چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

روز چهارم جشنواره‌ی 34

یک روز نسبتاً خوب

 

نفس (سودای سیمرغ) – کارگردان: نرگس آبیار

فیلمی ناچیز و بی‌مایه که بی‌سوادی سینمایی فیلمسازش را بیش از پیش به نمایش می‌گذارد. در این فیلم نیز همچون اثر قبلی نرگس آبیار، همه چیز تحمیلی است و هیچ‌یک از ذهنیات فیلمساز رنگ عینیت به خود نگرفته است و همین امر مجدداً بیان‌گر این واقعیت است که سازنده‌ی اثر مورد بحث هنوز تفاوت بین ادبیات و سینما را درک نکرده و بنابراین در جایی میان این دو مدیوم سرگشته مانده است.

فیلم قرار است روایت‌گر رؤیای کودکانه‌ی یک دختر بچه‌‌ باشد و به همین جهت راوی فیلم نیز هم اوست، اما هیچ چیز فیلم کودکانه نیست. نه نوع کلام نریشن‌ها، نه لحن روایت و نه زاویه‌ی دید دوربین، هیچ کدام کمترین ارتباطی با گفتار و مشاهدات یک دختر بچه ندارند؛ همه متعلّق به فیلمساز هستند و بی دلیل به دخترک منتسب شده اند. بنابراین هیچ نشانی از رؤیا نمی‌توان در فیلم مشاهده و حس کرد و تصورّات رؤیاگون دخترک تنها محدود به کلام او و انیمیشن‌هایی است که قرار است تصویرگر ذهنیات وی باشند. به همین دلیل است که انیمیشن‌ها کاملاً جدای از فیلم می‌ایستند و گاه جذّابیت‌شان از خود فیلم بیشتر است چراکه آنها روایت‌گر قصه‌ای هستند، ولی اصل فیلم فاقد داستان است.

"نفس" نه قصه دارد، نه روایت و نه شخصیت. بنابراین است که نمی‌تواند مخاطب خویش را همراه سازد و در این میان ریتم کند و تدوین بد نیز مزید بر علت شده اند و فیلم را به شدت کسل کننده و شلخته کرده‌اند. این شلختگی و گیجی را در دوربین فیلم نیز می‌توان مشاهده کرد. دوربینی که روی دست و بیش از حد لرزان بودنش علاوه بر آنکه گواهی بر ضعف فیلمساز در چینش صحنه (میزانسن پیشکش) است، هیچ گونه ارتباطی با دنیای آرام و خیالین یک کودک روستایی ندارد و به لحاظ بصری، آزاردهنده و عصبی کننده است.

اصلاً عنصر آزاردهندگی عضو اساسی این فیلم است. معلوم نیست که یک فیلمساز زن- که ظاهراً خیلی احساساتی است (!)- چگونه به تصویر کشیدن این همه خشونت نسبت به یک دختر بچه را تاب آورده است. چرا ما باید مدام کتک خوردن و اشک ریختن این دختر معصوم را شاهد باشیم. یک بغض او کافی است تا ما را بهم بریزد- که بارها چنین می‌کند- اما فیلمساز بی‌رحم- که ابداً حد نگه داشتن بلد نیست- با کتک زدن چندین و چند باره‌ی این کودک و به رخ کشیدن هق هق او، اعصاب و روان‌مان را به بازی می‌گیرد و ما را از فیلم و فیلمساز منزجر و متنفر می‌سازد.

فیلم اوّلاً به لحاظ برخورد با کودک و ثانیاً از نظر تفکر در مواجهه با بحث انقلاب و جنگ تحمیلی- همچون فیلم پیشینش- مطلقاً فاقد شعور و ناپاک است، اما رویکردی بزه‌کارانه و ریاکارانه دارد. یعنی از یک سو به شکلی رقت‌انگیز کودک‌آزاری و اشک‌فروشی می‌کند و از سوی دیگر این آزار را به شرایط جامعه نسبت می‌دهد؛ همه (زن و مرد و مسلمان و طاغوتی) را مقصر می‌نمایاند و در این متهم ساختن دیگران به جای خویش نه تنها تفاوت چندانی بین رژیم طاغوت و انقلاب اسلامی قائل نمی‌شود، بلکه تصویری که از خشونت معلم قرآن به نمایش می‌گذارد به مراتب منزجرکننده تر از شمایلی است که از آموزگار طاغوتی ارائه می‌دهد.

فیلمساز اما به همین مقدار رضایت نمی‎‌دهد و بحث جنگ را پیش می‌کشد تا می‌رسد به سکانس پایانی که تصویرگر نهیات شیرینیِ کودکانگی و اوج شادمانی و رؤیاپردازی است. در این سکانس- که از دکوپاژ غلط و احساسی‌گری دروغین آن که عیناً مشابه فیلم قبلی است می‌گذریم- دخترک رنج کشیده‌ و معصوم ما- که به علت بازی خوبش و قساوت فیلمساز در برخورد با وی برای ما دوست‌داشتنی شده است- با یک سرخوشی لذت‌بخش و شیرین در حال تاب بازی است؛ در نمایی که با اسلوموشن بر آن تأکید می‌شود، در حالی که گیسوان زیبایش در باد شناور شده‌اند و خودش فریادی از سر شادی سر می‌دهد به ما نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود، اما درست پیش از آنکه در آغوش ما جای بگیرد، سیاهیِ تحمیلی فیلمساز، به ناگاه میان ما و او فاصله می‌اندازد و صدای خمپاره و انفجار گوش‌مان را پر می‌کند. بدین ترتیب این جنگ است که او را از ما می‌گیرد و خانه را، درست آن هنگام که در اوج شادمانی پر می‌کشید، بر سرش آوار می‌کند و فیلمساز برای آنکه بی‌رحمی‌اش در مورد ما نیز به اعلی درجه رسانده باشد، نه تنها اجازه نمی‌دهد که دخترک را برای آخرین بار ببینیم، بلکه یادگاری محبوب او (قایقی که دوستش داشت) را جلوی‌مان می‌اندازد تا با حسی خدشه‌دار شده و کینه‌ای ناخواسته که ناگهان بر ناخودآگاه‌مان تحمیل شده است سالن را ترک کنیم.

این مواجهه‌ی ناپاک با انقلاب و دفاع ما دقیقاً همان چیزی است که در اثر پیشین خانم فیلمساز نیز مشاهده می‌شد، اما در کمال تعجب می‌دیدیم که خیلی ها کبک‌وار از دیدن و پذیرفتن آن فرار می‌کنند و ستایش کردن ناحق اثر را ترجیح می‌دهند. نتیجه این شد که فیلمساز بر موج حمایت‌های پیشین توانست وقاحت خویش را پیش‌تر ببرد و با ساخته‌ی جدیدش مهر تأییدی بر آنچه می‌گفتیم و نمی‌شنیدند بزند. اما در این میان، رسوایی این وقاحتِ علنی شده بر ستایش‌گران دیروز این فیلمساز ماند و هم اکنون این، آنها هستند که باید پاسخ‌گو باشند.

 

متولّد 65 (نگاه نو) – کارگردان: مجید توکّلی

بهترین فیلمی که تا به اینجای جشنواره دیده‌ام. فیلمی بسیار کوچک و بی ادعا که سرگرم کننده است و از این بابت به تماشاگرش احترام می‌گذارد. البته به لحاظ فیلمنامه‌ای، منطق روایی و کارگردانی بدون اشکال نیست، اما مشخصاً تمایل به قصه‌گویی دارد و قادر است که این قصه را، هرچند با اندکی لکنت، تا انتها تعریف کند و مخاطب را همراه سازد. این فیلم مفرّح، با اینکه نخستین اثر بلند سینمایی فیلمسازش است و به این واسطه در بخش نگاه نو جشنواره شرکت داده شده است، قطعاً از بسیاری از آثار بی سر و ته بخش سودای سیمرغ جلوتر و محترم‌تر است.

 

زاپاس (سودای سیمرغ) – کارگردان: برزو نیک‌نژاد

یک کمدی کوچک نه چندان خوب که گاه دچار دوگانگی در لحن می‌شود و قصه‌ی سر و شکل‌دار و همراه کننده‌ای ندارد. با این حال، شخصیت ها را خوب معرفی می‌کند و روابط‌شان را اندکی در می‌آورد و در این میان بازی‌های نسبتاً خوب بازیگران نیز موجب شده است که این اثر در مقایسه با اغلب فیلم‌های جشنواره قابل توجه باشد.

 

لانتوری (سودای سیمرغ) – کارگردان: رضا درمیشیان

با اینکه شعاری، محافظه‌کار، کند و کش‌دار است، اصلاً فیلم بدی نیست. اثر کوچکی است که سعی می‌کند برای هیچ‌کس برخورنده نباشد و از این بابت سخنان طیف‌های مختلف و طبقات گوناگون را درباره‌ی موضوع بحث‌انگیزی که طرح می‌کند به دقت پیش‌بینی کرده است، اما به شکلی غیر سینمایی (به صورت مونولوگ هایی سخنرانی‌گونه) آنها را ارائه می‌دهد. به علاوه، فیلم به لحاظ بصری شلخته است و استفاده از عکس‌واره‌هایی که هر چند وقت یک بار به شکلی سریع و متوالی از مقابل چشمان تماشاگر می‌گذرد، باعث می‌شود که مخاطب به خارج از اثر پرتاب شود. یکی دیگر از مشکلات اصلی فیلم نیز تدیون بد و ریتم کند آن است که به اثرگذاری بر مخاطب و همراه نگاه داشتن او تا پایان ضربه‌ای جدی وارد کرده است و خوب است که بسیاری از نماها و حتی سکانس‌های اضافی؛ مثل درگیری‌های نوید محمدزاده با خودش در زندان- که اصلاً در نیامده‌اند-، برای اکران عمومی از فیلم حذف شوند.

اما با وجود تمام این اشکالات و خیلی اشتباهات دیگر، چیزی که فیلم را قابل اعتنا می‌کند، سه نکته‌ای است که در زیر به آنها اشاره می‌شود:

الف) دوربین فیلم، نسبت به دو اثر پیشین فیلمساز خیلی بهتر است و حالا به یک ثبات نسبی رسیده و دیگر همچون گذشته آزار دهنده نیست.

ب) فیلم، شخصیت ها را با لکنت بسیار معرفی می‌کند، اما این لکنت خیلی به پرداخت شخصیت‌ها لطمه نمی‌زند. هرچند که شکل‌گیری شخصیت‌ها کمی دیر اتفاق می‌افتد و گاهی باورپذیر نیست، ما مختصات کلی شخصیت‌ها را می‌شناسیم و می‌توانیم به پی‌گیری آنها و ماجرای‌شان علاقه‌مند شویم.

ج) مهم‌ترین کاری که فیلم انجام می‌دهد- که کار سختی است و این فیلم از بابت انجام دادن آن جلوتر از بسیاری از آثار ایرانی قرار می‌گیرد- آن است که ما را، هرچند با افت و خیز بسیار، در شرایطی قرار می‌دهد که ماجرایی ملتهب و سهم‌ناک را به دقت رصد کنیم؛ در سیر تجربه کردن آن سهیم شویم؛ و با دیدن واقعه از نزدیک و شنیدن نظرات گوناگون درباره‌ی آن به قضاوت شخصی خودمان- نه لزوماً دیدگاه و قضاوت تحمیلی فیلمساز- برسیم. این البته در حالی است که شخص فیلمساز ابداً بی موضع و خنثی نیست و قادر است که دیدگاه خویش را که البته قابل بحث است، هرچند محافظه کارانه، بیان کند.

همین جا باید این تذکر را مطرح کرد که فیلم در لایه‌ی زیرینش کمی نسبت به جرم و مجرم سمپات می‌نمایاند. این خطری است که خوشبختانه خیلی در فیلم بروز نمی‌کند و اثر را برخلاف بسیاری از مشابهانش به فیلمی کثیف بدل نمی‌سازد، اما اگر مورد ملاحظه قرار نگیرد، می‌تواند در آینده بسیار مشکل‌ساز باشد.

نظرات 8 + ارسال نظر
میثاق جمعه 9 تیر 1396 ساعت 18:39

با سلام خدمت استاد یوسف بیک عزیز
قطعا همانطور که گفته شد لانتوری از جمله فیلمهای مهمی است که حیف شده حیف افراط فیلمساز در بهره گیری از خیلی چیزها
اولی
منطق روایی ژورنالیستی که به کل الکن است و تا انتها هیچ منطقی برای آن بیان نمیشود
دوم
افراط فیلمساز به نقد اجتماعی-سیاسی-فرهنگی به نحوی غیر سینمایی در غالب همان روایت الکن ژورنالیستی بطوریکه به نظر بنده اینکار یعنی نقد اجتماعی-سیاسی-فرهنگی در اثر قبلی اقای درمیشیان یعنی فیلم "عصبانی نیستم" در غالب داستان و بطور کاملا سینمایی هر چند با ایراداتی بیان شده بود حال در اثری که باید زوم خیلی بیشتری روی شخصیتها بشود با این کار و فاصله گرفتن از خط اصلی داستان ضربه ی سنگینی به پیکره "لانتوری" زده شده است
و سوم
فیلمنامه و کارگردانی آشفته با یک مثال شروع میکنم در فیلم دو سکانس داریم که عالی درآمده اند یکی اسید پاشی که از نزدیک میبینیم که یک مثال بارز برای بحث تعلیق است و دیگری سکانس قصاص با برگزاری و اجرا و بازیهای درخور با اینحال میبینم فیلمسازی که بخشی از فیلمنامه اش اینقدر پر تعلیق و خوب است و کارگردانی اش در سکانس پایانی قابل احترام است نتوانسته در بسیاری دیگر از بخشهای فیلمش موفق عمل کند مثلا شخصیت پردازی و ایجاد رابطه عاشقانه مریم و پاشا که که اصلا در نیامده وگرنه اثرگذاری اسید پاشی عاشق به روی دختری که معشوقش نیست بسیار درست تر و بیشتر میشد.
با اینحال مشخص است که فیلمساز دغدغه دارد اما متاسفانه دغدغه ی اسید پاشی او در اینجا بکل درگیر قصه هایی دیگر شده و از ارزش اثرش کاسته است.

سید جواد:
سلام.
هرچند درباره کارگردانی آن دو مثالی که مطرح کردید، خصوصاً سکانس قصاص، با شما هم نظر نیستم، اما در کلیت بحث با شما موافق هستم.

سید محسن باقری شنبه 22 اسفند 1394 ساعت 05:52 http://www.mohonar.blogfa.com

وحشتناک سر لانتوری باهات مخالفم. خیلی فیلم بدیه
درمیشیان مشکلش دو کار قبلی ذوربین نبوده که با آرام شدنش تو اینجا پوینت مثبتی براش قائل بشین. اساسا درمیشیان اهل افراط ذر تجربه یک تکنیک بود. توی بغض با وسوسه تجربه یک دوربین گهواره ای سادیسم وار و (تهوع آور) و در عصبانی نیستم با مرض افراط در تدوین و در اینجا مرض فرم ژورنالیستی و تم عصبی کننده ی عکاسی که هیچ کاربردی نداره. احمقانه است که با سینمای داستان گویی طرف باشیم که بسیار حساسیت برانگیزه اما کارگرذان تم و نگاهش به پدیده و قصه اش ژورنالیستی و خبری...
سید من در این فیلم هر چه دنبال شخصیت گشتم پیدا نکردم. محمدزاده شخصیت اصلی که من حقمه به عنوان یک تماشاگزی که اومده قصه ببینه بشناسمش و فیلمساز کاری کنه که به خاطر هیولا شدنش ناراحت و عصبی بشم. الان من عصبیت ناشی از سادیسم فیلمساز رو دارم نه عصبیتی که باید از شخصیت ها داشته باشم. من اصلا به دختری که قربانی اسید پاشیه حسی ندارم . مصداق ها رو میزارم بعد از اینکه تو حرف زدی میگم اما به نظرم این نقد رو سید جواد در وضعیت و حال و هوای همیشگی ننوشته یا خیلی سریع نوشته. این نقد چه زمانی بعد از دیدن فیلم نوشته شد؟

سید جواد:
این نقد چند ساعت بعد از تماشای فیلم و پس از گپ و گفت کوتاهی با جناب فراستی نوشته شده. به نظرم فیلم افتضاحی نیست. در خیلی نقاط باهات مشترک هستم و قبول دارم که در فرم نوشتارم خلل وجود دارد به این معنی که میزان منفی و مثبت بودن نظرم درست منعکس نشده است و این حتماً مشکل فرمیک نگارش من است. تنها فیلمی که فکر می‌کنم با دیدن دوباره‌اش کمی بتوانم شفاف تر و بهتر از متن حاضر درباره اش نظر دهم همین فیلم لانتوری است. ترجیح می دهم تا دیدن دوباره اظهار نظری نکنم چراکه به احتمال زیاد به خطا خواهم رفت.

میثم امیری سه‌شنبه 11 اسفند 1394 ساعت 10:01 http://tilem.blog.ir

و اما فیلم لانتوری.
به نظرم فیلم اشکالات عمده ای دارد. یکی این که دن کیشوت بودن محمدزاده در فیلم خیلی سردستی برگزار شده است. و طرفداری آن جوان که در کتابخانه نشسته و نظرش را می گوید خیلی رو است و اصلا در فیلم ما به ازا ندارد. تا آخرش هم او طرفدار می ماند.
میوه فروش دلواپس، فاجعه فیلم است. من دلواپس نیستم و نسبتی با این عزیزان ندارم، ولی کارگردان باید بلد باشد دلواپس بودن را در فیلم دربیاورد و نشان دهد. از این شعاری تر و زننده تر و انتقام جویانه تر و ضد هنری تر نمی شد به آن پرداخت. با آن مونولوگ های مسخره.
آقازاده فیلم کدام بی شرف است؟ چرا معرفی نمی شود؟ چرا شغلش آزاد معرفی می شود؟ شغل آزاد در سینما چه معنی دارد؟ مگر کارگردان دارد فرم گزینش استخدامی پر می کند که جلوی شغل می نویسد آزاد؟
محمدزاده بزرگ لانتوری فیلم آدم کشی اش خیلی نمایشی است و ضرورتش درک نمی شود. سیلی زدنش هم مثل سوسول هاست و به خلاف کارها نمی خورد. به نظرم بازی خوبی ندارد. تصمیمش برای اسیدپاشی هم در فیلم بی منطق است. یعنی ما در فیلم به این نتیجه نمی رسیم که باید اسید بپاشد. به نظرم این فعل تحمیلی فیلم ساز است.
فیلم بعد از اسیدپاشی، قابل تحمل تر است. با این حال فیلم پر از هرج و مرج و شلوغ کاری است. این هرج و مرج در ابد و یک روز که از این فیلم نگاهِ سیاه تری دارد بهتر کارگردانی شده است، ولی در این جا کارگردانی ضعیفی دارد.
فیلم به لحاظ فکری تا قبل از اسیدپاشی، آشفته است. این آشفتگی بعد از این فیلم کمی سروسامان می یابد؛ ولی کل فیلم را نجات نمی دهد و مرضِ متفاوت بودن و مثلا آسیب شناس بودن تا لحظه آخر دوربین را رها نمی کند. (تک گویی محمدزاده با خودش در زندان از این نمونه است.)
بدی دیگر فیلم این است که حامی فاحشگی شخصیت زن است. آسیب شناسی اش نمی کند و طرفدارش است.
به نظرم این فیلم، بدترین فیلم درمیشیان است. حتی از بغض هم عقب تر است؛ با این حال بیست دقیقه آخرش قابل تحمل است. و بیماری کل فیلم را کمتر دارد.

میثم امیری سه‌شنبه 11 اسفند 1394 ساعت 09:46 http://tilem.blog.ir

فیلم زاپاس بهترین فیلم جشنواره بود. فیلم به لحاظ پرداخت، دوربین، شخصیت پردازی و گفت و گو نویسی، سالم است و البته قوی نیست. با این حال، حرف های اخلاقی اش شکلِ تله فیلم به خودش نگرفت. بازی هایش هم خوب بود و در کل فیلم سرگرم کننده ای بود. من از این سینما، انتظار ساخته شدن شاهکارهای کلاسیک ندارم؛ همین که فیلمی بتواند قصه ای تعریف کند و حس مخاطب را درگیر کند و او را از فیلم بیرون نیاندازد کافی است. زاپاس تا حدّی این طور بود؛ به خصوص با بازی روان امیر جعفری. با این حال، فیلم تعلیق یا حتی گره خاصی ندارد؛ داستان از جایی دو پاره می شود (قصه چشمه با قصه امیر عزتی فیلم را کمی سردرگم کرده است). با این حال شکسته بسته می توان این فیلم را دوست داشت. و در این سینما پرمدعای مجوف، آن را بهترین فیلم دانست.

[ بدون نام ] یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 02:23

سلام سید عزیز..
برنامه دیشب را ندیدم,, ظاهرا استاد به فیلم بادیگارد نقد داشتند و امروز آقای حاتمی کیا پاسخِ نامناسبی هم دادند به این نقدها ..درسته ؟
به آقای حاتمی کیا و برخی آثارش علاقه دارم ولی ایشان پیش از این هم از این واکنش های ناصحیح داشته اند ..
ظاهرا ایشان در غیرمغرضانه بودن نظرات استاد, شک دارند و نظرات را به یک غرض ورزی شخصی تعبیر میکنند ;

سید جواد:
سلام.
بله. جناب فراستی مخالف بودند؛ آقای حاتمی‌کیا توهین کردند؛ و جناب فراستی در برنامه شب بعد پاسخ گفتند.

[ بدون نام ] شنبه 17 بهمن 1394 ساعت 13:59

سلام.
بادیگارد , راضی کننده بود؟ امیدوارم خوش خبر باشید ..

سید جواد:
سلام.
خیر. متأسفانه فیلم خوبی نبود.

[ بدون نام ] جمعه 16 بهمن 1394 ساعت 13:29

سلام.
فیلمِ حاتمی کیا رو ندیدین ؟

سید جواد:
سلام.
دیده‌ام.

[ بدون نام ] جمعه 16 بهمن 1394 ساعت 13:01

سلام.
فیلمِ حاتمی کیا رو ندیدین؟

سید جواد:
سلام.
هنوز خیر. امشب ان شاء الله.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد