چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

جمع‌بندی جشنواره‌ی 34 (روز داوری)

برنده‌ها؛ بازنده‌ها

 

وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقًا

و بگو که چون حق بیامد، باطل از میان رفت که بی‌گمان باطل از میان رفتنی است.

ـ سوره اسراء، آیه‌ی 81


اگر بخواهیم با عنوان جمع‌بندی، نگاهی کلّی به سی و چهارمین دوره‌ی جشنواره‌ی فیلم فجر داشته باشیم، می‌توانیم درباره‌ی دو بخش به طور جداگانه صحبت کنیم: فیلم‌ها و داوری‌ها.

درباره‌ی فیلم‌ها که به طور مجزا در پایان هر روز از جشنواره سخن گفته‌ایم و اجمالاً و تفصیلاً به بررسی آن دسته از آثار که قابل نقد و بحث بوده‌اند پرداخته‌ایم. کم نبودند فیلم‌هایی که می‌توان به راحتی از کنارشان عبور کرد و اساساً آنها را نادیده گرفت، چراکه آنها نیز- عمداً و یا از سر نابلدی- مخاطب را نادیده گرفته‌اند و بعضاً چشم‌شان به جای دیگر و جیب دیگری است. با این حال، نگارنده بر این باور است که فیلم‌های امسال مجموعاً از آثار سال گذشته کمی بهتر بودند، هرچند که هنوز سینمای ما در حال درجا زدن و بعضاً عقب رفتن است؛ به این معنی که تعداد فیلم‌های قابل تحمل در جشنواره‌ی امسال اندکی بیش از پارسال بود، به طوری که امسال بر خلاف سال گذشته مجموعاً می‌شد از چند اثر انگشت شمار نام برد که فیلم‌هایی کوچک، بی ادّعا- یا کم ادّعا- و قابل دیدن بودند (مثل متولّد 65، بارکد، دختر، و کفشهایم کو؟). البته با فیلم‌هایی هم مواجه بودیم که قصد بیان حرف‌های بزرگی را- به لحاظ تفکری یا تکنیکی- داشتند ولی می‌شد تا حدّی تماشایشان کرد، اهمیت‌ برخی از آنها را انکار نکرد و البته احیاناً با آنها در حد و اندازه‌هایی معین مخالف بود و آنها را فیلم‌های خوبی ندانست (مثل بادیگارد، سیانور، ایستاده در غبار، لانتوری و خشم و هیاهو).

بسیاری از فیلم‌های امسال، اما، به طرز خطرناک و بعضاً بیمارگونه‌ای با ادعای حقیقت‌نگری و با عنوان به تصویر کشیدن واقعیات جامعه به دام سیاه‌نگری افراطی و تلخ‌انگاری حادّی افتاده بودند که بعضاً متضمن نگاه و تفکرات کثیف و ناپاکی بودند ولی با این وجود توانسته بودند پشت حجابِ اداییِ "امید" یا "تکنیک" پنهان شوند و از این طریق مخاطب "خاص"، منتقدین و داوران را بفریبند (مثل ابد و یک روز، لاک قرمز و عادت نمی‌کنیم). برخی از این نوع فیلم‌ها هم که هیچ‌یک از دو عنصر فوق را دارا نبودند، البته عموماً مورد توجه قرار نگرفتند (مثل آب‌نبات چوبی و مالاریا).

سازندگان این فیلم‌های تلخ‌نما- که ژست دروغین ناتورالیزم به خود می‌گیرند- به یک نکته‌ی اساسی توجه ندارند. اینکه آنچه آنان به اسم "معضلات اجتماعی" به خورد مخاطب می‌دهند، به واقع نه معضل است و نه اجتماعی. معضل نیست به این معنی که ما در سینما معضل عام نداریم. اصلاً هر چیز عامی در سینما بی معنی است و به فعل نمی‌رسد. معضل در سینما تا زمانی که رنگ درام به خود نگرفته باشد و تبدیل به معضل خاص یک آدم خاص نشده باشد، نه تنها معضل نیست، بلکه هیچ است. تا زمانی که اولاً با آنچه می‌گوییم- اعم از معضل و مشکل و غیره- مماس نباشیم و با سوژه‌ی خویش تجربه‌ای زیستی نداشته باشیم و ثانیاً قصه‌گویی بلد نباشیم و شخصیت‌پردازی ندانیم، نخواهیم توانست از هیچ معضلی در سینما سخن بگوییم. این، یک روی سکه است. رویه‌ی دیگر ماجرا آن است که بسیاری از این دست فیلمسازان تنها ادعا می‌کنند که در حال طرح یک معضل هستند، اما به واقع با آن معضل در فیلم‌شان برخوردی سمپاتیک می‌کنند و نه آسیب‌شناسانه. حال، سؤال اساسی این است که چگونه می‌توان هم نسبت به یک سوژه سمپاتیک بود و هم نام معضل بر آن گذاشت؟ سینما، خوشبختانه، نگاه سمپاتیک آقایان را به مسأله لو می‌دهد و این، دلیل دومی است بر اینکه آنچه آنان در فیلم‌هایشان به تصویر می‌کشند، به واقع معضل نیست.

اما مسأله‌ی بعدی این‌جاست که این فیلمسازان در "اجتماعی" بودن آنچه مطرح می‌کنند نیز دچار توهّم شده‌اند زیرا حقیقتاً "اجتماع" را به عنوان یک کل، مورد بررسی قرار نداده‌اند و تنها در حال سخن گفتن از یک جزء از اجتماع- که عموماً جامعه‌ی کوچک اطراف شخص فیلمساز است- می‌باشند، اما موضوع طرح شده را با عنوان دروغین "معضل" به تمام جامعه می‌بندند. این عمل یا سهواً اتفاق می‌افتد که در این صورت فیلم فیلمساز یک اثر جاهلانه و غیرقابل استناد و توجه است، یا عمداً رخ می‌دهد که در آن صورت نیز عملی ضداخلاقی و بی‌شرمانه است و باز، استناد‌پذیری و قابل توجّه بودن را از اثر سلب می‌کند.

فیلمساز- و فیلمش- پیش و بیش از آنکه آینه‌ی جامعه‌ی خویش باشد، آینه‌ی شخص خویش و زیست خویشتن است و به هر میزان که خود و زیست خود را بیشتر هم‌سان و هماهنگ با جامعه کند و نوع زندگی‌اش را نزدیک‌تر به عموم مردم نماید، خواهد توانست که بیشتر از اجتماع واقعی و مشکلات حقیقی آن سخن بگوید. اما فیلمسازی که- به شهادت کارنامه‌ی کاری‌اش- منفک از مردم زیست می‌کند و سبک زندگی‌اش با نوع زندگی عموم مردم فاصله و تفاوت جدی دارد، حتی اگر با تحقیقات وسیع به سراغ متن جامعه برود، نهایتاً یا نگاهی توریستی، ترحم‌آمیز، تلخ‌انگار، سیاه‌نگر و افراطی به آنها، زندگی و مشکلاتشان خواهد داشت و یا معضلاتِ بعضاً نه چندان ناخوشایندِ مربوط به زیست خود را به جامعه تعمیم خواهد داد و نتیجتاً اجتماعی مجازی را که با اجتماع خارجی و حقیقی متنافر است در فیلمش به تصویر خواهد کشید. بحث مفصل در این باره بیش از این به درازا خواهد کشید. بنابراین سخن را کوتاه می‌کنم و به جمع‌بندی کلّی جشنواره و فیلم‌هایش باز می‌گردم.

نکته‌ی قابل توجّهی که امسال در جشنواره وجود داشت این بود که تعدادی از فیلم‌ها اساساً در بخش صحیحی از جشنواره ارائه نشده بودند. به عنوان مثال فیلم‌هایی چون دلبری، لانتوری، مالاریا، خشم و هیاهو و اژدها وارد می‎شود بیشتر به درد بخش "هنر و تجربه" می‌خوردند. فیلم ایستاده در غبار نیز اساساً مستند و مربوط به بخش "سینما حقیقت" بود. فیلمی چون متولد 65 هم می‌توانست به جای فیلمی چون من در بخش "سودای سیمرغ" جای بگیرد و تعدادی از فیلم‌ها چون امکان مینا، هفت ماهگی و خانه‌ای در خیابان چهل و یکم اساساً در حدی از کیفیت نبودند که بتوان آنها را به عنوان زیرمجموعه‌ای از بخش "سودای سیمرغ" پذیرفت. این اظهار نظرها قطعاً و مشخصاً نظرات شخصی نگارنده اند که دلایل آنها را پیش از این توضیح داده است و احیاناً از این پس نیز شرح خواهد داد.

اما برسیم به داروی‌های امسال که حرف زیادی نمی‌توان درباره‌اش زد چراکه از بدترین داوری‌های تاریخ جشنواره‌ی فجر بود. کج سلیقگی- و حتی بی سلیقگی- و عدم تخصص و آگاهی در اعلام نامزدها و برندگان هیئات داوران، خصوصاً در بخش‌های "نگاه نو" و "سودای سیمرغ" موج می‌زد. نادیده گرفتن کارگردانی ابراهیم حاتمی‌کیا- که گرچه در بسیاری از لحظات فیلمش به فرم نرسیده بود، به لحاظ تکنیکال از تمام فیلم‌های جشنواره جلوتر بود- و نیز بازی فوق‌العاده‌ی هنگامه قاضیانی در فیلم دلبری- که با فاصله‌ی زیاد بهترین بازی امسال جشنواره در میان مردان و زنان بازیگر به شمار می‌رفت- بزرگترین اشتباه داوران امسال بود. اشتباه بزرگتر، اما، فریبِ ظاهرِ یک فیلم اگزوتیک و موهن، به نام ابد و یک روز، را خوردن بود. اشتباهی که چند سال پیش در مورد فیلم بد و فریب‌کار جدایی نادر از سیمین نیز رخ داده بود.

باز جای شکرش باقی است که آقای ایوبی در تماسی تلفنی رعایت کردن جانب انصاف و عدالت را به هیئت داوران گوشزد کرده بود، و اگر نه احتمالاً تمام جوایز بخش "سینما حقیقت" و "هنر و تجربه" و "نگاه نو" و "سودای سیمرغ" به فیلم ضد خانواده- اگر نگوییم ضد ملّی- ابد و یک روز تعلّق می‌گرفت.

بگذریم. به هر روی این جشنواره نیز به پایان رسید و برنده‌ها و بازنده‌ها اعلام شدند. اما به عقیده‌ی نگارنده‌ برنده‌ها و بازنده‌ها نه فیلم‌هایی بودند که سیمرغ گرفتند و یا از دست‌یابی به آن جا ماندند. اشخاص دیگری در این عرصه برنده شدند و کسان دیگری بازی را باختند. بازنده‌ی اصلی این جشنواره حتی ناداوران کار نابلد نیز نبودند. بازنده‌ی حقیقی، مسؤولینی بودند که پیش از آغاز جشنواره با ارائه‌ی مخفیانه‌ی لیستی سیاه، رسانه‌های دیداری، شنیداری و مکتوب را از مخالفت با برخی آثار منع کردند، چراکه همگان را به کیش خود می‌پنداشتند و تصور می‌کردند که اگر کسی درباره‌ی فلان فیلم با موضوع ارزشی نظری منفی داشته باشد، بدان معناست که با آن موضوع ارزشی در افتاده است و لابد آن موضوع ارزشی- و مدافعینش- در نظر آن مسؤولین به قدری نحیف و ناچیز می‌آمده است و مردم و مخاطبینِ نقد آن‌قدر ناآگاه، بی‌فکر، ساده‌لوح و دهان‌بین هستند که با تعدادی نظر منفی بنیان ارزش‌ها در انظار و افکار مردم بر باد می‌رود. این دیدگاه، خود به مراتب توهین‌آمیزتر از نقدی است که آقایان مخرّب می‌پندارندش. بازنده‌ی بعدی مدیران رسانه‌ای و سردبیرانی بودند که به جای بها دادن به آگاهی مردم و نگران بودن برای فرهنگ کشوری که ادعای انقلابی فرهنگی دارد، غم میز و صندلی‌شان اجازه نداد تا رسالت رسانه‌ای خود را انجام دهند و موجب شد که در عملی غیر حرفه‌ای، نظرات نامطلوب از دیدگاه شخصی خود را مطلقاً حذف و بایکوت کنند.

در مقابل، از آنجاکه همواره حق پیروز است، برندگان اصلی امسال حق‌گویان و حق‌پویان بودند؛ کسانی که اعتقاد خویش به نقد را از دست ندادند؛ هم‌رنگ جماعت نشدند و تا آخرین لحظه پای مردم و نظرات مستدل خویش ایستادند. برنده‌ی طراز اول این جشنواره منتقدی بود که نقد برایش سوژه بود، نه ابژه و نه سفارش. برنده‌ی واقعی این صحنه مشخصاً مسعود فراستی بود که همچون همیشه هوشمندانه و به موقع هشدارهای دلسوزانه‌ی خویش را مطرح نمود و طعنه‌ها و کنایه‌ها و کج‌فهمی‌ها را- همچون همیشه- به جان خرید تا پیش از آنکه با نقد، علف‌های هرز فرهنگی را از میان بردارد، در هر لحظه فارغ از آنچه پشت سر و جلوی رویش می‌گویند، حق را بگوید و از حق دفاع کند که چون حق بیاد، باطل از میان برود، نه برعکس.

نظرات 128 + ارسال نظر
حسین پارسایی سه‌شنبه 4 اسفند 1394 ساعت 20:45

سلام دوست عزیز;
به شما پیشنهاد میکنم که این نمایشنامه_چه کسی از ویرجیناوولف میترسد_ را بخوانید,حتما ارزشِ خواندن را دارد.
به نظرِ شما تفاوتِ اصلی "تعلیق و معما" در چیست؟
به نظرم این دو سخنِ استاد_1_تعلیق,توضیحِ درام است و2_ کسی که از درام لذت نمیبرد,به واقع از هنر لذت نمیبرد_خیلی روشنگر است و عمیق..
تفاوتِ این دو_معما و تعلیق_ ,در سبک و گونه و فرمِ روایی و.. نیست,قطعا جدی تر و ریشه ای تر است این تفاوت..
موتورِ تعلیق از باکِ "چگونگی_حس" میسوزاند و موتورِ "معما" از موتورِ "چه_عقل"..کیست که نداند اگر کمی بحثِ جدیِ هنر و هنرمند مطرح باشد,معما و معماگر با جادو نسبتی دارند,نه با ذوق و قریحه ی هنری(استاد هم در جایی به درستی,کارِ آقای فرهادی در سینما را به جادوگری تشبیه کردند).
بنده تا کنون از آلن پو اثری نخوانده ام,از کریستی هم تنها یک اثر خواندم_تله موش_ولی حدس میزنم که تفاوتشان در قلم, ماهوی باشد و نه در سبک..
به گمانم هیچکاک_که از علاقه مندانِ آلن پو هم هست_ در مصاحبه با تروفو,به همین مساله می پردازد;
اثری_رمان یا فیلم_ که نانش را از معما , پنهان کاری و عدمِ اطلاعاتِ کافی و در یک کلام از "چه" میخورد ,بی ربط است به هنر;جدولی ست یک بار مصرف _ قطعا هیچ جدولی ارزش دوبار حل کردن را ندارد! ..
معما با عقل سر و کار دارد و نه حس,و تعلیق نقطه ی مقابلِ آن است.
(این سوالات دسرِ قبلِ غذاست دوست عزیز,بنده همچنان منتظرِ.... هستم,البته اگر به جد ,وقتتان پر است, پاسخ ها را با خیالِ راحت بگذارید سر فرصت)

سید جواد:
سلام.
هرآنچه فرمودید صحیح است، البته با این اصلاحیه که معما گرچه ذاتاً با عقل سر و کار دارد، اما چنین نیست که ارتباطش با هنر محال باشد زیرا اگرچه تمام هنر، حس است ولی کمال آن صرفاً حس نیست. درک هنری از حس آغاز و به حس ختم می‌شود. اساس درک در حس آغازین شکل می‌گیرد و در حس پایانی به کمال می‌رسد؛ رسوب می‌کند و مستحکم می‌شود. در این میان، آنچه در حکم یک مسیر، ما را از حس آغازین به سوی حس پایانی هدایت می‌کند، همان عقل است. حسِ قبل از عقل تنها توان "درک" دارد، اما وقتی با عقل عجین می‌شود به توانایی "فهم" دست می‌یابد. "فهم"‌ای که رتبه‌اش از "درک" بالاتر است. اثری "هنری" که غیر قابل درک باشد، یعنی در رسیدن به حس (حس آغازین) ناتوان است، فلذا اساساً اثری هنری نیست. اما اگر اثری به حس آغازین رسید، اثری است هنری و قابل "درک". حال اگر مخاطب، عقل خویش را -بمثابه مُقوِمی برای حس، نه عقل بماثبه عقل- همراه کند، خواهد توانست که از درک هنری عبور کند؛ فراتر برود و به فهم هنری دست یابد و این گونه است که مخاطب درست و حسابی پس از اینکه یک بار به "درک" یک اثر هنری دقیق و عمیق نایل آمد، دائماً می‌تواند با مراجعه‌ی چندین باره به آن اثر، به "فهم" جدیدی از آن اثر دست یابد.
شاید کمی از بحث دور شده باشیم، اما هدف از یادآوری نکات فوق، تأکید بر نقش عقل در فهم هنری بود و نیز تذکر این نکته که نمی‌توان هر مقوله‌ی عقلی را به سرعت با هنر نامرتبط دانست. پدیده‌ی عقلی، مثل معما، تا زمانی که صرفاً عقلی بماند و اساس دریافت و درک آن عقل باشد، ربطی به هنر ندارد. اما اگر همین معما، در عین معما بودن یا به تعلیق ارتقا پیدا کرد و یا در حکم مقوم یک پدیده‌ی حسی قرار گرفت، خواهد توانست که در ایجاد یک اثر هنری شرکت داشته باشد.
هیچکاک در "سرگیجه" ابتدائاً معمایی طرح می‌کند و با نامه‌ای که مادلین در هتل برای اسکاتی می‌نویسد، این معما به تعلیق ارتقا می‌یابد و از آن پس اساس فیلم درک و دریافت تعلیق است و نه معما. این در حالی است که معما همچنان تا انتهای فیلم ادامه دارد. نامه‌ی مذکور در رمان "سرگیجه" وجود ندارد و بنابراین اساس درک و دریافت در آن رمان معما باقی می‌ماند و اثر، از رسیدن به هنر وا ‌می‌ماند.
همین هیچکاک در "روح" معمایی را طرح می‌کند که آن را تا انتها تبدیل به تعلیق نمی‌کند و کلید آن بر خلاف "سرگیجه" لو نمی‌دهد. با این باز هم اساس "روح" آن معما نیست. هیچکاک در این اثر رویکرد متفاوتی دارد. او معما را طرح می‌کند و تا انتها نگاهش می‌دارد، اما اساس اثر را همذات‌پنداری مخاطب با مارین و نورمن- که پدیده‌ای حسی است- شکل می‌دهد.
اوج بازی با تعلیق و معما به شکلی توأمان، در "پنجره‌ی پشتی" رخ می‌دهد. هیچکاک در این اثر طوری عمل می‌کند که معما همان تعلیق و تعلیق همان معما می‌شود و ما تا انتهای فیلم در عین اینکه نمی‌دانیم واقعاً قتلی صورت گرفته است یا نه، مطمئن هستیم که سوژه‌ی مورد نظر قاتلی بی رحم است.
آلن پو و هر نویسنده‌ی دیگری هم هرجا نکات بالا را رعات کرده باشد، به هنر رسیده است و در غیر این صورت اثری هنری خلق نکرده است و اثر یک بار مصرف خواهد بود، اما همین اثر یک بار مصرف و غیر هنری می‌تواند سرگرم کننده و در نتیجه محترم باشد. پس اگر درک و دریافت اثری کاملاً مبتنی بر معما بود، گرچه آن اثر، هنری نیست، اما می‌تواند اثر خوبی باشد.

حسین پارسایی دوشنبه 3 اسفند 1394 ساعت 01:18

سلام ;
تا پاسخ بنده را ندهید,بنده هم مجبورم مطالبتان را مکرر بخوانم و در قامتِ ویراستار, به قامتِ پاک کن در آیم;
تصحیح کنید;(خطِ یکی مونده به آخر _حق بیاید به جای حق بیاد)
تیترش که مرا به یاد مقاله سیاسی استاد انداخت_مردگان و زندگان_,با اینکه با موضعِ شما در این مطلب موافقم ولی انتظار داشتم کمی برنده تر می بود _هم در لحن ,هم در موضع گیری_البته معتقدم که قلمِ شما در زمانِ نقد ادبی و سینمایی شجاع تر است و شفاف تر,ولی در زمینه اجتماعی و سیاسی _خصوصا سیاسی_ ,محافظه کار است_البته نه کج دار و مریز_;
دو سوال :شما نمایشنامه "چه کسی از ویرجیناولف میترسد" رو خوندین؟
و اینکه با نظرِ آقای فرزاد موتمن در آن مستند_ده نمکی ها_ موافقید؟و نظرِ آقایِ کاکایی؟

سید جواد:
سلام.
ممنون از تصحیح‌تان.
ــ نمایشنامه مذکور را نخوانده‌ام.
ــ نظر آقایان نام‌برده را در آن مستند به خاطر ندارم.

حسین پارسایی شنبه 1 اسفند 1394 ساعت 15:04

سلام.
مستندِ "ده نمکی ها",ساخته ی خانم آهنگرانی را دیدین؟
نظرتان؟

سید جواد:
دیده‌ام. خیلی قابل بحث نیست ولی خیلی هم بد نیست.

اِس ای جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 03:21

مطلبی که گفته بودم رو براتون ایمیل کردم، اگه صلاح دیدید در وبلاگ و سایت قرار بدید.
مِخسی

حسین پارسایی جمعه 30 بهمن 1394 ساعت 02:26

سلام..
در پاسخ به دوستِ عزیز_کمیل_:
چشم;ان شاالله به وبلاگِ شما هم سر خواهم زد(پاسخ سوالتان را هم در آنجا خواهم داد.)

یاسین پنج‌شنبه 29 بهمن 1394 ساعت 10:36

آقا سید سلام.آشنایی من با شما برمیگرده به چله کتاب توی کافه استاد.مطالبتون واقعا عالی هستند و به حق که شاگرد خلف استاد هستید:)
ولی آقا سر و شکل وبلاگ با این رنگهای تیره و فونت و فاصله بین سطور واقعا خوندن رو سخت میکنه!
سپاس فراوان
یا حق

سید جواد:
سلام.
ممنون از حضورتان. انتخاب این قالب با وجود اشکالات درستی که می‌فرمایید، دلایلی دارد که قابل عرض نیست. تقاضا دارم که فعلاً این دشواری را به بنده ببخشید تا ان شاء الله در آینده بتوانم به نحوی مطلوب‌تر در خدمت‌تان باشم.

حسین پارسایی سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 23:18

سلام.
شما از نظر استاد به فیلم آپارتمان تا چه حد مطلعید؟
میدانید که چرا نمره 3 از 4 داده اند و نه نمره کامل؟
اگر مایلید نظر خودتان را هم بگویید (خصوصا ضعفِ این فیلم, هرچند اگر اندک باشد)

سید جواد:
سلام.
اطلاع دقیق از نظر ایشان ندارم.

ناشناس سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 12:57

شماره ده نمکی رو باید به شکل حضوری از روابط عمومی بنیاد سینمایی فارابی بگیری. البته اگر خبرنگار، تهیه کننده و مشاغل مرتبط با سینما داشته باشی بهت می دن.

کمیل سه‌شنبه 27 بهمن 1394 ساعت 00:26 http://cinematic-writing.blogsky.com

حسین پارسایی عزیز
سوال بنده از شما درباره سریال نبود!مجدد سوالم را مطرح میکنم:در مورد فیلم شاوشنک اشاره ای به اجرای تلویزیونی فرمودید،میشود مقصودتان را توضیح دهید؟
سپاس

حسین پارسایی دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 14:32

سلام دوست عزیز;
آدرس چند شهر کتاب , کتابفروشی و..را که بتوان کتاب "اسطوره سینما_فورد و سینمایش" را از آنجا تهیه کرد,میخواستم.
سپاس

سید جواد:
سلام.
انتشارات ساقی به آدرس تهران - میدان فردوسی - خیابان سپهبد قرنی - جنب خیابان فلاح‌پور

و سایت زیر:
http://www.digikala.com/Product/DKP-65355

سیدمحمد دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 00:26

ممنون از این که پاسخ میدید اشاره من به ابتدای نقد چهارشنبه19اردیبهشت بود که گفته بودید بهتر از خیلی فیلمای اون ساله که یکم برام عجیب بود الان منظورتون رو فهمیدم تشکر بابت نقدهاتون واقعا خسته نباشید انصافا خیلی وقتا نظرم راجع به فیلما مثبت بوده اما بعد از خوندن یه نقد قانع شدم که فیلم بده

حسین پارسایی دوشنبه 26 بهمن 1394 ساعت 00:15

سلام.
وظیفه ایجاب میکرد که از شما بپرسم.
چند اثر از کریستی خوندین شما؟
اگر از علاقه مندان به ادبیات پلیسی و جنایی هستید,چند اثر برتر کریستی را در اولین فرصت! معرفی کنید;
چرا که مایلم سه اثرِ برتر کریستی را بخوانم;
البته چندان علاقه ای ندارم به این گونه ی ادبی..

سید جواد:
سلام.
واقعیتش این است که آگاتا کریستی خوان نبوده‌ام. قدیم‌ها چند اثر از او خوانده ام که الان به یاد ندرام‌شان. آلن پو را ترجیح می‌دهم، هرچند که فضایش متفاوت است.

سیدمحمد یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 21:26 http://http:/

سلام سید جان تمام نقد هاتون رو خوندم و واقعا فوق العاده بود انصافا نقد های اصولی بود اما به نظرم فیلم چهارشنبه 19اردیبهشت اساساً فیلم قابل بحثی نیست فیلم پر از اشتباهات فاحش در فیلمنامه و شخصیت پردازیه(خصوصا نقش دختر فیلم که به شدت ضعیفه) البته شاید اشتباه کرده باشم اما به نظرم فیلم جزو ضعیف های سال گذشته بود که مردم احساسی و از روی ایده جذابش اونو برنده سیمرغ مردمی کردن

سید جواد:
سلام. عمیقاً سپاس‌گزار از لطف‌ و توجه‌ جناب‌عالی هستم.
درباره فیلم مذکور با شما موافقم. در میان فیلمهای بسیار بد پارسال، طبیعی است که یک فیلم بد (آن هم به قول شما با بار احساسی) مورد توجه مخاطب قرار گیرد. اتفاقی که امسال درباره فیلمهای بد با بار کمدی افتاد.

احمد کریمی یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 20:56

سلام. سیدجان خسته نباشی
نظرتون در مورد سینمای هند هم از لحاظ صنعت بودن و هم از لحاظ خوب بودن فیلمها چیه؟
نظرتون در مورد بروس لی و فیلمهاش چیه؟
همش که نباید از لینچ و هیچکاک و دسیکا پرسید.
ممنون

سید جواد:
سلام. ممنون.
به لحاظی صنعتی که حرف ندارد. فیلمهایش اما عموماً خوب نیستند، البته مثل سینمای تمام دنیا کلاسیک هایش بهتر است.
فیلمهای بروس لی را خیلی قدیم دیده‌ام و برای نظر دادن باید دوباره آنها را ببینم ولی یادم هست که آن زمان ها نیز خیلی خوشم نمی‌آمد.

حسین پارسایی یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 20:22

سلام.
یک زحمتِ نامتعارف :
یکی از آشنایان, شماره همراه آقای ده نمکی را از بنده خواستند یا اگر دفتری در تهران دارند آدرسِ این دفتر و..,,
(البته بعید میدانم که برایتان ممکن باشد)

سید جواد:
سلام.
درست حدس زدید. کاملاً برایم غیر ممکن است.

حسین پارسایی یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 19:58

سلام.
در پاسخ به دوست عزیز_کمیل_ :
به گمانم منظورِ استاد از سریال جنایت و مکافات ,سریالی ست که در سال 2002 از شبکه bbc پخش شده ..

کمیل یکشنبه 25 بهمن 1394 ساعت 16:51

سید جان امکانش هست برای هر کدام از انواع نقطه ی دید که فرمودید،مثالی از بین فیلم های شاخص بزنید؟
آگاتا کریستی را هم نفرمودید که جایگاهش در موضوع معما کجاست؟

از حسین پارسایی عزیز هم سوالی پرسیدم،گویا متوجه نشده اند.

سید جواد:
چشم، فقط باید فکر کنم تا مثالی را به یاد بیاورم. آن جایی هم که درباره مدیوم ادبیات عرایضی کردم، منظورم همان "آگاتا کریستی" بود که فرمودید.

حسین پارسایی شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 19:24

سلام..
شاید مهمانِ متوقعی باشم ولی هوایِ صاحبخانه را هم دارم..
یک نکته :در آن دو پیامِ پیوسته_پرسش و پاسخ با علامه و.._,وزنه ی بحثم به سمتِ نظراتِ علامه نبود ,نکند که این تاخیر احیانا به علت نظرِ چالشی شما با نظر علامه باشد؟ البته در جای خودش هیچ اشکالی ندارد ,ولی در آن مطلب,مقصودم این نبود..

سید جواد:
سلام. شما بزرگوارید.
نه، خیالتان راحت.

اِس ای شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 16:30

سلام
اگه کسی بخواد یک مقاله مانند یا یک نوشته یا نقدی رو راجع به آقای فراستی (نقدهاشون و رویکردشون در نقد) بنویسه-نوشته ی مذکور ارزش خوانده شدن داشته باشد- آن را در وبلاگ ایشان(فراستی) منتشر می نمائید؟ و آیا به دست ایشان می رسانید؟

سید جواد:
سلام.
حتماً اگر چنین نوشته‌ای داشته باشید و آن را برای بنده ارسال نمایید، آن را به دست ایشان خواهم رساند و شاید در وبلاگ هم منتشر شود.

حسین پارسایی شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 15:25

سلام و عرض ادب..
فرصت پاسخ دهی به آن سه پیام را دارید؟
خیلی میبخشید آقای یوسف بیک,شاید ورودم لزومی نداشته باشد ولی نمیشود از کسانی که به قول استاد : "هستند افرادی در سینما که هم از سویِ اپوزیسیون نمایی شان نان میخورند و هم از سویِ مخالفش" ,خواند و عبور کرد..
در پاسخ به آن دوست ناشناس لازم است بگویم که بنده از نوشته های آقای یوسف بیک در اینجا دفاع نمیکنم ولی نتوانستم از کنار نظر شمای بزرگوار هم بگذارم..
دکترای علوم سیاسی ای را میشناسم_و میشناسیم_ که جنایات رژیم صهیونیستی را توجیه میکند,ایران را بیش و کم مسبب آغاز شدن جنگ ایران و عراق و.. میداند,آوینی را طرفدارِ سینمای دولتی و سفارشی و ..میداند,,لیبرالیسم را ایدئولوژی نمیداند,از فیلم 300 دفاع میکند و.., در هرحال جمعِ اضدادی ست در حوزه مطبوعاتِ سیاسی کشور..
وقتی در حوزه ی تخصصی آکادمیک هم فاقدِ شعور باشیم ,
باید سراغِ چیزی ورای مباحثی چون مدرک و تحصیلات و.. رفت;
به قولِ صائب تبریزی :
از سینه های روشن در مغز پی توان بُرد
در بندِ پوست باشد,علمی که در کتاب است..
اگر منظورِ ما از لغت دانش و علم, تحصیلات دانشگاهی باشد,
اگر مدرک دانشگاهی متضمنِ آگاهی می بود,اگر درک ما از آگاهی و شناخت به این حد سقوط کرده, باید بار دیگر رجوعی کرد به بیتی از مولوی:
لفظ ها و نامها ,چون دامها
لفظِ شیرین,ریگِ آبِ عمرِ ما
نمیشود تحصیلات را سپر کرد, از مدرکِ تحصیلی چماقی ساخت و زیر بار نقد مستدل نرفت..
به قول آقای فراستی:در جایی که سوادشو نداریم لااقل ساکت شویم(منظورم شخصِ شما نیست)
موفق باشید دوست عزیز..

سید جواد:
سلام.
واقعاً متأسفم از این همه تأخیر. ان شاء الله در اولین فرصت مناسب- که سعی می‌کنم هرچه زودتر فرا برسد- از خجالت شما دربیایم و پاسخگوی آن سه پیام باشم.

کمیل شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 12:29

سید جان این سوال در ادامه ی سوال مربوط به فرم معماگونه است که به آن نظر اضافه بفرمائید:جایگاه داستان های آگاتا کریستی در این موضوع کجاست؟

کمیل شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 11:23

سلام بر حسین پارسایی عزیز
ممنون که در پاسخگویی به سوالهای مطرح شده مشارکت میفرمائید،این صمیمیت شما را می رساند.
در مورد فیلم شاوشنک اشاره ای به اجرای تلویزیونی فرمودید،میشود مقصودتان را توضیح دهید؟
ضمنا به کلبه ی حقیر بنده-وبلاگ-هم سری بزنید،از حضورتان خوشحال خواهم شد.

کمیل شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 11:10

1-در مورد نقطه ی دید؛دوربین یا نماینده ی نگاه یکی از شخصیت هاست و یا نماینده نگاه تماشاگر به ماجرا،آیا اگر در حالت اول بین شخصیت های مختلف جا به جا شود،مقصود شما از نقطه دید آشفته این است؟
مقصود از اینکه فیلمی نقطه ی دید ندارد را نمیفهمم.مثلا استاد در مورد "ابد و یک روز" این جمله را فرمودند.البته بنده فیلم را ندیده ام،شاید ببینم متوجه بشوم.ولی اجمالا بفرمائید.
2-آیا فرم معماگونه که بدون تعلیق باشد،اساسا از نظر استاد رد است؟و یا اگر خوب اجرا شود،می تواند اثرگذار باشد؟نمونه ای اگر هست بفرمائید
3-فیلم "محله چینی ها" که در کتب فیلمنامه نویسی به عنوان الگو مطرح می شود،به نظر شما مشکلش در همین فرم معماگونه است؟
*سید جان درباره سریال جنایت و مکافات،از استاد پرسیدید؟هرگاه پرسیدید به ایمیلم پاسخ را ارسال بفرمائید
سپاس

سید جواد:
1- ماجرای فیلم می‌تواند ازPOV چند شخصیت روایت شود. در این صورت، با سه حالت مواجه هستیم:
الف) یکی از آن POV ها به خواست فیلمساز (با توجه به نوع پرداخت او) مرجع هستند و باید اصل گرفته شوند.
ب) فیلمساز نیز در کنار شخصیت ها یک POV شخصی دارد که موضع خود اوست و این موضع قرار است که اصل پنداشته شود.
ج) در حالت "الف" و "ب" هیچ یک از POV ها قرار نیست که مرجع باشند و فیلم صرفاً راوی این POV ها به صورت برابر است.
تمام حالات فوق از فرم فیلم و چگونگی رفتار و پرداخت فیلمساز بر می‌آید. حال وقتی که این برخورد و پرداخت طوری باشد که به واقع محصول کار مخلوطی از حالات فوق باشد و نتیجتاً ما نفهمیم که باید یک POV خاص (که متعلق به فیلمساز و یا یکی از شخصیت‌هاست) را مرجع بگیریم و یا با تمام آنها مساوی برخورد کنیم، فیلم فاقد نقطه دید و یا به عبارتی دیگر دارای نقطه دید آشفته است.
نوع دیگری هم از فقدان نقطه دید متصور است. گاهی هم مشخصاً روایت POV گونه مطرح نیست، اما نوع روایت کردن ماجرا به نوع شخصیت یکی از کاراکترها نزدیک‌تر است به طوری که ما به لحاظ حسی درک می‌کنیم که این نوع نگاه و نوع روایت متعلق به فلان شخصیت است (کاری که در مدیوم ادبیات ویرجینیا وولف کرده است). حال اگر روایت یک فیلم دچار چندگانگی حسی باشد، به این معنی نیز می‌توان فیلم را فاقد نقطه دید معین دانست.
اما آنچه جناب فراستی درباره فیلمی مثل "ابد و یک روز" می‌فرمایند خیلی ابتدایی‌تر از این حرف‌هاست. وقتی دوربین POV یک شخصیت است، فقط جای قرار گرفتنش مهم نیست. حرکات دوربین، اندازه‌ی قاب و نوع کات شدنش باید متناسب با آن POV باشد به طوری که ما بفهمیم که این نمای خاص از POV فلان شخص خاص است. مثلاً اگر یک نما از چهره‌ی بازیگر داریم که دارد به یک سوژه نگاه می‌کند؛ سپس کات به نمایی عمودی از بالا که همان سوژه را نشان می‌دهد؛ و سپس دوباره کات به چهره‌ی بازیگر که هنوز دارد نگاه می‌کند و احیاناً واکنشی از قبیل گریه، لبخند و . . . نشان می‌دهد. در این سکانس، نمای اول و سوم مشخص می‌کند که سوژه از POV این بازیگر است، اما نمای دوم که از بالا گرفته شده است، خلاف این موضوع را ثابت می‌کند. در "ابد و یک روز" از این دست مشکلات بسیار وجود دارد که پیش از آنکه اشکال فرمی باشد، ایراد تکنیکی است. یعنی مثلاً در نمونه‌ای که عرض شد، نمای اول و سوم از نقطه‌ی دید بازیگر است ولی نمای دوم از نقطه‌ی دید دانای کل است. حال وقتی این نوع دوگانگی در فیلم بارها تکرار می‌شود، به این نتیجه می‌رسیم که فیلم فاقد نقطه‌ی دید است و یا به عبارتی نقطه‌ی دید آشفته‌ای دارد.

2- به هر حال، تعلیق روح سینماست و هر اثری- چه معمایی و چه غیر از آن- به میزان کمبود تعلیقش، رنگ و بوی سینمایی‌اش کمتر است. اما با این حال فقدان تعلیق و جایگزینی آن با یک فرم معماگونه‌ی خوب، مردود نیست، هرچند که در بهترین حالت، هم تأثیرگذاری لحظه‌ای کمتری دارد و هم اثرگذاری‌اش در طول زمان به مرور کاهش می‌یابد به طوری که گاهی اثر، یک بار مصرف می‌شود.
مدیوم ادبیات اما اینگونه نیست. یعنی معما در غیاب تعلیق در ادبیات بیشتر از سینما در می‌آید.

3- بنده فیلم مذکور را ندیده‌ام.

* به روی چشم.

[ بدون نام ] جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 21:16

تو 5 خط ببین چند تا واژه کف رفتی از فراستی ... دیگه حالم بهم خورد بیشتر پیش نرفتم

به فرم نرسیده
فیلم اگزوتیک
بد و فریب‌کار
فیلم ضد ملّی

مانی حقیقی با دو فوق لیسانس و تحصیل در دانشگاه مک گیل بی سواده؟ تو خوبی ... میشه بگی کدوم دانشگاه درس خوندی و اصلا چی خوندی که تو سینما اینهمه دانای کلی و باسواد؟
با قایم شدن پشت یه ادم باسواد مثل فراستی نمی تونی خودت رو بالا بکشی ....

الان احتمالا ازین حرف های مزخرف خواهی زد که دانشگاه سواد نمیاره و....

سید جواد:
واژه‌هایی که از آنها نام بردید، واژه‌های شخص خاصی نیستند. "اگزوتیک"، "فریب‌کار" و "ضد ملّی" صفت‌هایی هستند که در زبان وجود دارند و هرکسی که معنای آنها را در کلام خود مد نظر داشته باشد، از آنها استفاده می‌کند. وقتی چیزی "اگزوتیک" است، بنده چون یک نفر در جایی این واژه را استفاده کرده است نباید برای توصیف آن چیز از این واژه استفاده کنم؟ این بحث به نظرم خیل سطحی است (نگفتم "مبتذل" که باز گمان به "کف رفتن" (!) نبرید).
تحصیلات جناب حقیقی هم به جای خود محترم. بنده هم ادعای سواد ندارم. به عنوان یک شهروند عادی که حق اظهار نظر دارد، نظرم را با استدلال بیان کرده‌ام. اگر استدلال بنده درست باشد، باسواد ترین آدم دنیا هم اگر بدون دلیل آن را رد کند، اشتباه کرده است. اگر هم استدلالم اشتباه باشد، که فرد مخالف باید بتواند آن را با استدلالی صحیح رد کند و اگرنه مادامی که چنین نکرده است، بنده بر سر حرف مستدل خود می‌ایستم.
شما هم مختارید که هر مطلبی را که دوست دارید مطالعه بفرمایید. بنده هم نه در پی بالا کشیدن خودم هستم و نه به دنبال حقنه کردن نظراتم به دیگران. قبول هم دارم که در لحن و نگارش متأثر از جناب فراستی و چند نفر دیگر هستم، همان‌طور که خود جناب فراستی نیز متأثر از جلال آل احمد و شمیم بهار هستند و این اصلاً اشکالی ندارد، به شرط اینکه کلام شخص تأثیر گیرنده متضمن دلیل و استدلال شخصی باشد و در غیر این صورت احیاناً می‌توان نام تقلید بر روی آن گذاشت.
ضمناً عرض می‌کنم که دانشگاه می‌تواند سواد بیاورد، ولی لزوماً نمی‌تواند منجر به شعور و فهم شود.
نکته‌ی پایانی آنکه باسوادترین فرد عالم هم ممکن است جایی اشتباه کند و اگر نقد پذیر باشد، خواهد توانست که با کمک گرفتن از نظرات مستدل دیگران اشتباه خود را رفع کند.

ممنون که در این فضای فرهنگی، به گونه‌ای متمدنانه و مؤدب به اظهار نظر صریح خود می‌پردازید.

حسین پارسایی جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 17:50

سلام.
در پاسخ به دوست عزیز_کمیل_:
به نظرم رستگاری در شاوشنگ فیلم خیلی بدی نیست ولی مشخصا اشتباهاتی در حوزه روایت دارد,کارگردانی دارابونت از قصه_گرچه قصه را نخوانده ام_عقب تر است و نمیتوان فیلم را,, فیلمِ دارابونت دانست,بیشتر نانِ قصه را میخورد نه مهارتِ کارگردان ..تبدیل به سینما نمیشود و اجرای تلویزیونی ای دارد..
مهم تر از همه اینکه اصلا رستگاری ای دیده نمیشود,ولی ارزش دیدن را دارد..
فرصت پاسخ دادن به آن سه پیام را دارید؟

آرمین جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 16:50

از مسعود فراستی میتوان درس گرفت.درس محکم بودن و دیالوگ فهمیدن

حسین پارسایی جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 16:00

سلام.
نیاز به ویرایش دارد;
خط چهارم از بند اول(فلیم ها و داوری ها)
خط نهم از بند سوم(رنگ دارم)

سید جواد:
سلام.
سپاس‌گزارم. اصلاح شد.

کمیل جمعه 23 بهمن 1394 ساعت 15:08

سلام سید جان
خدا قوت
دو سوال داشتم؛
1-از یادداشت ها به نظر می آید که امسال شما در کاخ جشنواره حضور داشتید،تحت چه عنوانی کارت ورود گرفتید؟
2-سوالی مجزا از جشنواره داشتم که صبر کردم جشنواره تمام شود تا با حضور ذهن باز تری به آن پاسخ دهید؛از آنجا که علاقه شما به استفن کینگ را می دانم،آیا مشکل فیلم رستگاری از شاوشنگ به رمان آن هم مربوط می شود و یا مشکل از آنجا که رمان تبدیل به فیلم می شود آغاز می شود؟و این مشکل چیست؟
سپاس

سید جواد:
سلام رفیق.
ممنون.
1- بله، امسال بنده نماینده‌ی "خبرگزاری دانشجو" در کاخ جشنواره بودم.
2- رمان استیون کینگ- که البته به لحاظ علمی و آکادمیک، "Novel" (رمان) نیست؛ "Novella" (رمان کوتاه، مثلاً) است- بهتر است و فیلم کاملاً به رمان وفادار نیست. به این معنی که برخی از بخش های رمان را آنقدر پررنگ تر و مفصل تر کرده است که فیلم را شلخته کرده است (مثل ماجرای پیرمردی که از زندان می‌رود و خودکشی می‌کند). بعضی تغییرات هم باعث شده که بار شوک فیلم بالا برود (مثل کشتن پسر جوانی که از بی‌گناهی تیم رابینز خبر دارد). مشکل بزرگ فیلم عدم حضور تعلیق است. نوک زدن مفهوم‌گرا و مفصل به اشخاص و ماجراهای مختلف نیز ریتم فیلم‌ را کند و آن را روده‌دارز کرده است. کینگ با اینکه در رمان با تعلیق کاری ندارد، در پرداخت شخصیت‌ها، و ماجرا ها حد نگه دار عمل کرده است، گرچه که کینگ هم گاهی به دام مفهوم‌گرایی افتاده است. در ضمن فیلم به لحاظ راوی و نقطه‌ی دید، آشفته است، اشکالی که باز هم در رمان وجود ندارد. بسیاری از شعارهای فیلم نیز درباره "امید" اساساً حرفهایی هستند که در مدیوم سوبژکتیو کینگ قابل ارائه هستند، اما در فیلم درابانت تنها شعارهایی پرداخت نشده هستند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد