سینمای عقیم و متوهّم
پل خواب (نگاه نو) – کارگردان: اکتای براهنی
از الکنترین فیلمهای بخش نگاه نو امسال و شاید متوهّمترین آنهاست. دیرتر دربارهاش به تفصیل خواهم نوشت.
عادت نمیکنیم (سودای سیمرغ) – کارگردان: ابراهیم ابراهیمیان
عادت کردهایم. به خیانتی که فرهادی به این سینما و مخاطبینش کرده است، عادت کردهایم. به فیلمهای بی و سر و تَهی که نه آغاز میشوند و نه پایان میگیرند و ادّعای اجتماعی نماییشان گوش فلک را کر میکند، عادت کردهایم.
عادت کردهاند. فیلمسازان متوّهم به بی مسألهگی عادت کردهاند. به خیانتبازی از فرط شکمسیری عادت کردهاند. به حقنه کردن شرایط زندگی پیرامون خود به مردم و بستن و غالب کردن مشکلات شخصی خود و اطرافیانشان به جامعه، عادت کردهاند.
این موضوعات دستمالی شده و قابل حدس- که پرداختن به آنها نشان از سیردلی و تنبلی سازندگان دارد- جز برای ارضای شخصی فیلمسازان ساخته نمیشوند و مگر با جنجال (شبیه آنچه برای فیلم "خصوصی" عَلم شد) قابلیت مطرح شدن در میان مردم و مخاطبین واقعی سینما را ندارند.
"عادت نمیکنیم" با قصه و فیلمنامهی نداشتهاش، کارگردانی سرسری و ناتوانش، بازیهای بد و ضعیفش (خصوصاً بازی فروتن که چیزی فراتر از بد و ضعیف است؛ تنفّرآور است) نسخهی رام شدهتر، فرهادیزه شدهتر و فریبندهترِ "آبنبات چوبی" فرحبخش است.
برادرم خسرو (نگاه نو) – کارگردان: احسان بیگلری
فیلمی است که ادای ضدّ قصه به خود میگیرد و اطوار بیپِلاتی در میآورد غافل از اینکه بدون پلات، فیلمی در کار نیست و بدون قصه مخاطبی. وقتی میخواهیم ساختارشکنی کنیم اول باید شعور ساختار داشته باشیم و ساختار را با جزئیاتش بشناسیم. بلد نبودن ساختار، ساختارشکنی نیست؛ توهّم و ریاکاری است. اگر در ابتدا لیاقت و توان قصهگویی داشتیم و تجربهی قابل توجّهی از داستانپردازی را پشت سر گذاشته بودیم، آنگاه شاید بتوانیم با احتیاط فراوان قصه را در اثر کمرنگ کنیم و باید آنقدر دانش داشته باشیم تا بدانیم چه چیز را باید جایگزین داستان کنیم و چگونه. نه اینکه در نخستین اثرمان ژست قصه نگویی به خود بگیریم و به دور خود بچرخیم و گیجبازیهایمان را به اسم فیلم به مردم تحمیل کنیم.
چه وقتی که قصه داریم و چه خصوصاً زمانی که قصه در اثرمان کمرنگ است، محتاج شخصیت و در مرحلهی بعد موقعیت هستیم. در غیاب شخصیت/ موقعیت نه داستانی شکل میگیرد و نه سینمایی. "برادرم خسرو" اما فاقد شخصیت، موقعیت و قصه است. از قصه- و مخاطب- که عمداً فرار میکند. توانایی ساخت شخصیت را نیز ندارد که اگر داشت خسرو در حد یک تیپ بیمار روانی- که بیماریاش هم بی تعیّن است- باقی نمیماند. موقعیت، اما در فیلم ساخته میشود. یک موقعیت واحد از قرار اینکه خسرو دیوانهبازی در میآورد؛ ناصر کنترل از کف میدهد و پرخاش میکند؛ همسر ناصر میانداری و مدارا میکند؛ فرزند ناصر بهتزده ماجرا را نظاره میکند و . . . خسرو و ناصر و زنش و پسر و گندم گل گندم ای خدا . . . و ما تا انتهای فیلم همین یک موقعیّت را در لوکیشنهای مختلف- که در واقع اطاقهای مختلف یک خانه هستند- مشاهده میکنیم و در انتها نیز که خسرو به بلایی که ناصر بر سرش آورده آگاه میشود و حالا وقت آن است که یک ماجرا و موقعیت جدید را شاهد باشیم، خسرو میخوابد؛ ماشین وارد تونل میشود و تیتراژ پایانی بر پرده ظاهر میشود!
در این شرایط اما تماشاگرانی که از دیدن سیل فیلمهای تلخ و کثیف خسته شدهاند، با کمی خّلبازی بازیگر شاد میشوند و همین میزان از سرگرمی را- که حقیقتاً سرگرمی هم نیست- غنیمت میشمارند و در مقابل مرگی که خیل فیلمسازان سینما نابلد پیش رویشان نهادهاند، به این تب راضی میشوند.
اژدها وارد میشود (سودای سیمرغ) – کارگردان: مانی حقیقی
ملغمهای است عقیم و متوهّم از مستند، وحشت، معما، اگزوتیزم و آنارشیزم که البته اساساً از دکان سوررئالیزم نمایی است که سود میجوید. در جایی دیگر مفصلاً و مجزا دربارهاش صحبت خواهم کرد.