توهّمات و مکافات
محوریت "پل خواب"- که نامش بسیار بد و صادر شده از سر سردرگمی است - یک قتل است و بر این اساس فیلم به سه بخش تقسیم میشود: پیش از قتل، قتل، و پس از قتل.
پیش از قتل
در این بخش قاعدتاً باید قصهی فیلم راه بیافتد و شخصیتها ساخته شوند تا بتوانند قصه را پیش ببرند. واقعیت، اما، آن است که با وجود کم تعدادی آدمها در داستان (اساساً چهار نفر) هیچکدام به شخصیت تبدیل نمیشوند.
شهاب که آدم اصلی است، بسیار گیج مینماید و گیج کننده. اولاً آنقدر در ارتباط با پدر و نامزدش متناقض عمل میکند که نمیفهمیم آیا اهل خانواده است و به این دو نفر سمپاتی دارد یا نه. ثانیاً مشکلش را به عنوان فردی که کلاهش را برداشتهاند به وضوح و روشنی نمیبینیم و در نمییابیم که آیا آنچنان که در ظاهر مینمایاند دست و پا چلفتی است و مشکل کنونیاش تقصیر خود اوست و یا دایی بزهکاری دارد که به او خیانت کرده است؟ از آنجاکه جز در کلامِ پدر هیچ نشانی از دایی و مختصات او در فیلم نیست، سؤال بالا برای مخاطب بی پاسخ باقی میماند. ثالثاً از دغدغهها و علایق و درونیات او چیزی دستگیرمان نمیشود تا بتوانیم اعمال او (قتل و اعتیاد) را در نیمهی دوم فیلم باور کنیم.
پدر و رابطهاش با شهاب نیز معیّن نیست. بیشترین چیزی که دربارهاش میشنویم معلم بودن اوست که مطلقاً شکل نگرفته است. ادعای معلم بودن و یکی دو برگه تصحیح کردن که معلّم نمیسازد. ما باید معلّم بودن او را ببینیم تا شاید درک کنیم. تازه آن زمان نیز از خود خواهیم پرسید که معلم بودن این پدر چه کارکرد دراماتیکی در فیلم دارد. بازی اکبر زنجانپور نیز کمکی به ساخت شخصیت نمیکند زیرا اولاً فیلمنامه ملات کافی در اختیار او قرار نداده است و ثانیاً خودش، بر خلاف بازیهای overactive (غلو شده و افراطی) اخیرش در مقابل دوربین، این بار خیلی underactive (تفریطی) بازی میکند.
دو آدم دیگر فیلم (نامزد و دوست شهاب) نیز از فرط دمدستی بودن تیپهایشان کاملاً اضافی و بیمصرف اند. این البته در حالی است که بازی خوب هومن سیّدی- که مربوط به خود اوست، نه فیلمساز و فیلمنامهنویس- شاید تنها نقطهی قوّت فیلم باشد.
در بخش نخست فیلم، نه تنها شخصیتی شکل نمیگیرد، بلکه قصهای آغاز نمیشود که در ادامه منتظر جلو رفتن آن باشیم. فیلم در بهترین حالت، حداکثر یک موضوع دارد که آن هم پیش نمیرود و ابتر میماند.
قتل
مطلقاً شکل نمیگیرد و کاملاً منفک از فیلم میایستد. اولاً از آنجاکه از قبل، نه درگیری شخصی قاتل را دیدهایم و نه تنفر او از مقتول را باور کردهایم و نه حتی نسبت به نقشهی از پیش تعیین شدهاش آگاهی پیدا کردهایم، قتل به شکلی کاملاً دفعی رخ میدهد و این مبنتی بودن موقعیت بر شوک به جای تعلیق این اجازه را به ما نمیدهد که فاجعه را درک و تجربه کنیم و بنابراین حس بحران در صحنه غایب است. ثانیاً بازی منزجر کننده و overactive بازیگر با آن نالههای آزار دهندهاش- که معلوم نیست چرا به طرز عجیبی اِروتیک مینماید- به جای آنکه ما را حاضر در صحنهی قتل کند، حتی توانایی ناظر بودن را نیز از ما سلب میکند. ثالثاً تکرار صحنهی قتل- که کاملاً از نظر روایی بی منطق و تحمیلی است- بدون آنکه عنصر اضافهای به لحاظ دراماتیک در آن وجود داشته باشد، حس نامتعین قتل نخست را نیز برهم میزند و سکانس را تماماً مضحک، ملالانگیز و مشمئز کننده میگرداند.
در این میان، بدترین عنصر- که می توانست تأثیرگذارترین باشد و تا حد زیادی اشکالات دیگر را رفع و رجوع کند- دوربین گیج فیلمساز است که نه به قاتل نزدیک میشود و ما را لحظه به لحظه با حالات او درگیر میکند، نه مقتول را رصد میکند تا از این طریق کشته شدنش برای ما مسأله شود، و نه با جای مناسب و اندازه نماهای معنادار سعی در نشان دادن موضع فیلمساز نسبت به موقعیت صحنه دارد. دوربین و تدوین هر دو در این سکانس گیج، مستأصل و نتیجتاً عقیم هستند.
پس از قتل
در این بخش نیز، همچون بخش نخست، اتفاقی نمیافتد و فیلمساز دقایق بسیاری به دور خودش میچرخد تا اعتیادی بی ربط به شخصیت را به او تحمیل کند و در انتها نیز به ناگاه با یک جامپ کات بی منطق- که از سر استیصال و ناتوانی رخ داده است- پدر (نه پسر) را مقابل کلانتری نشان دهد.
***
حال، کجای این آشفته بازار به "جنایت و مکافات"- که نام آن به عنوان منبع برداشت آزاد داستان فیلم، در تیتراژ ذکر میشود- کوچکترین ارتباطی دارد، خدا عالم است.
"جنایت و مکافات"؟؟!! شوخیمان گرفته؟ آیا فیلمساز همان جنایت و مکافاتی که ما خواندهایم را خوانده است؟ اگر خوانده بود، بعید میدانم که این ترهات را برداشتی- هرچند آزاد- از آن داستان میدانست. اصلاً کدام جنایت؟ کدام مکافات؟ این صحنهی قتلِ گیج و عقیم را واقعاً میشود "جنایت" نام گذاشت؟ مکافات قاتل چیست؟ اعتیادی که از آن لذت میبرد و از دست دادن دختری که از ابتدا نیز تمایلی در گفتار و کردار به او نداشت؟ آخر توهّم تا کجا؟ مگر هر پیرزنکُشی بچهگانه و احمقانهای را میتوان با شاهکار داستایوسکی مقایسه کرد؟ چنان که پیش از این نیز در جایی گفتهام، این مقایسه پیش از آنکه گواهی بر بی خردی و بی سوادی مقایسهگر باشد، بی ارج کردن ادبیات و توهین به بزرگان ادبی است.
متأسفانه همان طور که در این فیلم مکافات قاتل را پدر قاتل باید تحمّل کند، مکافات توهّمات این فیلمسازان نابلد را نیز مخاطبین بیچارهای باید متحمل شوند که بیخبر از همه جا با دلی خوش به منظور سرگرمی به سالن سینما میروند و با دلی آشوب و اعصابی خط خطی شده باز میآیند و ترجیح میدهند که عطای سینما را به لقایش ببخشند و در عوض سریالهای مبتذل تلویزیون و یا اراجیف ماهوارهها را غنتیمت بشمارند. خدا به داد برسد . . .