌تان.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد