چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

حق داشتن؛ سود جستن؛ اندازه نگه داشتن

نقدی بر نقد اخیر سید جواد یوسف‌بیک

به قلم سید جواد یوسف‌بیک


لطفاً پیش از مطالعه‌ی این مطلب، نقد بنده بر فیلم "فروشنده" را مطالعه بفرمایید و سپس به "ادامه مطلب" مراجعه نمایید.

 


 

حق داشتن؛ سود جستن؛ اندازه نگه داشتن

 

مؤمن پیوسته به سه خصلت نیازمند است: توفیقیاز سوی

خدا؛ واعظی از درون خویش؛ و پذیرش نصیحت دیگران.

ــ امام جواد (علیه السلام)

 

حق داشتن به تنهایی کافی نیست. سود جستن از حق اساسی

است [و] در این روند سود جستن، اندازه نگه داشتن تعیین

کننده است. اگر اندازه نگه نداریم سود به زیان بدل می شود

و حق به ناحق می‌رسد.

ــ مسعود فراستی

 

"دست‌فروش دوره‌گرد"، یادداشت اخیر سید جواد یوسف‌بیک بر فیلم "فروشنده"، نوشته‌ی بدی است. نه چون حرفهای بدی می‌زند؛ چون بسیار بد حرف می‌زند. اظهار نظرهایش درباره‌ی فیلم درست است، اما در بیان این نظرات ابداً به فرم- و حتی ساختار- دست نمی‌یابد و از فرط عصبیت، آشفته‌گویی می‌کند. همین اشکال اساسی هم است که او را از تبین صریح و صحیح دیاثت موجود در فیلم باز می‌دارد. نویسنده‌، این بی‌غیرتی و سترونی را بدرستی از فیلم دریافت کرده است، اما خشم کنترل‌نشده‌اش این دریافت را اخته کرده، به او اجازه نمی‌دهد آن را از وجه فردی وجود خویش به ساحت اجتماعی خود برساند. بنابراین این اشکال به یوسف‌بیک وارد است که چرا با اینکه دارد از غیرت‌فروشی فیلم می‌گوید، این‌قدر کم‌مایه می‌گوید؟ چرا باید بر خلاف آنچه پیش از این از او سراغ داریم در تبین این مسأله‌ی اساسی و سخن گفتن از این فیلم مهم، تسلط خود را بر حس و احساس خویش آن‌چنان از دست دهد که نتواند حق مطلب را در تشریح کثیف بودن "فروشنده" ادا کند؟

بنده، سید جواد یوسف‌بیک، در متنی که ذیلاً خواهید خواند تلاش دارم که توضیح دهم چگونه می‌توان حرف حساب داشت؛ به نظری درست رسید؛ به حق بود؛ اما در عین حال دچار اشتباه شد. اشتباهی که متأسفانه یوسف‌بیک، بر خلاف انتظارمان، مرتکب آن شده است.

از ابتدای مطلبش شروع کنیم. نویسنده ادعا می‌کند که "دست و دلش" در نوشتن نقدی بر "فروشنده" او را همراهی نمی‌کنند و بنابراین فقط بنا دارد به بیان "حس"‌اش بسنده ‌کند. اگر با فردی طرف بودیم که واژه‌ها را نمی‌شناخت؛ برای زبان ارزش ویژه‌ای قائل نبود؛ و در بیان- چه شفاهی و چه نوشتاری- پیش از زیبایی واژه‌ها، معنا، مفهوم و حس آنها برایش مهم نبود، می‌شد از کنار این جملات آغازین سرسری عبور کرد. اما اکنون باید ایستاد و خیلی جدی از نویسنده پرسید که مگر خودِ شما مکرر در مکرر از "حس" سخن نگفته‌ای و جایگاه آن را "دل" معرفی نکرده‌ای؟ پس اینک بیان حس را در غیابِ همراهی دل چگونه توجیه می‌کنی؟ و اگر "دست"‌ات به نوشتن نمی‌رفته است، پس این متن نه چندان کوتاهِ 1500 کلمه را چگونه نوشته‌ای؟ با پا یا دهان یا . . . شکم؟ نگو که "دست و دل نرفتن" را صرفاً به عنوان یک اصطلاح به کار برده‌ای و این‌قدر متّه به خشخاش گذاشتن درباره‌ی آن را روا نمی‌دانی، که از تو نخواهیم پذیرفت. این‌ها را به کسی بگو که تو را نشناسد و تا به حال چیزی از تو نخوانده باشد. به علاوه، گیریم که مشکل "دست" و "دل" را حل کردی، واژه‌ی "نقد" را چه می‌کنی؟ اگر اشاره‌ی مفصل به سکانس‌هایی از فیلم و سخن گفتن مطوّل از شخصیت‌پردازی، قصه‌گویی، فیلمنامه‌نویسی، کارگردانی، جهان‌بینی، تفکر و . . . نامش نقد نیست پس چیست؟

یوسف‌بیک عزیز! نمی‌شود به بهانه‌ی عصبانیت از کثیفی فیلم، شهر را شلوغ کرد و در میان گرد و خاک بپا خاسته، نقد را با دست پس زد و با پا پیش کشید و تصور کرد که هیچ بنی بشری هم لکنت موجود در آن را نخواهد فهمید.

نکته‌ی بعدی اینکه نویسنده باید به دقت، تفاوت "بد بودن" و "مهم بودن" را مد نظر قرار می‌داد- که نداده-. ممکن است اثری آن‌قدر بد باشد که جای سخن گفتن و ارزش نقد کردن نداشته باشد، اما همین اثر اگر به دلایلی- که عموماً خارج از متن هستند- جریان‌ساز باشد و فریبکارانه بیش از آنچه هست بنماید و بدین علّت، مدیوم و مخاطبش را مورد هجوم قرار دهد، ضرورتاً باید مورد بررسی قرار گیرد و نقد شود.

در ادامه، نویسنده فیلم "فروشنده" را اثری "ناچیز" می‌نامد و این سؤال را در ذهن ما ایجاد می‌کند که اثری "ناچیز" چگونه می‌تواند تا این میزان یک منتقد را برآشفته و خشم‌ناک سازد؟ اثری که به قول ایشان روح را دچار پلشتی و خباثت می‌کند، قطعاً نمی‌تواند "ناچیز" باشد. متأسفانه این تناقضات در آشفته‌بازار این متن- خصوصاً ابتدای آن- کم نیستند و هرچه پیش‌تر می‌رویم به تعداد بیشتری از آنها بر می‌خوریم.

کمی جلوتر، نویسنده جملاتی می‌گوید که خواندن آنها از این شخص، سخت حیرت‌انگیز است. او چنین می‌نویسد:

فقط تلاش می‌کنم نخستین حس خود را نسبت به این اثر تأسف‌برانگیز ثبت کنم و با شما به اشتراک بگذارم تا بتوانم در کنارتان به تعادل برسم و روحم را از پلشتی و خباثتی که با دیدن این فیلم دچارش شده، بزدایم. شاید این یادداشت- که تنها ساعاتی پس از تماشای فیلم نوشته می‌شود- به مذاق خیلی‌ها خوش نیاید و یا برخی‌ها را دلشاد کند. هیچ‌کدام برایم اهمیت ندارد.

این جملات بلافاصله ما را به یاد "بوف کور" می‌اندازد، آنجاکه هدایت می‌نویسد:

به دَرَک، می‌خواهد کسی کاغذپاره‌های مرا بخواند، می‌خواهد هفتاد سال سیاه هم نخواند، من فقط برای این احتیاج به نوشتن که عجالتاً برایم ضروری شده ‌است می‌نویسم.

متأسفم از اینکه مجبور هستم نام یوسف‌بیک- که بدرستی از سرسخت‌ترین منتقدان صادق هدایت و "بوف کور" بوده است- را در کنار نام هدایت بیاورم و به هر دو نفر بگویم که شما اگر نمی‌خواهید کسی نوشته‌هایتان را بخواند؛ اگر خواندن و نخواندن مخاطب برای‌تان بی‌اهمیت است؛ و اگر فقط برای ضرورتی فردی آنها را نوشته‌اید، خیلی بیجا می‌کنید که آنها را برای عموم منتشر می‌سازید. دیگران چه گناهی کرده‌اند که باید آشفته‌گویی‌های شخصی شما را- که یا لحظه‌ای‌اند (برای امثال یوسف‌بیک)، یا دائمی (برای امثال هدایت)- تحمّل کنند؟ در خلوت خود، هر طور که می‌خواهید با خود صحبت کنید. این، به ما ربطی ندارد. اما اگر سخنان‌تان را به شکلی عمومی منتشر می‌کنید، باید نظم گرفته و فرم یافته باشند. اینجا دیگر کوتاه نمی‌آییم.

هدایت که دیگر نیست- و اگر هم بود، بعید می‌دانم که این حرف‌ها به خرجش می‌رفت- اما با یوسف‌بیک می‌توان سخن گفت و به یادش آورد که در نقد خود بر "ایستاده در غبار" چنین نوشته است:

سخن‌گوی خوب کسی است که ابتدائاً بتواند سخن بگوید و پیش از چه گفتن، چگونه گفتن بلد باشد، چراکه حتی اگر سخن خوبی داشته باشد اما نتواند آن را خوب بگوید، در واقع سخنش را منعقد نکرده و به مرحله‌ی وجود نرسانده است و بنابراین اصلاً صاحب آن سخن نیست و اگر به اصل سخن ضربه نزد، لا اقل تباهش خواهد ساخت.

یوسف‌بیک جان! تمام نظرات تو درباره‌ی "فروشنده" درست است، اما خودت با دست خویش تمام آن نظرات درست را تباه کرده‌ای چون نتوانسته‌ای با فرمی صحیح آنها را در ساحت اجتماعی خود منعقد کرده، به مرحله‌ی وجود برسانی و این، طبق صحبت درست خودت، یعنی تو در میان مخاطبینت هنوز صاحب آن نظرات نیستی که اگر بودی، خشمت را فرو می‌خوردی یا در گپ و گفتی با یک دوست، تخلیه‌اش می‌کردی و تنها میزان معین و مفیدی از آن را برای ظهور در نوشته‌ات نگاه می‌داشتی و بدین سان اجازه نمی‌دادی که این میزان از عصبیت کنونی، نوشته‌ات را به شلختگی بیاندازد و رنگ و بوی فرم را از آن بزداید.

صحبت بر سر این نیست که نویسنده نباید عصبانی باشد. اتفاقاً عصبانیت او در اینجا یک عصبانیت کاملاً درست و انسانی است چراکه بی‌غیرتی و دیاثت مفرط، آشکارا از سر تا پای فیلم "فروشنده" می‌بارد و با این وضعیت به کسی که از این بی‌غیرتی عصبانی نباشد باید شک کرد. در مواجهه با چنین فیلمی، هم باید عصبانی بود و هم این عصبانیت را در نوشته (نقد)‌ جاری کرد تا وزن کلام را تنظیم کند و مخاطبین را برای رسیدن به خودآگاهیِ صحیح همراه سازد. از این نظر، حق کاملاً با نویسنده است. اما اگر حد این عصبانیت را نگاه ندارد و میزانش را کنترل نکند، کلامش از وزانت خواهد افتاد و مخاطبش نیز آن را پس خواهد زد. بدین ترتیب، همان عصبانیت انسانی و موضع صحیح نویسنده، بر ضد خودش عمل کرده، موجب ضرر رسانی خواهد شد. هم به شخص نویسنده و هم به مخاطب. و این‌چنین است که نویسنده با یک اندازه نگه نداشتن، توانایی سود جستن از حق‌گویی خود را بکلّی از دست می‌دهد.

عصبانیت در برخورد با چنین آثاری حکم ویروس را دارد. اگر اندازه‌اش کنترل شده باشد و سپس به نوشته‌ی منتقد تزریق شود، مانند واکسنی خواهد بود که موجب اصلاح می‌شود و به نقد، این فرصت را می‌دهد که پادزهر این عصبیت را طوری تولید کند که در انتها، منتقد و مخاطبش توأمان بتوانند به مقاومتی مضاعف- به لحاظ حسی و عقلی- دست یابند و حال‌شان بعد از نقد بهتر و متعالی‌تر شده باشد. اما اگر ویروس عصبیت، بدون اندازه نگه داشتن، بر روی نوشته پاشیده شود، هم آتش نقد را خاموش خواهد کرد و هم بر خلاف خواست نویسنده تعادلی را به وجود نخواهد آورد و اگر بر عصبیتِ پیش از نقد نیافزاید، تثبیتش کرده، بر روح‌آزردگی مخاطب و منتقد دامن خواهد زد. به قول نظامی:


چو آب از اعتدال افزون نهد گام                   ز سیرابی به غرق آرد سرانجام


من مطلع هستم که یوسف‌بیک در چه شرایط فکری و زمانی نامناسبی مرتکب این نوشته شده ولذا برخی از برداشت‌هایی که ما اکنون از کلامش می‌کنیم، به واقع آن چیزی نیست که در نیت او وجود داشته است. اما او هم باید بداند که نه شرایط زمانی و مکانی و روحی و جسمی او به ما اندک ربطی دارد و نه خصوصاً نیّتش. ما نه توانایی نیّت‌خوانی داریم و نه اجازه‌اش را. طرف حساب نیّت، خالق است نه مخلوق. ما مخلوقات فقط و فقط برون را بنگریم و قال را؛ نی درون را بنگریم و حال را چراکه، به قول اسکار وایلد، "تنها آدم‌های سطحی‌اند که بر مبنای ظواهر قضاوت نمی‌کنند." برای ما (مخاطب) ظاهر اثر و فرم آن تعیین کننده‌ وگویای همه چیز است. نویسنده حق دارد- و باید- از فیلمی چون "فروشنده" که پلیدی را نشر می‌دهد؛ اختگی را ترویج می‌کند؛ تجاوز را تجویز می‌کند؛ قَلتَبانی را عادی می‌نمایاند و قَوّادی را تطهیر می‌سازد، عصبانی باشد؛ متنفر شود؛ و غیرتش به جوش آید، اما حق ندارد شلخته بنویسد؛ حد نگه ندارد و نتیجتاً غیرت، صراحت و شجاعت خود را سترون سازد؛ نقد را کم ارج کند و مخاطب را از خویش براند.

نقد قرار است که دنیا را تغییر دهد و اصلاح کند، اما نباید فراموش کرد که شخص منتقد نیز بخشی از همین دنیا است و پیش از هر کس اوست که نیاز به تغییر و اصلاح دارد چراکه هم نخستین مواجهه و تماس با نقد او توسط خودش اتفاق می‌افتد و هم اگر او به عنوان فاعلِ نقد، خود ابتدائاً از درون پالایش نشود، نقدِ مؤثر نخواهد توانست در وجودش تجلّی یابد.

امیرالمؤمنین- علیه السلام- می‌فرماید: "هرکس خود را در جایگاه پیشوایی قرار می‌دهد، باید پیش از دیگران خویش را تعلیم دهد و تربیت او باید پیش از گفتار در رفتارش باشد. همانا آن کسی که خویش را تعلیم می‌دهد و تأدیب می‌کند، از تعلیم‌دهنده و تأدیب‌کننده‌ی دیگران، به تعظیم و گرامی‌داشت سزاوارتر است."

منتقد اگر در جبهه‌ی مخاطب است- که هست- و اگر مخاطب او را به پیشوایی برگزیده، باید پیش از بیان نقد، وجود خویش را آماده‌ی بروز و ظهور آن کند. منتقد اگر قبل از بازگویی نقد برای دیگران نتوانسته باشد شخص خویش را به وسیله‌ی آن تعلیم دهد و تربیت کند، نخواهد توانست طرحی نو در عالم دراندازد و دنیا را دست‌خوش تغییر کند.

صحیح‌ترین کاری که منتقد باید بکند این است که نگذارد نقد، لقلقه‌ی زبان و دستش شود، بلکه وجودش را از هر آلایشی پاک کند و سپس اجازه دهد نقد بر او واقع و نازل شود و از طریق وجود زلال او در دنیا تسرّی یابد و تأثیر بگذارد. منتقد باید در مراقبه‌ای همیشگی اجازه دهد که نقد، این آفتاب آگاهی، از وجود او منشوری شفاف بسازد. به محض اینکه این منشور شکل بگیرد، نور آگاهی، هم در او تابیدن خواهد گرفت و هم از طریق او بر دیگران انتشار خواهد یافت.


چون به جان در رفت، جان دیگر شود           جان چو دیگر شد، جهان دیگر شود


منشورِ وجود منتقد برای نشر آگاهی و تبیین نقد، نیازی به اتّکا بر "حرف" و "گفتار" (چیستی) ندارد. همان "رفتار" (چگونگی) منشورگونه‌اش تعیین کننده‌ی اساسی است. اگر عصبیت کنترل نشده، بر وجوه این منشور (منتقد) سایه افکند، شدت نور تابیده شده (حرفِ به حق منتقد) هرچقدر هم که زیاد باشد، خودِ منشور جلوی نشر آن را خواهد گرفت و جلوگیری کردن از نشر نور، یعنی انتشار تاریکی. پس رهگذر منتقد، همواره بر لبه‌ی تیغ است و همین حساسیت باید او را شجاع اما در عین حال متین سازد.

بنابراین، هرچقدر منتقد در اعلام موضع خویش حقانیت بیشتری داشته باشد، اندازه‌ی بیشتری نگاه خواهد داشت و این اندازه نگه داشتن ابداً به معنای محافظه‌کاری و عقب‌نشینی نیست. اتفاقاً با توجه به کارکرد منشوری منتقد در برابر نقد، مشخص شد که اندازه نگه نداشتن، خود موجب محافظه‌کاری می‌شود و هر اظهار نظر به ظاهر صریحی را هم به سطحی‌ترین شکل ممکن تنزّل می‌دهد.

منتقد اگر گفتاری صحیح و حرفی انسانی داشته باشد، جز با رفتاری صحیح و فرمی انسانی نمی‌تواند آن را بیان کند. این هدف است که وسیله را توجیه می‌کند و این فرم است که محتوا را می‌سازد.

فرم منتقد تمام سرمایه‌ی اوست. با هر نقد فرم یافته‌ای می‌توان گامی در جهت تربیت عقل و دل به پیش رفت. از اشتباه هم نباید ترسید. باید اشتباه را به موقع فهمید؛ از آن فاصله گرفت؛ با نقد- توسط خود و دیگران- از شرّش خلاص شد؛ و از این طریق به توفیقی دوچندان در جهت تربیت خویش و تغییر جهان دست یافت.


حق داشتن؛ سود جستن؛ اندازه نگه داشتن تنها راه پیشرفت و هدایت است.

نظرات 11 + ارسال نظر
علی جمعه 21 آبان 1395 ساعت 15:47

رفیق منظور بنده این بود که نباید انقدر در دل یک متن ارجاع به خود بدهی. اینکه فراستی این کار را میکند پس از نزدیک به سی سال نقد نوشتن است که میتواند ارجاع به خود بدهد. برای نویسنده جوان ارجاع به خود عین غرور و خودپسندی است. شما را ارجاع میدهم به نوشته های بزرگان. پرویز دوایی یادداشتی را نوشته بود درباره کانون کودکان و نوجوانان در پیش از انقلاب. همه می دانیم که پرویز دوایی از جمله کسانی بود که باعث شد کانون تعدادی فیلم خارجی بخرد و نمایش بدهد. استاد از نمایش فیلم ها در آن سال ها با عشق نوشته بود اما حتی در یک جمله ارجاع به خود نکرده بود که " من" باعث شدم آن فیلم ها در آن زمان اکران شوند. این یعنی فروتنی.

سید جواد:
بنده دارم در این متن خودم را می‌زنم؛ لت و پار می‌کنم و نقد می‌کنم. این غرور است؟ اینکه بنده دارم با به باد انتقاد گرفتن مطلب خودم، اشتباهاتم را اذعان می‌کنم، خودپسندی است؟ اصلاً جناب فراستی تا به حال کجا چنین کاری کرده که بنده بخواهم خودِ حقیرم با ایشان مقایسه کرده، هم‌سنگ قرار دهم؟

علی چهارشنبه 21 مهر 1395 ساعت 21:07

مدام نقد من..نگاه من

کدام نگاه آخه؟ کدام فردیت؟ عزیزم گویا امر بر شما مشبه شده که نویسنده و منتقدی! نقد شما رو چه کسی میخونه جز حلقه کوچکی از اطرافیانت؟

و در ضمن بسیار بد مینویسی..و دلیل بد بودن نوشته هایت بسیار است

سید جواد:
بنده عرض نکردم که مخاطب نوشته‌هایم وسیع است. اتفاقاً عرضم این بود که مخاطبین بنده طیف اندکی هستند. این که عصبانی شدن ندارد، رفیق!
بالاخره وقتی بنده به عنوان یک انسان به چیزی نقدی داشته‌ام و آن را نوشته‌ام، نباید اسمش را نقد بگذارم؟! مثلاً خوب است به جای "نقد من" بگویم "اتومبیل من"؟ یا مثلاً "میز ناهار خوری من"؟ "پیراهن آستین کوتاه راه راه من" چطور است؟ جسارت نشود، اما آنچه می‌فرمایید به همین اندازه مضحک است متأسفانه.
بنده کِی ادعا کردم که نویسنده و منتقدم؟ اصلاً نیستم، اما حق ندارم نظرم را هم بگویم؟ حال اگر این نظر از نوع انتقاد بود، نامش را چه باید گذاشت که این گمان را پیش نیاورد که امر بر بنده "مشبه" (احتمالاً منظورتان "مشتبه" بوده است) شده است. به هر حال بنده نظر شخصی‌ام را گفته‌ام. نظر من هم، خب نظر من است دیگر! نظر شماست که نباید لفظ "من" را بکار ببرم؟ ممکن است این نظر را شما نپسندید و حتی قبول نداشته باشید. چه خوب. این تازه نقطه‌ی آغاز گفتگو، تمدن و فرهنگ است.
اینکه بنده بسیار بد می‌نویسم نظر شماست و محترم است اما مقبول نیست. البته تا زمانی که دلیل ذکر نکرده باشید. جمله‌ی "دلیل بسیار است" هم بیشتر به فرار شبیه است. به هر حال، تا بدینجا که در واقع نظری قابل قبول ارائه نداده‌اید و بنابراین بنده همچنان منتظر نظر شما می‌مانم. (الآن که گفتم "نظر شما"، نکند امر بر کسی "مشبه" شود که شما ادعای نویسندگی و منتقدی دارید! حالا ان شاء الله با کمک فرهنگستان زبان سعی می‌کنم واژه‌ای غیر مشبه‌ساز به جای الفاظ "من" و "شما" و . . . پیدا کنم. فعلاً شما ببخشید. زبان فارسی واژه کم دارد.)

سید محسن باقری دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 03:59

سید جان اول درود بر تو برای نقد خودت
من به شخصه قبل از نقد و تنها با خوندن دو خطی که به عنوان پرولوگ گذاشته بودی تقریبا مطمئن بودم قراره بدترین نقدت رو بنویسی. البته من به عنوان یک ضدیادداشت کوتاه اون لحن جملات ابتدایی رو به شدت درست میدونم و عصبانیت منتقد در ضدیادداشت به نظرم خیلی هم خوبه اما نه برای نقد و تحلیل اثر. چون تحلیل نیاز به زمان مناسب داره تا عقل به تنهایی حاکم بشه و احساس به عقلانیتی برسه. از همین جهت هم بهت گوشزد کردم که قبل از انتشار بهش فکر کنی البته تا همین الان هم نرفتم ببین جواب دادی یا نه تا اینکه وقتی فیلم رو دیدم و با دوستان به نقدت که اون روزها تنها نقد منفی مفصل بود رجوع کردیم و انصافا بر خلاف تصورم آنقدر بد نشده بود. لحظاتی که از عقیم بودن عماد و رضایت رعنا از تجاوز و... خیلی جمع ما رو خندوند و دورهمی به از نقد تو به هجو فیلم رسیدیم و دو ساعتی رو خوش بودیم به مسخره کردن فیلم و فرهادی. برای همبن میخوام بگم این نقد خودت به خودت هم یک اشتباهه بزرگه حتی بزرگتر از اشتباه اولت یعنی نوشتن نقد در اون شرایط. چرایی اش کمی خصوصی میشه و من دوست ندارم بقیه چراش رو بدونن برای همین سر فرصت مناسب خصوصی بحث میکنیم.
شرایط این روزهای من هم شده مثل ترسوها. شدم قطبی زاده. این ترسم رو در اینستاگرام توی یک پستی نقد کردم و خودم رو کوبیدم ولی خودم رو در نقذم لحاظ کرذم. نقدی که بر نفد خودت نوشتی هیچ خودی نداره و من معتقدم نمیشه _ به هیچ عنوان نمیشه که خالقی به صورت تمام و کمال از اثرش فاصله بگیره و به عنوان مخاطب به اثرش نگاه کنه. اگر هم فکر میکنه میشه مطمئن باش این بدعت سالها پیش صورت گرفته بود. من اینجا چیزهایی رو لاپرده گفتم که غریبه نشنوه توی خصوصی بی پرده و رک حرفم رو میزنم

سید جواد:
1) اینکه تحلیل نیاز به زمان دارد را که قبول دارم، اما حاکم شدن عقل به تنهایی و نیز به عقلانیت رسیدن احساس را لازمه‌ی تحلیل نمی‌دانم. چون فقط اشاره کردی، من هم فقط تلگرافی موضعم را اعلام کردم.

2) از قضا معتقدم که "خودِ" من در نقد مکتوبم به "فروشنده" خیلی کم‌رنگ تر از "خودِ" من در خودانتقادی مکتوبم است. اتفاقاً بر این باورم که "من" در نقدِ نقدم بیشتر حاضر شده‌ام. لحن و نگارش و چگونگی تحلیل و توضیحات در "حق داشتن؛ سود جستن؛ اندازه نگه داشتن" بیشتر "من" است تا تمام این موارد در "دست‌فروش دوره‌گرد". من قبل از شروع نقدِ نقدم، طی دو نقل قول، هم دلیل اعتقادی و عام خودم را برای نوشتن این خودانتقادی بیان کرده‌ام و هم علت نظری و خاصم را. بر اساس این دو دلیل است که نوشتن این مطلب را بر خودم واجب می‌دانستم- و می‌دانم- چراکه هرچند ممکن است مخاطب اندکی داشته باشم، اما به هر روی وقتی نوشته‌ام را منتشر می‌کنم، یعنی آن را در معرض دید مخاطب- فارق از تعداد آنها- قرار داده‌ام و بلا شک، پس از انتشار در مقابل این مخاطب مسؤول هستم. بنابراین اگر اشتباهی می‌کنم که آن اشتباه در اختیار مخاطب قرار می‌گیرد و اگر چیزی به آنها تحویل می‌دهم که خودم می‌دانم عیار بالایی ندارد، ولو اینکه مخاطب آن را بپسندد، من موظف هستم این کم‌عیاری و اشتباه را به ایشان گوشزد کنم. این رویه اصلاً شرط شرعی هر مبادله‌ای است. من ادعا ندارم که کاملاً از مطلبم جدایی گزیده‌ام و به هنگام نوشتن نقدی بر خویش، مطلقاً از نوشته‌ی پیشینم منفک شده‌ام. من خودم این "تلازم همیشگی اثر و مؤثر در عین استقلال اثر" را در مطلب مفصلی- که چند ماه پیش برای نشریه‌ای نوشته‌ام و ان شاء الله به زودی منتشر خواهد شد- شرح داده‌ام. اما در عین اتصال با اثر- و با خویش- می‌توان از آن فاصله گرفت و به نقد آن پرداخت و این دستوری است که امام جواد-علیه السلام- به من داده و آن را در صدر مطلبم ذکر کرده‌ام. در انتهای مطلب نیز توضیح داده‌ام که چگونه می‌توان با تحلیل و نقد اشتباهات خویش، بیش از پیش پیشرفت کرد. این خودانتقادی اگر مربوط به عملی درونی و خصوصی باشد، البته نیاز به علنی شدن ندارد. اما وقتی من اثر و عملی را از خود که با دیگران در ارتباط بوده است را مورد انتقاد قرار می‌دهم، اگر این نقد را نیز به سمع و نظر همان دیگران نرسانم، حق‌الناس کرده‌ام. اینها همه دلایلی بود که به باور من، نوشتن و انتشار نقدِ نقدم را بر من واجب و لازم می‌کرد. وقتی این مسائل را با چند نفر از اساتید دانایم- از جمله جناب فراستی- در میان گذاشتم و تأیید تمام‌شان را دریافت کردم، مصمم شدم و این کار را انجام دادم.
حالا هم حتماً آماده‌ی شنیدن و خواندن نظرات دوستان- از جمله تو دوست دیرین و خوبم- هستم، اما بنابر آنچه عرض شد، نوشتن مطلب مورد بحث را مطلقاً اشتباه نمی‌دانم. البته می‌دانم که ممکن است تبعاتی سخت داشته باشد، اما این دانستن مانع از انجام آنچه به درستی و وظیفه بودنش اعتقاد پیدا کرده‌ام نمی‌شود.

3) راستی، اگر بر این باوری که نوشتن نقدی بر نقد خودم، اشتباهی بزرگ بوده است، چرا بابت انجام این کار در ابتدای سخنت بر من درود فرستاده‌ای؟

بزرگمهر یکشنبه 4 مهر 1395 ساعت 22:32

خوبه فیلم و لطفا تو لیست فیلمایی که میخواید تو کارگاه نقد بشون بپردازید بذارید ... نظرتون راجع به کتاب هنر چیست تولستوی چیه ؟ کدوم دیدگاه زیبایی شناسی و بیشتر قبول دارید ؟ باومگارتن ؟ کانت ؟ هگل ؟شلینگ ؟ یا تولستوی ؟ یا ...

سید جواد:
1- چنانچه احتمالاً استحضار دارید، سیر اصلی کارگاه ما بررسی آثار هیچکاک است و هر چند وقت یک بار، بر اساس رأی کاربران یک فیلم آزاد انتخاب می‌کنیم و آن را مورد بررسی قرار می‌دهیم. باید دو، سه هفته منتظر بمانید تا کارگاه ما دوباره به "جلسه آزاد" برسد. در آن زمان حتماً یادآوری کنید که پیشنهاد شما فیلم "پرتقال کوکی" است.

2- به نظرم هیچ‌کدام کامل نیستند، اما نظر تولستوی صحیح‌تر از سایرین است.

بزرگمهر شنبه 3 مهر 1395 ساعت 20:59

برام عجیبه شما طراحی صحنه فوق العاده فیلم و نمی بینین ؟ ( طراح صحنه جان بری یکی از بهترین طراحان صحنه وقت بوده خونه زنی که با گربه اش زندگی می کنه ، خونه نویسنده ، اتاق الکس ، ... همه اینا بهمون شخصیت پردازی میده ) ، تدوین درجه یکش ، فیلمنامه خلاقانه ( بخصوص تو نوشتن دیالوگها میتونم جزئی دیالوگهای خلاقانه فیلمو بش اشاره کنم) ، استفاده درست از موسیقی روسینی و بتهوون (موسیقی روسینی که خیلی خوب استفاده شده ) و مهمتر از همه نقد تند مدرنیته اعم از خشونت انسان مدرن ، تلاش برای ماشینی کردن انسان و البته فیلمساز تو این نقد مدرنیتش شعار نمیده بلکه با تصویر و قصه اینو بما منتقل می کنه بخصوص سکانس آخر که بنظرم خیلی خوبه یعنی جایی که اون سیاستمدار میخواد از الکس سو استفاده کنه و البته جایی که الکس در مواجهش با روانکاو نشون میده همون آدم قبلیه و فقط بطور ماشینی نمیتونه خشونت درونشو اعمال کنه ... البته قطعا فیلم به این مهمی و خیلی بیشتر و با جزئیات بیشتر روش صحبت کرد فعلا تیتر وار چن تا از ویژگیای بی نظیر فیلمو توضیح دادم

سید جواد:
طراحی صحنه این فیلم، همچون اغلب فیلمهای کوبریک، سینمایی نیست؛ بیشتر مربوط به مدیوم عکاسی است. بنده زیبایی را برابر با خوبی نمی‌دانم. فلیمهای کوبریک غالباً زیبا هستند، ولی خوب، نه. تمام آنچه فرمودید نیز تکنیک‌هایی هستند که شاید مستقل از فیلم درست باشند- که عموماً نیستند- اما در فلیم، به فرم نمی‌رسند. کوبریک در این فیلم ادعای نقد خشونت دارد، اما آن را ترویج می‌کند. بنده پلان به پلان فیلم را خاطرم نیست، بنابراین فقط توضیحاتی کلی عرض کردم. ان شاء الله بتوانیم روزی در "کارگاه نقد"مان به این فیلم برسیم. می‌تواند جزء پیشنهادات شما برای جلسات آزاد فیلم هم باشد، که در صورت رأی آوردن همه درباره‌اش خواهیم نوشت و خودتان نیز می‌توانید دست به قلم شوید.

بزرگمهر شنبه 3 مهر 1395 ساعت 18:45

سلام ، نظرت درباره "پرتقال کوکی" استنلی کوبریک ( از نظر من جزء 10 فیلم برتر تاریخ سینماس به دلایلی " چیه ؟ و آژانس شیشه ای ؟

سید جواد:
سلام.
پرتقال کوکی به نظرم فیلم خیلی بدی است.
آزانس شیشه‌ای هم حداکثر متوسط است.

محمد شنبه 27 شهریور 1395 ساعت 13:23

سید جان نظرتون راجع به Yorgos Lanthimos فیلم ساز یونانی چیه وهمین طور راجع به تارکوفسکی هم خیلی دوست داشتم نظر شما و استاد رو بدونم

سید جواد:
از این فیلمساز یونانی چیزی ندیده‎ام. نظر بنده و جناب فراستی نیز درباره‎ی تارکوفسکی، به عنوان فیلمساز، کاملاً منفی است.

صادق دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 16:41

سلام.
شما آشنایی با هدایت فرزانه را خوانده اید؟
به نظرتان آنچه هدایت می گفتش صادقانه ست؟
من که به یاد ندارم دیشب شام چه خورده ام؟
فرزانه چطور خاطرات مربوط به سالیان نوجوانی و جوانی اش را با چنان وضوح تصویر و کلامی به یاد آورده؟
احضار صحنه ها و مکان ها(چه تهران و چه پاریس) در ذهن انجام شدنی ست. اما مکالمات و جزییات و ... شک برانگیز است.
ما در نقل گفتاری خاطرات هم حرف در دهان اشخاص می نهیم و چه بسا در می آوریم.
چه رسد به نقل کتبی و شاخ و برگ ها و شگردها و بضاعت هایش.

سید جواد:
سلام.
بله کتاب را خوانده‌ام. ولی تا استدلالی علمی نداشته باشیم نمی‌توانیم خط رد بکشیم بر کتاب هرچند که شک شما می‌تواند درست باشد و بنده هم بیش و کم با آن موافق.

مسعود یکشنبه 14 شهریور 1395 ساعت 20:00

تو دو سه روز تو چطور تونستی اینقدر از نوشتت فاصله بگیری؟
این آشفتگی ذهنی عجیبه!

خودت رو رد می کنی"چون بسیار بد حرف می‌زند." ...
بعد ته دلت پشیمونی که چرا خودت رو زدی و باز نارسیسیمت بالا می زنه و میگی "این بی‌غیرتی و سترونی را بدرستی از فیلم دریافت کرده است" ...
و این مداوم تکرار میشه ... من درست فهمیدم فیلم بی غیرت، دیاثت داره اما "بذارید یک خودنمایی دیگه بکنم بدون اینکه اصلم رو زیر سوال ببرم" ... یعنی من درست فهمیدم اما اینقدر نقد پذیرم که خودم به خودم ایراد می گیرم ...
من به حق هستم، اما فقد نتونستم شدت کینه و نفرتم رو تبدیل به واژه کنم ... انا الحق!
اما اینم بگم به خاطراینکه متوجه بشم حرف حسابت چیه بعضی نقدات رو می خونم ... همونطور که لذت نقد، هیچکاک و ... رو خوندم و ....
فعلا اینطور فکر می کنم که کپی دست چندم و دستمالی شده، و پوسته ای سخیف و تقلیدی از تفکرات فراستی هستی ... اما به قول فراستی به شدت عقب مونده، کاغذی ... و مبتذل و البته ابتر هم در نوع فکرت و هم در نوشتن

علیرضا یکشنبه 14 شهریور 1395 ساعت 10:02

سلام
سیدجان نقدت بر فیلم جدید فرهادی را خواندم. آنقدرها هم که فکر می کنی نقد بدی نیست اما خب از نقدهایی که جدیدا از شما خوانده ام سطحش پایین تر است.
اما نکته ی عجیب برای من این نقد کوتاهی است که بر نقد خودت نوشته ای آن هم یک روز پس از انتشارش! به نظرم این نقد جدید هم دنباله ی عصبانیت دیدن فیلم است. اگر واقعا اعتقاد داری که نقدت بد است به نظرم درسترین کار این است که نقد را از وبلاگ حذف کنی یا نقد جدیدی بنویسی. علاوه بر این دید دانای کلی که برای این یادداشت انتخاب کرده ای به نظرم جالب نیست و کمی بوی خودستایی می دهد.
به هر حال موفق باشی

سید جواد:
سلام.
ممنون از توجه‌ات.
فقط عرض می‌کنم که بحث دانای کل و خودستایی اصلاً مطرح نیست. بنده روز چهارشنبه نقدم را نوشتم و چون قرار بود در خبرگزاری منتشر شود، برای انتشارش تا شنبه مجبور به صبر شدم. در این چند روز فرصت پیدا کردم که خودم- که حالا دیگر مخاطب نقد خودم بودم و نه نویسنده‌ی آن- نقد را چندین باره بخوانم. این خوانش دوباره به عنوان مخاطب و گذشت چند روز از نوشته شدن متن، این اجازه را به من داد که ضمن اینکه عصابیتم فروکش می‌کند، بتوانم از نوشته خویش فاصله بگیرم و حالا مخاطبی برای آن باشم که حق نقد کردنش را نیز دارد. از همان ابتدا که نقد را نوشتم، خیلی دوستش نداشتم و فکر می‌کردم نقد متوسطی است. اما هرچه بیشتر خواندمش، بیشتر نظرم نسبت به آن منفی شد و دریافتم که حرفهایی در آن زده‌ام که با برخی تئوری‌ها، نظریات و حتی نوشته‌های شخص خودم تقابل دارد و به علاوه بسیار آشفته و شلخته نوشته شده است.
خوب. با خود گفتم که اولاً تو هدفت از نقد آگاهی دادن به خود و دیگران است و ثانیاً همواره در پی بیان حرف حق بوده‌ای. پس اگر فکر می‌کنی این نقد آخرت به دلایلی، از آگاهی دادن صحیح عاجز است، باید این مسأله را نیز- که حق است- با صدای بلند و به طور مستدل بیان کنی تا از این طریق توانسته باشی به نشر آگاهی جدیدی دست بزنی و خود و مخاطبت را بیش از پیش، جلو ببری.
بنابراین تصمیم گرفتم فراموش کنم که آن نقد را من نوشته‌ام تا بتوانم به عنوان مخاطب و منتقدی خارجی به مطلب نگاه کنم و آن را نقد کنم. پس اولاً نقدِ نقد من چند روز پس از نوشتن متن اصلی نوشته شد. ثانیاً حذف نقد از وبلاگ هم تأثیری نداشت (چراکه مطلب به صورت عمومی در خبرگزاری دانشجو منتشر شده بود) و هم به معنای پس گرفتن نظرات خود درباره فیلم بود. ثالثاً دیگر نقد کردن فیلم مورد بحث برای اولویت نداشت و فکر می‌کردم که باید این توضیح را بدهم که چگونه می‌شود هم پای حرفها و نظرات خود نسبت به یک پدیده ایستاد، هم اشتباه خویش را تبدیل به نیرو محرکه‌ای جدید برای آموختن؛ آگاه شدن و پیشرفت کردن (اول برای خود و بعد شاید برای دیگران) کرد. پس با نوشتن نقدِ نقد هم گامی جدی تر در جهت فرهنگ برداشته می‌شود و هم با یک تیر دو نشان زده می‌شود. رابعاً لحن بنده در اینجا "دانای کل" نیست؛ "سوم شخص" است. سوم شخصی که چون با شخص نویسنده یکی است، هم آگاه‌ترین مخاطب او به شمار می‌رود و هم می‌تواند بهترین منتقد آن باشد. منتقدی که در مقام نقد با کسی رو در بایستی و تعارف ندارد؛ خصوصاً شخص خودش. بنابراین آنچه در اینجا رخ داده است، درست ضد خودستایی است چراکه من دارم اشتباهات خود را به خودم و به دیگران گوشزد می‌کنم و در این سیر، سیاق سخن گفتنم همان‌گونه است که در نقد دیگران به کار می‌بندم و شاید حتی لحنم تندتر هم باشد.

[ بدون نام ] یکشنبه 14 شهریور 1395 ساعت 00:40

یوسف جان خودتان را کنترل کنید.

سید جواد:
اینی که الآن می‌بینید، کنترل شده‌ی من است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد