نوسان
بارکد (سودای سیمرغ) – کارگردان: مصطفی کیایی
یک فیلم کوچک و نسبتاً خوب که میشود آن را تا انتها دید و با وجود تمام مشکلاتش با آن سرگرم شد.
دو "شخصیت" اصلی فیلم گرچه پرداخت نصفه و نیمهای دارند، باورپذیر هستند و بازی خوب کیایی و رادان- که همواره لحن کمیک تمام صحنه ها را، حتی آنجایی که اتفاقی غمانگیز رخ میدهد، به درستی حفظ میکنند- آنها را دیدنی کرده است.
"بارکد" فیلمی است که میخواهد از ابتدا تا انتها کمدی باشد، اما گاهی به لحاظ فیلمنامهای از کمدی فاصله میگیرد و یا نوعی از رئالیزم را برقرار میکند که با طنز موجود در آن لحظه هماهنگی ندارد و این موجب دوگانگی در لحن فیلمنامه شده است. این اشکال هرچند به کارگردانی و بازیها سرایت نکرده و از این رو آسیب جدی به اثر نزده است، به هر حال گهگاه گسستی به لحاظ حسی در مخاطب ایجاد میکند. به علاوه، شوخیهای فیلم، به لحاظ کمی و کیفی، کم هستند. هم میبایست تعدادشان بیشتر باشد و هم شایسته بود که بار کمیک هریک از آنها بیشتر باشد. به عبارت دیگر، قوت فیلم در این است که خشوبختانه به دور از هر حرف و شعار بزرگی، سرگرم میکند و میخنداند، اما نقطهی ضعفش این است که کم میخنداند.
"بارکد" فاقد قصهای سر و شکل دار است و سعی میکند این فقدان را با پیچش روایی و از آخر به اول روایت کردنِ ماجرا جبران کند. این پیچش گرچه در بسیاری مواقع موجب از دست رفتن منطق روایی و نیز پس و پیش شدن رخدادها شده است، در پر کردن خلأ داستانی فیلم تا حد قابل قبولی موفق بوده است.
اشکال دیگر فیلم که اساساً مشکل مصظفی کیایی، به عنوان فیلمسازی قصهگو، است آن است که قصههای کیایی تعلیق کم دارند و او اغلب داستانهایش را مبتنی بر شوک پیش میبرد و خصوصاً تمایل دارد که پایان بندی فیلمهایش غافلگیرانه باشد. این رویکرد گرچه میتواند واکنش احساسی وسیع و خوب مخاطب را در انتهای فیلم به همراه داشته باشد، فیلم را یک بار مصرف میکند و هرچه این کمبود تعلیق و جایگزینیاش با غافلگیری در فیلم پررنگتر باشد، از جذابیت فیلم، خصوصاً در تماشای مجدد، بیشتر میکاهد.
آب نبات چوبی (سودای سیمرغ) - کارگردان: محمدحسین فرحبخش
یک فیلمفارسی کسل کننده و بی منطق که با بازیهای بد بازیگرانش نادیدنی شده است. فیلمی ناچیز و ناتوان که سعی دارد نقابی ملتهبنما برای خویش دست و پا کند و از قِبل آن نان بخورد. "آب نبات چوبی"- که نامش ربطی به فیلم ندارد، اما به احتمال زیاد تا دلتان بخواهد تفسیرپذیر است- ادّعا میکند که اساساً برای سرگرمی خلق شده است و ضمناً میخواهد حرفی اجتماعی را نیز مطرح کند، اما به واقع از آنجا که در داستانپردازی کاملاً الکن و ناتوان است، به هیچ وجه در ایجاد سرگرمی موفق نیست و اتفاقاً سایه انداختنِ همان حرف اجتماعی بی سر و شکل و ادایی بر فیلم از اساسیترین مشکلاتی است که آن را به کلی بر باد داده است.
کفشهایم کو؟ (سودای سیمرغ) – کارگردان: کیومرث پوراحمد
با وجود کمبود درام و لکنت بسیاری که در روایت دارد، اصلاً فیلم بدی است. کم ادعا، کوچک و برآمده از تجربهای شخصی و زیستی است که اندکی سر و شکل مییابد و همراه کننده میشود. یک قصهی نحیف دارد و یک شخصیت اصلی که بازی قابل قبول کیانیان- که ما را به یاد بازی مشابهاش در سریال "سرنخ" میاندازد- توانسته است آن را خوب از آب درآورد و باورپذیر کند.
این فیلم در به تصویر کشیدن رابطهی عاشقانه و انسانی یک فرزند با پدر بیمار و آلزایمریاش فرسنگها از فیلم منحط "جدایی نادر از سیمین" جلوتر است و تضمینی که پوراحمد در "کفشهایم کو؟" از آن فیلم میکند، هم حس و منطق پلانش را بر هم میزند و هم باج بیخودی دادن به فرهادی است.
بررسی مشروح اشکالات فیلم باشد برای زمان اکران. فعلاً همین بس که "کفشهایم کو؟" در میان آثار جشنوارهی امسال و نیز آثار اخیر پوراحمد، فیلمی محترم و قابل دیدن است که حال خوبی به مخاطبش میدهد، هرچند کوچک و گذرا.
وارونگی (سودای سیمرغ) – کارگردان: بهنام بهزادی
یک فیلمِ هنوز ساخته نشده که دائماً دور خودش میچرخد و در طرح یک داستان ساده گیج میزند. به نظر میرسد که همچون بسیاری از آثار سینمایی ایرانی، یک فیلمِ عبوری است که مِن باب پر کردن اوغات فراغت ساخته شده است و لذا ارزش دیدن و نقد کردن ندارد.
از این ها بارکد را دیدم و دوست دارم فیلم پور احمد را ببینم. نظرم نسبت به بارکد از شما منفی تر است. کیایی در این فیلم، از منجلابِ روشنفکرنمایی دو فیلم پیشینش در آمده است و به فیلمی رسیده که در لحظه هایی سرگرم کننده ولی در یک برآیند کلی پیشِ پا افتاده و پست است. بسیاری از شوخی های کلامی فیلم، سخیف است و کمدی موقعیتش (مثل صحنه مضحک دویدنِ آخوند در خیابان) فرومایه از آب درآمده است. نتوانسته طنزی به خوبی ضد گلوله بسازد. طنزش، روزی خور پیامک های تلگرامی و دست آویزش بازی کردن با خطوط قرمز است و گاهی زننده؛ روی ذهنیت نیمه جنسی برخی از مخاطبان هم حساب ویژه ای باز کرده است. طنز از دلِ قصه و موقعیت درنیامده؛ موقعیت کمیک تحمیل فیلم ساز است؛ با این حال شخصیتی که محسن کیایی نقشش را بازی می کند، یک تیپِ خلاف کارِ خنده دار و احمق است که در تاریخ سینما نمونه دارد و مفرح از آب درآمده است. دلیل مفرح بودنش این است که بازیگر نسبت به این نقش، توهم نداشته است و خودش را دن کیشوت ندیده است (برعکس همین شخصیت در فیلم عصر یخبندان). عارضه هایی از فیلم های پیشین در این فیلم، مثلِ سیرِ غیر خطی و غیر منطقی روایت و پایان بندی بد دیده می شود؛ با این حال فیلم بعد از ضد گلوله بهترین فیلم کیایی است.
سید جواد:
البته من "بعد از ظهر سگی سگی" را هم فیلم خیلی بدی نمیدانم. همان اولین فیلم کیایی که معمولاً در بررسی کارنامهی او نادیده گرفته میشود.
جمله ی اول در بخش کفش هایم کو به نظر غلط نوشته شده است.