چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

واکنشی به ماجرای مسعود فراستی، کمال تبریزی و دیاثت فرهنگی‌اش

اشاره: این مطلب را خبرگزاری دانشجو منتشر کرده است.

همیشه پای یک نقد در میان است

 

1

حرف‌ها دارم اما . . . بزنم یا نزنم؟

با توام، با تو! خدا را! بزنم یا نزنم؟

اینها را از قلم می‌پرسیدم؛ قلمی که بی‌تاب بین انگشتانم تاب می‌خورد. یک بار دیگر، به اصطلاح هنرمندی از نقد منتقدی تند و تیز برآشفته شده بود و داشت زمین و آسمان را به هم می‌دوخت.

من نیز، گرچه هنوز کیمیای سعادت سکوت بود و سکوت، این بار دیگر نمی‌خواستم ساکت بمانم. می‌خواستم من هم ولوله‌ای برپا کنم و این کار جز با یاری قلم ممکن نبود. اگر مخالفت می‌کرد و همراهم نمی‌شد، کاری از دستم ساخته نبود. اما از آنجاکه او همیشه از من حسّاس‌تر و عاقل‌تر بود، باید نظرش را می‌پرسیدم و از او به عنوان مجری کاری که در سر داشتم، مشاوره می‌گرفتم. از همین رو بود که شروع کردم به تشریح آنچه بنای گفتنش را داشتم.

رو به قلم کردم و گفتم:

حرفهای زیادی دارم که نمی‌دانم کدام‌شان را باید بگویم و کدام را نه.

می‌خواهم از اینجا شروع کنم که در سینما این نخستین بار نیست که فیلمسازی نقد حقیقی- نه تعریف و تمجیدی که نام دروغین نقد بر آن گذاشته‌اند- را بر نمی‌تابد و در مقابل منتقد راستین ما به پرخاشگری می‌پردازد؛ او را مریض می‌نامد و چون در دفاعی منطقی از خویش عاجز است، سعی می‌کند با پیش کشیدن گذشته‌ی منتقد ما، به خیال خود، او را بترساند و مجبور به سکوت و عقب‌نشینی کند.

می‌خواهم بگویم که این اولین و آخرین باری نیست که حرف‌های منتقد ما را- آن هم با چنین لحنی- می‌شنوند. او همان زمان نیز که از آثارشان تعریف می‌کرد، همین آدمی بود که اکنون به روان‌پریشی محکومش می‌کنند.

می‌خواهم بگویم واژه‌ای که این فیلمساز خاص را برانگیخته کرده است، نه درباره‌ی خود او، که توصیف‌گر فیلمش است. حال اینکه چرا او مصرّانه تمایل دارد که این صفت را به خود منتسب کند، جای تأمّل دارد.

می‌خواهم‌‌ بپرسم که چرا وقتی چند روز پیش از منتقد ما یکی از علما از واژه‌ی مورد بحث استفاده کرد، کسی جرأت دم زدن و صحبت کردن از مادّه‌های قانونی و احکام جزایی را نداشت؟ نکند عدم توانایی در واکنش نشان دادن به آن عالم است که اکنون بر سر منتقد ما آوار می‌شود!

می‌خواهم از فیلمسازمان- که البته حالا با دیدن فیلم توقیفیِ تازه اکران شده‌اش باید او را فیلمساز آنها نامید، نه فیلمساز ما- بپرسم که ایشان و بسیاری از هم‌قطاران‌شان را چه می‌شود که وقتی منتقد ما نظرش را، به عنوان یک انسان آزاد و به قول خودشان، باسواد درباره‌ی فیلم ایشان مطرح می‌کند، ایشان در مقابل به جای آنکه تأمّل و تحمّلی بر حرف منتقد ما داشته باشند، خودِ منتقد را آماج بد و بیراه می‌کنند و نقد را پس می‌زنند؟

می‌خواهم بپرسم ایشان که ادعا می‌کند برنامه‌ی تلویزیونی منتقد ما را نمی‌بیند، چگونه آن‌قدر بر "تناقض‌گویی" منتقد ما در این برنامه اشراف دارد که خود را آماده‌ی تدوینی جدید از آن اعلام می‌کند؟ اگر ایشان این برنامه را نمی‌بیند- و به دیگران نیز توصیه می‌کند که نبینند- چگونه از صحبت‌های منتقد ما در چند شب متوالی اطلاع دارد؟ اگر او این برنامه را تماشا نمی‌کند، چگونه مطلع است که در برهه‌ای خاص یک مجری جدید به برنامه اضافه شد و در زمان آن مجری روال برنامه بهتر شد؟ اصلاً اگر این برنامه را نمی‌بیند، چگونه به خود اجازه می‌دهد که درباره‌ی آن نظر دهد و عوامل سازنده‌اش را به سفارش‌پذیری متهم کند؟ باز هم خوشا به انصاف و همت آن منتقدِ به قول ایشان روان‌پریشی که برای بروز روان‌پریشی خود رفته و در سالنی خالی از مخاطب، به تماشای فیلم ایشان نشسته است!

می‌خواهم از فیلمساز آنها بپرسم آیا ایشان که ظاهراً فرد معتقدی هستند و دست به آیه و روایت خواندنشان خوب است- که نیست- نشنیده‌اند که امیرالمؤمنین فرمود: "هر که با نقد مخالفت کند، هلاک خواهد شد"؟

می‌خواهم از ایشان که به مقابله با نقد یا تخطئه‌گری پرداخته‌اند، به عنوان فردی "باورمند" به انقلاب اسلامی بپرسم که آیا ندیده، نشنیده یا فراموش کرده‌اند که بنیان‌گزار این انقلاب به شخص شماره یک اجرایی این مملکت گفتند: "ما نباید گمان کنیم که هر چه می‌گوییم و می‌کنیم، کسی را حق اشکال نیست. اشکال و بلکه تخظئه، یک هدیه‌ی الهی است برای رشد انسان‌ها."؟ و آیا تمایل نداشته‌اند بشنوند که رهبر فعلی همین انقلاب می‌گویند: "از انتقاد- ولو غیر خیرخواهانه باشد- استقبال کنید چون گاهی در انتقادهای خصمانه هم حقایقی وجود دارد که انتقاد کننده از روی خیرخواهی نمی‌گوید، اما انتقادش واقعی است، چه برسد به آن کسانی که از روی خیرخواهی از شما انتقاد می‌کنند . . . خیلی از نظرات انتقادیِ گزنده از روی دلسوزی است. انسان باید ببوسد آن دهنی را که از روی دلسوزی انتقاد می‌کند."؟

می‌خواهم بپرسم آیا سریالی که آن را ملک شخصی خود تلقّی کرده و آن را مایه‌ی گروکشی قرار داده است، همان سریالی نیست که در بدو پخش شدنش، به دلیل توهین آمیز بودن نسبت به مردم از سوی آنها مورد اعتراض قرار گرفت و متوقف شد؟

می خواهم بگویم که وقتی ایشان از تلویزیون پول می‌گیرد و خطاب به مسؤلین تلویزیون اظهار می‌دارد که احساس کرده است برای کسانی فیلم می‌سازد که قدرش را نمی‌دانند، معلوم است که مطلقاً در ساخت فیلم به مردم فکر نمی‌کند و برای کسانی فیلم می‌سازد که پول فیلمش را داده باشند. در چنین شرایطی عجیب نیست که اگر پول فیلم از جایی خارج از کشورش بیاید، در آن فیلم غیرتی نسبت به هم‌وطنان خویش نداشته باشد و به شکلی کلاه‌بردارانه توهین به مردم را با ماله‌ی "نقد دولت" بپوشاند.

می‌خواهم بگویم جالب است که ایشان داعیه‌ی نقد دارد اما خود، فرهنگ نقد شدن ندارد و در برابر نقد دو-سه دقیقه‌ای منتقد ما در برنامه‌ای زنده، حدود 90 دقیقه در یک برنامه‌ی ضبطی به پاسخ‌گویی می‌پردازد و در مقابل یک عبارت (دیاثت فرهنگی) که از جانب منتقد ما درباره‌ی فیلم- و نه البته فیلمساز- صادر شده است، شخصِ منتقد را "بیمار روانی"، "شعبان بی‌مخ" و "داعش سینمایی" خطاب می‌کند و اینها همه در حالی است که ایشان طبق توصیه‌ی مادربزرگ‌شان نمی‌خواسته پاسخی به منتقد ما بدهد!

می خواهم بگویم . . .

به اینجا رسیده بودم که قلم لب به سخن گشود و با عتابی جدی مرا از ادامه دادن بازداشت.

 

2

می‌خواستم که ولوله برپا کنم، ولی . . .

با شور شعر محشر کبری کنم، ولی . . .

. . . قلم زبانم را دوخت و گفت: "بربند دهان، این همه تقریر روا نیست . . . اگر زمانی که در سخن گفتن از این "فرهنگ‌سازانِ" بی‌فرهنگ از تو تلف می‌شود برایت مهم نیست و اگر عمری که در کلنجار با این جماعت مبتذل از تو هدر می‌شود برایت اهمیت ندارد، لااقل از من خجالت بکش؛ از قلم شرم کن و آن را در نوشتن درباره‌ی این افراد لوس و حرفهای بچگانه و سخیف‌شان ضایع نکن!

رفتار و گفتار این دست فیلمسازان مثل دختربچه‌های نُنُری است که با کوچک‌ترین نگاه دیگران به اسباب‌بازی‌هایشان زیر گریه می‌زنند و در عوض، صورت فرد مقابل را چنگ می‌زنند و مویش را می‌کشند تا دلشان خنک شود. این نُنریزم نه فقط در سینما، که در تمام بخش‌های فرهنگ ما ریشه دوانده است، چون متأسفانه روش اومانیستی مربّیان فرهنگی ما، فعالان فرهنگی- هنری مان را عادت نداده‌ است که گاهی باید تنبیه شوند و اخم ببینند. اخمی که همیشه از سر تنفر نیست؛ تشری است که برای بعضی‌ها به شدت ضروری است. هر منتقدی که می‌گوید فلانی گند زده است، لزوماً از او متنفر نیست؛ بعضی‌ها واقعاً گندبزن هستند. اما آن رفتار اومانیستی در برخورد با فعالان فرهنگی- هنری بر سر این گندکاری ها مدام سرپوش می‌گذارد و فاشیست‌گونه منتقدان را سرکوب می‌کند.

آنان از این نکته غافل‌اند که ویژگی بنیادین تجدد و تمدن نقد است و ساکت کردن منتقد، سرکوب کردن آزادی است. آنان نمی‌فهمند که نقد شدن لیاقت می‌خواهد و فرهنگ. فرهنگی بیش از آن میزان که برای رسیدن به هنر لازم است.

نتیجه‌ی تربیت فرهنگی ما، اما، از آنجاکه نقد در آن جایی نداشته است، نه تجدد بوده، نه تمدن و نه فرهنگ. خروجی این سیستم سخیف آدم‌هایی نازک‌نارجی و خودپسند بوده‌اند که گرچه در کلام به استقبال نقد می‌روند، اما همیشه منتظر تحسین هستند و چنین می‌پندارند که منتقدین با نقدهایشان در حال خودنمایی هستند. علت چنین پنداری هم کاملاً روشن است: چون فرد خودپسند نمی‌تواند چیزی به جز خودپسندی را بفهمد و چیزی جز خودنمایی را در ذهن کوچک خویش تصور کند. این افراد، جاهلانه ترجیح می‌دهند که به جای نجات یافتن توسط نقد، با تعریف و تمجید به هلاکت کشیده شوند.

اینان در حقیقت جمله‌ی ارسطو را سرلوحه‌ی خویش قرار داده‌ و به آن جامه‌ی عمل پوشانده‌اند:

"اگر می‌خواهی نقد با تو کاری نداشته باشد، هیچ مگو، هیچ مکن، هیچ باش."

اینان به واسطه‌ی نقدگریزی، هم خودشان به عنوان هنرمند هیچ‌اند و هم آثارشان هیچ است و اگر نیک گوش کنی، این فریاد اعتراف را از عمق باطن‌شان خواهی‌ شنید که:

با تسلسل، دور باطل می‌زنم

سرد و سرگردان، مدارم هیچِ هیچ

"هیچ"، ارزش و لیاقت توجه و تحلیل ندارد.

 

3

آواز عاشقانه‌ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود، صدا در گلو شکست

حق با قلم بود. آوازی که من در پی سر دادنش بودم، از سر عشق به هنر، نقد و منتقدمان بود، اما وقتی رفتار و گفتار طرف بحث (فیلمساز آنها) آن‌قدر کودکانه و سطح پایین است که در آن نه رنگ و بویی از هنر وجود دارد، نه شعوری نسبت به نقد و نه فهمی نسبت به منتقد، دیگر چه جای بحثی باقی می‌ماند؟

این شد که ترجیح دادم به جای تشریح مفصل آنچه می‌خواستم بگویم و بپرسم، همین مکالمه‌ی بین خود و قلمم را منتشر کنم تا یک بار برای همیشه توضیح داده باشم که سکوت ما در برابر این گزافه‌گویی‌ها و یاوه‌سرایی‌ها به معنای درک نکردن ماجرا نیست؛ بدان علت است که ما به تعلیم قرآن کریم فراگرفته‌ایم که باید از جاهلین اعراض کرد.

 

4

جرمم این بود: من خودم بودم

جرمم این است: من خودم هستم

کار مکتوب ساختن این مکالمه تقریباً‌ به پایان رسیده بود که متوجه شدم منتقد ما نیز خود در برابر همه‌ی اتهاماتی که به او زده‌اند و جرم‌هایی که برایش تراشیده‌اند، متمدنانه، موضعی جز سکوت اتخاذ نکرده است. سکوتی که اگر خوب به آن گوش دهیم، گویای جرم اصلی او- اینکه همواره خودش بوده و خودش باقی خواهد ماند- می‌باشد و همچنان به آنان که مصادیق دیاثت فرهنگی- هنری هستند، پیوسته می‌گوید:

در شهر شما باری اگر عشق فروشی است،

هم غیرت آبادی ما را نفروشید

نظرات 59 + ارسال نظر
پویان74 چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 23:58

بسیار خب هم اقای کثیریان هم دانش وبلاگ دارند چرا با هردو به طور مستقیم صحبت نمی کنید؟

سید جواد:
خب من هم وبلاگ دارم. مگر آنها به صورت مستقیم با بنده صحبت کردند؟ آنها مطلب نوشته‌اند و بنده هم مطلب نوشته‌ام. البته بماند که هر دوی این عزیزان از شرکت در مناظره‌ای با همین موضوع به دلایلی شانه خالی کردند.

پویان74 چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 23:23

در رابطه با رفتار وقیحانه فراستی نادان دو مطلب مهم را از دست ندهید
مقاله اقای دانش در خبرانلاین
مصاحبه اقا کثیریان که در سایت خودشون هست.

پویان74 چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 23:11

بسه بابا بهتره بری مقاله اقای دانش و اقای کثیریان رو بخونی
واقعا با چه منطقی از این ادم وقیح دفاع می کنی فراستی در برنامه زنده فحاشی کرده بعدش تو این همه وقتتو هدر دادی کتاب نوشتی

حسین پارسایی چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 14:29

سلام.
آن یکی خر داشت پالانش نبود..
یافت پالان,, گرک خر را در ربود....!!
.
.
.
خوبیِ قلم حقیقی این است که نمره املائتان را کم نمیکند;
"برهه" به جای "برحه" رو اصلاح کنید..پاک کنِ بنده هم سرش خلوت تر میشه..
طعمِ شوخی مشخص است _ احتیاجی به مزه کردن هم ندارد لااقل تا بعدِ افطار..

سید جواد:
سلام.
اصلاً به خاطر روبرو شدن هرچه بیشتر با پاک کن جنابعالی هم که شده، همین قلم غیر حقیقی را پی خواهم گرفت. تا به حال که خیلی ممنون و مدیونش بوده‌ام.

حسین پارسایی چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 04:37

تا جایی که یادمه گفته بودین ,,اهل نوشتن با قلم نیستین و نقدهاتون و تایپ میکنین در ابتدا_البته اگر اشتباه نکنم_,,
طبق این گفته این بده و بستان با قلم ,, استعاری بوده دیگه..؟!

سید جواد:
"استعاری" که نه؛ "مجازی" بوده. اصلاً قلم به آن مفهوم که در اینجا هست، شیئی فیزیکی نیست؛ مفهومی ذهنی است.

کمیل چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 03:17 http://cinematic-writing.blogsky.com

سید جان شما که همه چیز گفتید!از شما توقع اهمیت دادن به یک کوته نگری را نداشتم.موضع و عمل استاد در برابر این سطحی اندیشان همیشه درست بوده ولی شما چرا؟
از این مطلب بیشتر از حضور قیصر عزیز لذت بردم.
سلامت باشید

حسین پارسایی سه‌شنبه 18 خرداد 1395 ساعت 22:34

سلام و عرض ادب..
ظاهرا بعد گذشت چندماه از سالِ اقدام و عمل,, قلم شما از رکود عبور کرده..
متنتون رو خوندم,با موضعتون اختلافی ندارم فقط خیلی لزومی نداشت که چنین طولانی باشه..
برخورد جناب تبریزی که جای تاسف داره_عموما هرچه بیشتر ادعای تحمل مخالف را میدهیم در نقطه مقابلش کمتر تحمل نظر مخالف را داریم..این برخوردها با جناب فراستی تازگی ندارد,,
عقبه هم دارد..در قامت سیاسی اش بوده و فرهنگی_اگر سری بزنیم به نوشته های شهید آوینی این مطلب بیشتر روشن میشه که مدعیان آستانه ی تحمل بالا در برابر نظراتِ مخالف در سطح سیاسیِ کلان تا سطحِ مطبوعاتی و رسانه ای ,عموما در نقطه مقابلش عمل کرده اند که جناب فراستی هم در دو سه مصاحبه آخر یال 94 به طور کلی اشاره ای کردن که متاسفانه ریز نشدن و مصداق نیاوردن..
اگر کارگردان ضعیفی چون جناب ده نمکی آستانه تحملش کمه_نقد اخراجی های یه در برنامه هفت و.._لااقل چندان اِدعایی در این زمینه نداره....
در بخش سریال سازی چنان ناتوان عمل کرده صداوسیما که کارگردان متوسط رو به ضعیفی چون جناب تبریزی بیاد و این چنین از موضعِ تافته ی جدابافته حرف بزنه......
یک انتقاد خیلی کوچولو هم از شمایِ بزرگوار داشتم..
چرا شما یا حال دارید و مجال ندارین یا مجال دارین و حال ندارین..؟!!
ارادت..

سلام.
انتقاد خیلی کوچولوی پایانی‌تان خیلی خیلی وارد است، اما دلیلش را خودم هم خیلی نمی‌دانم؛ این جوری‌ام دیگه! راحت‌تر این است که بپذیریم به یک مرض ناشناخته‌ی لاعلاج دچار هستم.

محمد سه‌شنبه 18 خرداد 1395 ساعت 15:35

مقاله فوق العاده بود اما به نظرم مقصر اصلی این اتفاقات اقای افخمیه درحالی که بیشتر حجم مخاطبای هفت به خاطر نقد این برنامرو میبینن کمترین زمان رو به اون اختصاص میدن توی زمان کم هم نمیشه فیلم رو نقد کرد پس استاد مجبور میشن توی یک یا جمله منظورشون رو برسونن اگه توی همون برنامه فرصت نقد داده میشد شاید همه منظور استاد رو از دیاثت فرهنگی میفهمیدن
البته یه عده هم هستن که کاملا منظور استاد رو متوجه شدن اما چون مخاطب نقد، فیلم ساز روشنفکر نمای هم فکر خودشون بود جبهه گرفتن اگه استاد این جمله رو خطاب به امثال ده نمکی یا حاتمی کیا مطرح میکرد همین افرادی که الان معتقدن استاد باید شلاق بخوره بابت این حرف از استاد تقدیر هم میکردن

باراباس M . I . Ss سه‌شنبه 18 خرداد 1395 ساعت 06:12

ناموسن دمت گرم تو خبرگزاری دانشجو خونده بودمش عالی بود . فراستی تو این وضعیت گر خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو مثل یه چگواراست. موفق باشی رفیق.

سید جواد:
مخلصم. ممنون.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد