چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

روز نهم جشنواره‌ی 34

بیمارستان

 

لاک قرمز (نگاه نو) – کارگردان: سیّد جمال سیّد حاتمی

همچون دو فیلم "مالاریا" و "دختر" به مشکلات یک دختر می‌پردازد که البته نه توهّم و لکنت فیلم شهبازی را دارد و نه پختگی و منطق اثر میرکریمی را.

وجه قابل توجه و اشکال اساسی فیلم نگاه ناتورالیزم ‌فروشانه‌ی آن است که به جای واقع‌گرایی، به افراط در تلخ‌نمایی افتاده است. یک آدمِ حسابی (به جز نگهبان بهزیستی که کنش او نیز تحمیلی از سوی فیلمساز است) در این فیلم دیده نمی‌شود. همه منفورند و کور و کودن- که اگر چنین نبود، نمی‌شد این همه موقعیّت تلخ بی منطق را مسلسل‌وار به او حقنه کرد.

شخصیت اصلی فیلم، اکرم، گرچه با بازی خوب بازیگرش قابل تحمل شده است، به لحاظ شخصیت‌پردازی هیچ ندارد. آن‌قدر احمق است که تا یک هفته به پلیس حرفی نمی‌زند؛ آن‌قدر ابله است که شب را به جای آنکه نزد عمویش برود، کنار خیابان می‌نشیند؛ آن‌قدر خرفت است که نمی‌داند باز پس‌گرفتن بچه‌ها از بهزیستی به ضرر آنهاست؛ و آن‌قدر کودن است که نمی‌فهمد مهیّا کردن 8 میلیون پولِ پیش خانه به علاوه‌ی اجاره‌ی آن به صورتی که مقداری هم برای گذران یک زندگی سه-چهار نفره باقی بماند با فروش چند عروسک پسرانه یا دخترانه ممکن نیست. مگر کلاً تعداد عروسک‌ها چند تا است که کل درام فیلم از ابتدا بر اساس آن طرح‌ریزی شده است؟

ظاهراً فیلمساز علاوه بر دختر نادان فیلمش که فاقد اندیشه است و ما باید با این وضعیت "رشد" یک روزه‌ی او را باور کنیم، مخاطب را نیز احمق فرض کرده‌ است که انتظار دارد پایان‌بندی فیلم را باور کند و از آن مفهوم "امید" را برداشت نماید. اکرم چقدر لاک و مو و لباس عروس دارد که می‌خواهد ظاهر تمام عروسک‌ها را تغییر دهد؛ آنها را بفروشد و سود میلیونی کند؟ دوربین دائماً لرزان و تهوع آور فیلم در سکانس پایانی چه می‌کند؟ چرا در اوج "بلوغ" دختر باید او را از پشت به تصویر بکشد و بعد به سرعت او را- که تنها سوژه‌ی فیلم است- رها کند و در حال پرسه‌زنی در خیابان، فیلم را به پایان ببرد؟ این پایان‌بندی عقب افتاده- پس از آن همه تلخ‌نمایی سادیستیک و بیمارگونه- پیش از آنکه ادایی باشد، توهین به شعور مخاطب است و وضعیت اورژانسی فیلمساز را به روشنی بر همگان آشکار می‌کند.

 

خانه‌ای در خیابان چهل و یکم (سودای سیمرغ) – کارگردان: حمیدرضا قربانی

"سودای سیمرغ"؟! شوخی نمی‌کنیم؟ خجالت نمی‌کشیم؟ چنین اثری اصلاً آیا فیلم است که بتوان درباره‌ی حضورش در جشنواره، آن هم در بخش مسابقه، حتی فکر کرد؟ یا یک خط ایده‌ است که به مدت 90 دقیقه، ده‌ها بار از رو خوانده می‌شود؟ گناه دارد این فیلمساز. طفلکی فکر کرده که امتحان، شفاهی است. یک نفر به او بگوید که اگر ایده‌اش را با رسم شکل توضیح دهد، این داوران حتماً سیمرغ هم به او می‌دهند . . . واقعاً که باید سر تا پای این جشنواره را تاکسی‌درمی کرد و به شکلی زراندود در میادین اصلی شهر گذاشت تا مایه‌ی عبرت آیندگان شود.

 

خشم و هیاهو (سودای سیمرغ) – کارگردان: هومن سیّدی

قطعاً نسبت به فیلم پیشین سیّدی قدمی رو به جلو است زیراکه قصه‌ای کوچک دارد و تا 30 دقیقه آن را به شکلی قابل قبول تعریف می‌کند. مشکل اما از جایی شروع می‌شود که فیلمساز وارد فرم‌بازی می‌شود و روایت سرراست قصه‌اش را می‌پیچاند و از شکل می‌اندازد. از زمانی که این بازی‌های روایی آغاز می‌شود، فیلم بر باد می‌رود. از اینجا به بعد، هم دوگانگی در ریتم را شاهد هستیم؛ هم به لحاظ نوع دکوپاژ، جای دوربین، اندازه‌ی قاب و لحن روایی، زاویه‌ی دید شخصیت‌ها و فیلمساز را در روایت گم می‌کنیم؛ و در نهایت در‌نمی‌یابیم که کدام روایت صادقانه بود و اصل ماجرا پس از یک ساعت و اندی روده‌درازی برای ما مشخص نمی‌شود. حتّی به وضوح متوجه نمی‌شویم که بین شخصیت مرد (نوید محمدزاده) و حنا (طناز طباطبایی) به راستی چه رابطه‌ای وجود داشته است و در دادگاه چه چیز پنهانی مابین آنها وجود دارد. سکانس طولانی سکوت حنا در حضور خانواده‌ی مقتول چه معنا و نتیجه‌ای جز رها کردن پلان- و فیلم- توسط تماشاگر دارد؟ از بین رفتن رنگ و صدا در انتهای فیلم و سکانس تلاش حنا برای گرفتن میله‌های سلولش در حالی که چادرش در نمایی اسلوموشن از سرش می‌افتد و نیز لانگ شات بعدی که او را به شکلی فیکس از پشت به تصویر می‌کشد، جز تمنّای تفسیر و تأویل‌طلبی چه کارکردی دارد؟

خشم و هیاهو اگر در دام بازی‌های کارگردانی و "فرمی" نمی‌افتاد، قصه‌ای کارشده‌تر می‌داشت، صاحب تدوینی سرراست و زمانی کوتاه‌تر می‌بود، و بالاخره کَستینگ و بازی‌هایی قابل قبول می‌داشت، می‌توانست اثری خوب- حتی بهترین اثر هومن سیّدی- باشد، اما هم اینک به دلیل فقدان موارد مذکور، به فیلمی هرز رفته و ضعیف تبدیل شده است.

نظرات 3 + ارسال نظر
سید محسن باقری چهارشنبه 19 اسفند 1394 ساعت 09:02 http://mohonar.blogfa.com

سید جان یک سوال :
برای دیدن دوباره خشم و هیاهو در اکران عید مشتاقی یا فکر میکنی همان یکبار کقایت میکنه . قلقلک نشدی که این فیلم رو دوباره ببینی ؟

سید جواد:
حتماً فیلم را دوباره می‌بینم. تنها دلیلش هم دقت بیشتر به نکاتی است که تو بهم گفتی.

سید محسن باقری جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 16:12

زاویه دید بازپرس درست بود چون از قبل به غنوان راوی در زمان حال استفاده شده بود. اساسا این گیجی مخاطب به دلیل همین بازپرس است که دچار تناقضات روایت آن دو نفر میشه. فیلمنامه نویس منطق روایت را بر اساس همین بازپرس چیده برای همین سکانس قبل از اعتراف زن کاملا منطق ذاره و اصلا هدفش گنگ کرذن نیست چون واضحه. واکنش زن در دادگاه بعد از درخواست اشد مجازات مرد نشان از چیه؟ من نکشتم من تکشم من نکشتم (بازسازی صحنه دادگاه شهلا جاهد)
آیا به نظرت روایت خسرو از زنی که برای ما تصویر میکنه با تصویری که از زن در حال حاضر میبینیم یکیه ؟ اساسا این زن در روایتش صادقه چون تصویری که از خودش میده با تصویری که در زمان حال میبینیم یکیه. این زت نمیتونه یک زن افسونگر و بی بند و بار باشه. به همین دلیل بازی طناز طباطبایی شاهکاره. کاری که نوید مخمذزاده از پسش برنیومده. حفظ راکورد در بازی طباطیایی فوق العاده است. در روایت پسره تو ماشین بحث اصلی تناقض با روایت مرد در تعریف واقعه در ماشینه. پسر تمام گفته های رد و بدل شده بین خسرو و زنش رو میدونه نه صحنه تصادف. یعنی اصلا تصادف اینجا مهم نیست. تناقض مهمه. تناقضی که در روایت خسرو در ماشین سکوت میکنه و زن به سمت ماشین میره که این سکوت مرد آن منطق عشق به همسر رو نشون میده و نمیخواد این زن رو از دست بده اما در روایت بچه به صحبت هایی اشاره داره که به روایت زن صحه گذاشته. صحبت هایی که حکایت از تنفر و پایان دادن به این زندگیه. جواد جان داری مسیر رو اشتباه میری روایت بچه اصلا به تصادف تکیه نداره بلکه به دیالوگ بین پدر و مادرش اشاره میکنه. دیالوگی که نمیتونه ربظی خواب بودن بچه داشته باشه. خسرو در روایت زن یک فرد خیانتکار و زن باره است که دقیقا به شخصیت فعلی میخوره. یعنی من نمیفهم چطور میشه تصویری که هومن سیدی از این مرد در نمایی که زن به سمت چوبه دار میره و این داره به عکس مرموز خوذش نگاه میکنه دوربین سمپاته. من نمیدونم چطور میشه ذوربین مدیوم زن در زندان و نمادبازی های بعدی اش که اساسا مضحکند از یک زاویه دید سمپات نباشه. در روایت زن به جزئیات بیشتری اشاره داره دانشگاه و رها کردن نامزدش و عشق مرد به این زن. اما روایت مرد به شدت کمترین اشاره به جزئیات رو داره و سعی میکنه موارد بسیاری رو مطرح نکته مثل طلب مهریه پدرخانمش و تماس با مشاوره. واقعا به نظرت کی داره این وسط از کشته شدن زن اول سوذ میبره ؟ مردی که با کشتن و صحنه سازی میتونه ثروتش رو نگه داره تا در انتها با همون ثروت بزاره بره یا زنی که با تصورات روایت اول باید از شدت عشق اینکار رو کرده باشه که اصلا در شخصیت زمان حال این زن جور در نمیاد. به نظرم باز هم بعید میدونستم نگاه دوربین رو سمپات مرد بدونید. خیلی عجیبه که دوربین سمپاتیک به مرد در تمامی سکانس های بعد از دادگاه اشاره به بی رحمی او ذاره حتی ذر سکانس سکوت دو دقیقه ای آخر که اون هم جای بحث بیشتری داره که به زمان دیگری موکول میکنم. نکته بغدی هم اشاره نشدن کار کردن حنا در خانه زن اوله. چیزی که حنا در چند سکانس روش تکیه میکنه و حتی در دیالوگ با مادر مقتول میگه من کلفتی دخترتون رو کردم، زیرش رو تمیز کردم ... مرد بعد به کما رفتن زنش هیچ اشاره به آوردن حنا به خونه نمیکنه و در رواتش خرید خونه برای طباطبایی همان اوایل داستانه چیزی که در روایت دوم به اواخر داستان کشیده میشه. بازپرس هم با همین شواهد پروتده رو به غقب میندازه فقط این وسط اعترافه کار رو خراب کرده و در نریشن در همان سکانس سکوت همذات پنداری با زن رو شاهدیم. این پرونذه از نظر بازپرس کاملا مجهوله و ریشه این مجهولی در همان سکانس قبل از اعترافه. به اون سکانس هم دقت کن مرد کاملا التماس میکنه و سرش پایینه. چیزی که در شخصیت مرموز خسرو به یک جور نقشه از قبل فکر شده میخوره .
وقتی انسان چیزی رو تخیل میکنه و داره بازگو میکنه به دلیل باور نداشتن به اون تخیل همه چیز باسمه ای میشه. وقتی تصوری از جنایت نداریم اما داریم به صحنه جنایت اعتراف میکنیم آنچه بر زبان میاریم با آنچه ذهنمون تصویر میکنه تناقض داره برای همین باورپذیر هم نمیشه. ببین سید جواد عزیز تنها یک نمای سوبزکتیویته محض داریم که همین نماست که دقیقا کلید ماجراست. اگر ذهن از قبل بخواد یک واقعه رو یادآوری کنه نیاز به نمای سوبژه نداشتیم پس سیدی میدونه داره چیکار میکنه. رنگ اینجا باید تیره و تاریک باشه. تخیل عمدتا یا رنگی نیست یا اگر باشه با فضای حسی زمان حال رنگ میگیره. پس رنگ به شدت درسته، لحظه وارد شدن طباطبایی با اون ذر باز و برداشتن چاقو در گفتار اما مغز باور نداره برای همین نمیخواد و نمیتونه به یک تصویر ابژه تبدیل کنه. تو بهتر میدونی تخیل بدون تجربه یعنی ادا و تصنع. وقتی ذهن به آنچیزی که به زبان میاد باور نداره چه اتفاقی میفته؟ زبان در لحظه ای که داستانی رو تعریف میکنه عقل اجازه تصویر سازی میده و ما در این سکانس داریم دقیقا سوبزه لحظه اعتراف رو میبینیم. زن و جای دوربینی که به درستی به جای صورت هست کمک میکنه به اونچه که باور نکردن ذهن ذز پروسه گفتاری به تصویر هست رو بفهمیم. تا به حال پیش نیامده که چیزی رو خودمون تعریف کنیم اما باور نداشته باشیم . چاقو رو برداشتم اما عقل نمیتونه بپذیره چون برنداشته بود. یعنی این فقط یک تخیله که ذاره با گذر سریع از عقل به بیان تبدیل میشه و اجازه نمیده عقل تصویر ذهنی رو کارگردانی کنه چون ذروغه. وقتی چیزی دروغه ذهن به زور باور نمیکنه. وقتی میگه روی تخت بود و داشت التماسم میکرد و روی تصویر هیچ کس تیست یعنی تخیلی که به ابژه تبدیل نمیشه چون بستر و تصوری از یک واقعه جنایی برای این زن نبوده.

سید جواد:
1- ایراد بازپرس این است که اصلاً به لحاظ دراماتیک دخالتش در روایت و پررنگ شدنش اشتباه است و ثمری جز گیجی مخاطب که نتیجه گیجی فیلمساز (با توجه به جریانات اعتراف شهلا جاهد) است ندارد.

2- ضجه های زن از آنجاکه تا لحظه ی دادگاه گنگی مسأله باقی است و برای مخاطب حل نشده، نمی تواند جمع بندی مطمئنی باشد

3- ما زنی در زمان حال نمی‌بینیم. یک فرد زندانی طبیعی است که جلوی بازپرس، قاضی و قانون موش بشود و مظلوم بنماید ما در زمان حال داریم شرایط غیر عادی زن و مرد را می بینیم، نه شرایط عادی آنها را که حالا بتوانیم آن را با روایات خسرو و حنا تطبیق بدهیم، مگر اینکه بخواهیم با ذهنیات خود و نه با استناد به فیلم، چیزی برای آن ببافیم

4- اتفاقاً در فیلم اشاره میشه که بچه به تصادف اشاره می کنه و ادعا می کنه که خسرو سعی در مورد تصادف واقع شدن همرسش داشته. به علاوه زمانی که ما در روایت بچه هستیم. او از خواب بیدار می شود بنابراین حتی اگر روایتش بر اساس شنیده هایش باشد- که مشخصاً با استناد به فیلم نیست- باز هم غیر ممکن است. خواب بودن بچه گاف بزرگی است که به این راحتی نمی شود از آن گذشت

5- من دلایلم را برای سمپاتیک بودن فیلمساز به خسرو عرض کردم. اصل صحبتم هم این است که برخی از حرف های تو درست است، اما نه حرف های من، و نه حرف های تو نمی تواند در این فیلم به یک حکم کلی تبدیل بشود. برخورد فیلم آنقدر متناقض، گیج و بدون توضیح است که می توان هر برداشتی از آن کرد. استنادات تو همه به حرفهایی است که زن در روایت خودش زده و مرد اشاره ای به آنها نکرده است. از کجا معلوم است که این چیزها را زن دروغ نمی گوید؟ از کجا معلوم که خسرو راست نمی گوید؟ از هیچ جا معلوم نیست. اتفاقاً دوربینی که اغلب به خسرو سمپاتی دارد گاهی نسبت به او آنتی پاتیک است و گاهی همین اتفاق درباره حنا رخ می دهد. این دیگر یعنی گیجی. صحبت از فرم کردن در اینن شرایط واقعاً شوخی است.

6- تحلیلت درباره تخیل در این فیلم کاملاً اشتباه است. در نمایی که سیدی به ما نشان می دهد، عقل مطلقاً وسط نیست. ما داریم تخیل حنا را می بینیم. آنچه حنا می گوید هم همان تخیل اوست. پس وجود یک عنصر در یکی و نبود آن در عنصر دیگر تضاد و غلط است. عرض کردم که برای رسیدن به آنچه تو می گویی ما باید تخیل گفتاری حنا را با واقعیت مقایسه می کردیم، نه اینکه با یک دوربین سوبژکتیو تخیلش را با تخیلش مقایسه کنیم. تخیل هم از پس تجربه می تواند رخ دهد و هم در غییاب آن. آن چیزی که تماماً متکی به تجربه است، خیال است نه تخیل. در ضمن رنگی نبودن تخیل کاملاً به لحاظ روانشناسی حرفی است اشتباه. اما حتی اگر این فرض اشتباه را بپذیریم، منطقی برای رنگی بودن بخشی از تخیل حنا (گلدان و خون) و نیز منطقی برای سیاه و سفید بودن اغلب بخش های پایانی فیلم- که مشخصاً خارج از تخیل هر شخصی است- وجود نخواهد داشت.

فرم بازی سیدی در این فیلم هیچ معنایی ندارد، چون منطق داستان برای خودش هم حل نشده باقی مانده است.

سید محسن چهارشنبه 21 بهمن 1394 ساعت 22:56 http://mohonar.blogfa.com

سلام سید جان
در مورد فیلمها و جشنواره در روزهای آینده حرف بیشتری میزنیم چون این روزها به هرحال وقتمان تنگ است. انشالله با تمام شدن جشنواره در فردا یک بحث مفصل در مورد فیلمها داشته باشیم . فقط نگاهم خورد به نقد فیلم خشم و هیاهو و دیدم شما هم موضع استاد را که به مشخص نشدن قاتل و معلوم نشدن روایت صادقانه ....
به نظرم کمی دچار انحراف شدیم. علاوه بر اینکه در کل فیلم میشود وجه تمایز و روایت صادقانه را پیدا کرد اما سکانس اعتراف زن کلیدیه. سکانس قبل از اعتراف با زاویه دوربین که از نگاه بازپرس خسرو و حنا رو میبینیم و التماس های خسرو و حنایی که ذر چهره گویا تصمیمی گرفته و به بازپرس تگاه میکنه. سکانس بعد اعتراف بود که فوق العاده است . میگه ساعت 4 رفتم سمت خونه و در باز کردم در تصویر در خوذش باز میشه . میگه رفتم سمت آشپزخانه و یکی از چاقوها رو برداشتم اما ذر تصویر چاقویی برداشته نمیشه. میگه فکر کنم از صدای شکستن گلدون بیدار شد. در تصویر گلدون یک متر جلوتر خوذش میفته. میگه رفتم سمت اخت و چاقو رو بردم بالا چنذ بار فرو کرذم تو قلبش، در تصویر تخت خالی و مقتولی نیست و چاقویی که نیست با بالا و پایین شذن دوربین به نوعی کشته میشه و خونی که به خاطر رنگ سیاه و سفیذ به همه چیز شباهت الا خون .... این سکانس کاملا مشخصه زن داره یک صحنه قتل رو تخیل میکنه. نه از مقتول نه از عامل قتاله و نه از قتل هیچکدام در این صخنه وجود ندارند. و صحنه های ذادگاه و نوع برخورذ زن بغد از درخواست اشد مجازات مرد کاملا نشون میده که ماجرا چیه. حتی در زمانبنذی روایت زن و دوربین سمپات فیلمساز به زن و بی منطقی که ذر روایت مرد هست و بچه ای که صحنه تصادف مادرش را روایت میکند و تناقضاتی که در روایت مرد همواره میبینیم و سکانس آخر و سکوت طباطبایی در آن سکانس سه نفره و .... همه و همه فریاد میزنه چه اتفاقی افتاده. من فکر میکردم اگر شما و استاد فراستی مشکلی هم با فیلم داشته باشید در پرداخت و فرم باشه.

سید جواد:
سلام.
اگر فیلمساز در پی مجهول‌نمایی نبود، سکانس گفتگوی خسرو و حنا را از زاویه دید بازپرس- که بی خودی در فیلم پررنگ می‌شود- نمی‌گرفت و داخل اطاق می‌شد تا تعین داستانش و احترام به مخاطبش را فدای ژست معمایی اثرش نکند.
زمانبندی روایات هم کاملاً طرف خسرو است و بی‌منطقی و تناقض نه در روایت حنا وجود دارد و نه در روایت خسرو. آنها دو چیز متفاوت می‌گویند که از ظاهر اثر این‌طور بر می‌آید که هر یک در ماجرای اصلی خللی وارد کرده‌اند و دارند ماجرا را طوری تعریف می‌کنند که به نفع خودشان باشد. به علاوه، وقتی فیلم از روایت خسرو شروع می‌شود و شخصیت مرکزی هم اوست و هنوز مخاطب نمی‎داند که روایات دیگری هم در کار است، ناخودآگاه به سمت روایت خسرو کشیده می‌شود، نه حنا.
دوربین فیلمساز هم با زوایای high angle ای که از حنا و زوایای eye level و بعضاً low angle ای که از خسور می‌گیرد، کاملاً سمپات خسرو است.
از نوع میزانسن زمانی که بچه، صحنه تصادف را نگاه می‌کند (بچه از خواب بیدار شده و چشمان خواب آلود، زاویه‌ی دید و فاصله‌اش با صحنه تصادف- که ما هم آن را به سختی می‌بینیم چه برسد به بچه ای که چشمش هم سطح ضبط ماشین است، نه شیشه‌ی آن- همه نامعتبر بودن روایت او را تأیید می‌کنند. به علاوه، فیلمساز تمرکز دراماتیکی بر روی این روایت نمی‌کند و به صورت گذرا از آن عبور می‌کند.
سکوت حنا در سکانس طولانی و آزاردهنده‌ی انتهایی نیز مطلقاً چیزی را روشن نمی‌کند. دروبین عقب ایستاده و نما لانگ شات است. ما چهره‌ی حنا را نمی‌بینیم؛ حرفی از او نمی‌شنویم؛ اکتی در چهره‌ی هیچ‌کدام از افراد حاضر- خصوصاً خسرو- مشاهده نمی‌کنیم. یک نفر از بیرون نیز حواس‌مان را به پنکه‌ی سمت راست قاب پرت می‌کند. این واقعاً یعنی سینما؟ این یعنی باور ابژکتیو؟ اگر فیلمساز در پی ساختن مفهومی در این صحنه بود، قطعاً به لحاظ دیداری باید کاری می‌کرد و حالا که هیچ کاری نکرده من نمی‌توانم با احتمالات ضعیف، مفهوم و منطق نداشته‌ی صحنه را برای خودم ببافم.
اما صحنه‌ی اعتراف. به شدت گیج و بی معنی است. حنا از باز شدن در صحبت می‌کند و در باز می‌شود. از رفتن به سمت آشپزخانه می‌گوید و دوربین- که POV حنا است- به سمت آشپزخانه می‌رود، تا اینجا هرچه می‌گوید همان است که در تصویر می‌بینیم. می‌گوید چاقو را برداشتم، ولی چاقویی برداشته نمی‌شود. از شکستن گلدان می‌گوید و گلدان در نزدیکی در اتاق مقتول به زمین می‌افتد که اگر دورتر هم می‌افتاد، در آن خانه‌ی خالی و ساکت صدایش شنیده می‌شد. حنا می‌گوید به سمت تخت رفتم و دوربین به سمت تخت می‌رود، مقتول روی تخت نیست. حنا می‌گوید با چاقو به او ضربه زدم و دوربین که تا حالا POV حنا بود، ناگهان POV چاقو می‌شود و بالا و پایین می‌رود. رنگ صحنه بدون منطق سیاه و سفید است، ولی خونی که جاری می‌شود به رنگ قرمز دیده می‌شود که اگر رنگ قرمزش دیده نمی‌شد نیز نمی‌توانستیم بگوییم خون نیست چراکه با توجه به منطق صحنه، تصور هرچیز به جز خون عملی غیر ابژکتیو، غیر حسی و عقل‌گرایانه می‌بود. این سکانس به جای آنکه منطق تخیل داشته باشد، متناقض و گیج است. آیا وقتی ما در حال فکر کردن به چیزی (یا یادآوری کردن چیزی) هستیم، اگر به یک قسمت از آن فکر نکنیم، یعنی داریم تخیل می‌کنیم؟ ما اگر در فکر و تخیل‌مان عنصری را حاضر نکنیم، یعنی اساساً تخیلش نکرده‌ایم. اینکه تمام سکانس مذکور، سوبژکتیو حنا است که روشن است. پس وقتی عنصری در سوبژکتیو او حضور ندارد، معنی‌اش این نیست که او دارد تخیل می‌کند، معنی‌اش آن است که او در بازگویی تخیلش صادق نیست چون ما آنچه را می‌بینیم باور می‌کنیم، و زمانی که حنا چیزی به جز آنچه ما می‌بینیم را از سوبژکتیو خود بازگو می‌کند، ما آنچه را دیده‌ایم، یعنی تخیل ناقص حنا، را باور می‌کنیم نه گفته‌های او را. بار دیگر تأکید می‌کنم که اینگونه نیست که آنچه ما در حال مشاهده‌اش هستیم، واقعیت است و آنچه حنا می‌گوید، تخیل. دوربین سیال این سکانس نشانه‌ی آن است که ما در حال مشاهده‌ی خودِ سوبژکتیو و تخیل حنا هستیم، نه واقعیت. پس اینگونه نیست که حنا در تخیلش چاقو را برداشته، ولی در واقعیت چاقویی برداشته نشده است. حنا در تخیلش چاقو را برنداشته و در بازگویی تخیلش آن را برداشته است. در این میان چون فیلمساز واقعیت را از ما پنهان می‌کند و تنها دو روایت از تخیل حنا (دیداری و شنیداری) به ما تحویل می‌دهد، نتیجه‌ی کارش می‌شود گیجی خود او و سردرگم کردن و فریفتن مخاطب.
بنابراین تمام عناصری که تو نام بردی (گفتگوی خسرو و حنا؛ چگونگی برگزاری روایات خسرو و حنا؛ سکانس بازگویی قتل؛ روایت بچه از تصادف؛ سکوت حنا در مقابل خانواده مقتول؛ و واکنش حنا به رفتار خسرو پس از اعتراف) را اگر در کنار آنچه من از آن یاد کردم (سمپاتی مشخص فیلمساز به خسرو) قرار دهیم و گیجی فرمیک اثر را به آن اضافه کنیم، خواهیم فهمید که فیلمساز هم خودش نمی‌داند که روایت صادقانه کدام است (گرچه دوست دارد روایت خسرو درست باشد) و هم به تبع مخاطب را گیج می‌کند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد