اشاره: این نقد برای «پایگاه نقد داستان» نوشته شده است. شما میتوانید متن داستان را در «اینجا» بخوانید.
مسألهی مدیوم
عرفان
جان، خیلی دربارهی متن نوشتهات صحبتی ندارم. بیشتر مایلم نکتهای را خدمتت گوشزد
کنم که مربوط به قبل از این نوشته است و آن بحثی است دربارهی «مدیوم». بدین
منظور، مجبورم کمی از فضای نقد فاصله بگیرم، اما فکر میکنم اشکالی ندارد چون بحث
مدیوم، خصوصاً دربارهی نوشتهی تو، بسیار ضروری و راهگشاست. شاید آنچه میگویم
نیز اساساً حرف جدیدی نباشد، اما یادآوریاش برای گپ و گفتی دربارهی نوشتهات
خالی از لطف نیست.
ببین رفیق، ذهن ما، بالفطره، قابلیت- و بلکه نیاز به- انجام
دو فرایند اساسی را دارد که عبارتند از «تفکر» و «تخیل». هر دوی این فرایندها در
فردیت یک شخص شکل میگیرند؛ در ذهن و درون او. اما از آنجاکه انسان موجودی اجتماعی
است، نیاز دارد تا درونیات خود را به دیگران نیز منتقل کند. این انتقال با «بیان» به فعل میرسد. اما به دلیل آنکه سیر
شکلگیری فرایندهای ذهنی-درونی ماهیتاً با یکدیگر تفاوت دارند، بیان آنها نیز نمیتواند
شبیه هم باشد. اینجاست که چهارچوبهای
مختلفی برای بیان فرایندهای گوناگون ذهنی-درونی ایجاد میشوند؛ چهارچوبهایی که ما
آنها را «مدیوم» میخوانیم.
حالا دوباره برگردیم به سراغ آن دو فرایند اساسی؛ یعنی
«تفکر» و «تخیل» و ببینیم که چه تفاوتهایی در آنها وجود دارد تا دریابیم که مدیوم
بیان آنها باید چه فرقهایی با هم داشته باشند.
ما تمام پدیدههای اطراف خود را از طریق حواس پنجگانه است که
دریافت میکنیم. پس از این دریافت، تصویر یا نمونهای از آن پدیده را نزد ذهن خود
نگاه میداریم. مثلاً وقتی بر سطحی زِبر دست میکشیم، این زبری دریافت میشود و
ذهن ما هیئت، حالت یا وجهی از آن را نزد خویش ذخیره میکند تا ما بتوانیم نسبت به
مفهوم زبری همواره آگاهی داشته باشیم و هر وقت از زبری سخن گفتیم یا شنیدیم، آن
هیئت، نمونه یا حس برایمان تداعی شود. این نمونههای حاضر نزد ذهن ما، «خیال» نام
دارند.
اینک ذهن ما میتواند کارهای مختلفی با این خیالها انجام
دهد. میتواند آنها را به عنوان ورودی، به بخش خودآگاه وجود ما ارائه دهد و آنها
را در اختیار «عقل» بگذارد. یا میتواند به
بخش ناخودآگاه وجودمان واردشان کند و دست آنها را در دست «حس» بگذارد.
وقتی عقل مسؤول پردازش خیالها شود، آنها را تجزیه میکند،
تحلیل میکند، چکش میزند، آزمون و خطا میکند و... نهایتاً نتیجهای را بر اساس
آنها برمیسازد. این فرایند، همان «تفکر» است. حالا اگر قرار باشد که این تفکرات
به مخاطب ارائه شود، دیگر لازم نیست تمام آن آزمون و خطاها بیان شود. شخص متفکر،
برای «بیان» تفکرات خویش، «نتیجهی» آن تفکرات را اساساً در سیاقِ برهان و استدلال
در اختیار مخاطب قرار میدهد. مخاطبِ تفکر نیز لزوماً
متوجه نمیشود که شخص متفکر چه مصیبتهایی کشیده تا به این نتیجه رسیده است؛ او
فقط نتیجه را دریافت میکند.
اما زمانی که حس، عهدهدار پردازش خیالها باشد، آنها را با
یکدیگر ترکیب میکند، در آنها تصرّف میکند، آرایششان میدهد، آنها در قالبهای
گوناگون میریزد، پیکرهای جدید از آمیزش آنان میسازد و... در نهایت، احیاناً
روایتشان میکند. این فرایند، نامش «تخیل» است. برای شخصِ متخیّل، چیستی خیالات
مهم نیست؛ چگونگی چینش آنها مهم است. متخیل، برعکس متفکر، اساساً با نتیجهی یک
سیر کاری ندارد؛ خودِ آن سیر برایش مهم است. متفکر اگر از حاصل و نتیجهی تجربیات
ذهنیاش سخن میگوید، متخیل خودِ تجربه را به مخاطب ارائه میدهد و دست او را میگیرد
تا وی را گام به گام در تجربهی خویش شریک کند. اگر
فلسفه، ریاضی و... مدیومهای بیان تفکر باشند، یکی از مدیومهای بیان تخیل- و
اساسیترینشان- داستان است.
پس فلسفه گرچه مدیوم محترم و مهمی است، اما مدیومی تفکری
است، نه تخیلی و بنابراین با ادبیات و داستان، ماهیتاً تفاوت دارد. از این روست که
تلاش برای ارائهی تأملات فلسفی در قالب داستان، از ابتدا امری شکستخورده است.
اتفاقی که برای نوشتهی شما نیز رخ داده. متن شما، از عنوان تا آخر، بیانگر
تأملاتی تفکری است، نه تخیلی. حکایتگونهای هم که در اثنای آن تعریف کردهاید،
اصالت ندارد، بلکه بیشتر به مثالی میماند که برای تأیید همان تأملات بیان شده
است. فرم و ساختار بیانش هم اتفاقاً از تیرهی تفکری است، نه از سیاق داستان.
اگر ما قسمتِ مربوط به احسان و راوی را از میان متن برداریم،
خدشهای به آن وارد نمیشود. نویسنده حرفش را در دو پاراگراف اول و یک پاراگراف
آخر- که حتی این آخری هم اضافی است- بیان کرده و مخاطب بدون خواندن حکایتوارهی مربوط
به احسان و راوی هم نظر نویسنده را در مییابد، چه اینکه اساساً همین "نظر" (تفکر) است که برای
نویسنده اهمیت داشته و در پی بیان آن برآمده است.
ساختار نوشتهی شما چگونه است؟ طی بند نخست، یک مقدمه بیان کردهاید؛
در بند دوم، مقدمهای دیگر؛ سپس مثالی حکایتگونه و در انتها نیز نتیجهگیری. این
ساختار، ساختار اقامهی برهان است: صغری، کبری، توضیح، نتیجه. حتی وقتی وارد بخش
"حکایت" میشوید نیز ساختار نوشتهتان همینگونه- خطکشیشده-
است: مقدمهی اول (احسان)، مقدمهی دوم (خانه)- که به واقع خودِ خانه با اینکه
توضیحات زیادی دربارهاش داده میشود، کارکردی در حکایت ندارد- و در انتها نیز
نتیجهی این دو مقدمه (رخدادی که اتفاق افتاده). در خلال تعریف کردن رخداد نیز،
هرجا که ممکن بوده، فوراً به سراغ تحلیل فکری رفتهاید.
میبینید؟ بدون آنکه احتمالاً تصمیمی طرحریزیشده داشته باشید،
به صورت ناخودآگاه، «تفکری» نوشتهاید، نه «تخیلی». ساختار ناخودآگاه ذهن شما بیش
از آنکه داستانی باشد، فلسفی-منطقی بوده است. خوانندهای
که با این ساختار مواجه میشود نیز بجای آنکه دستگاه حس و احساسش فعال شود، دستگاه
عقلیاش بکار میافتد و متوجه میشود که اصل متن شما، چیز دیگری بجز حکایتوارهای
است که تعریف کردهاید. این حکایتواره، خودش موضوعیت ندارد و در واقع در خدمت
باقی متن است و باقی متن نیز حاصل و نتیجهی تأملات فکری شما را به ما ارائه میدهد.
هر انسانی، مدیوم بیانی مخصوص به خود را دارد و باید توجه
داشت که نه دارا بودن مدیوم تفکری فضیلت یا رذیلت است و نه برخوردار بودن از مدیوم
تخیلی. مهم آن است که هر فرد، مدیوم بیانیِ وجودیِ خاص خودش را پیدا کند و از آن
طریق با اجتماع خویش سخن بگوید. من نمیخواهم با خواندن تنها یک نوشته از شما
نتیجه بگیرم که مدیوم بیانیتان، داستان نیست. این را بهتر است خودتان دریابید.
فقط باید بدانید که تفکر از آنجاکه امری است خودآگاه، با اراده همراه است و تا شما
آگاهانه نخواهید که فکر کنید، تفکری در شما اتفاق نمیافتد. اما تخیل، پدیدهای است
که در ناخودآگاه جای دارد و خیلی به ارادهی شما وابسته نیست. اگر مدیوم بیانیتان
داستان باشد، با هر تجربهای که در زندگی از سر میگذرانید، تخیلی داستانی در حس-
و ناخودآگاه- شما شکل میگیرد و البته در این شکلگیری شما کارهای نیستید. اما
زمانهایی فرا میرسد که این داستانِ حک شده در ناخودآگاه، باز هم بدون دخالت
ارادهی شخصیتان، ناگهان به ذهنتان وارد میشود و همچون جنینی که وقت تولدش
رسیده، نیاز به زاده شدن پیدا میکند. تنها این زمان است که شما، با خودآگاهی وارد
عمل شده و با تکنیکی که فراگرفتهاید، در متولد شدن داستان، عهدهدار مسؤولیت
«بیان» میشوید.
در اصل، کار داستاننویس آن نیست که شخصیتسازی کند چراکه شخصیتها
در ساحت ناخودآگاه او ساخته شدهاند و او تنها باید آنها را بشناسد و صادقانه به
مخاطب نیز معرفیشان کند. ماجرا و فضا و... را هم داستاننویس با ارادهی شخصی
تولید نمیکند؛ او فقط ذهنش را گردگیری میکند تا بتواند تمام این عناصر را به
صورت شفاف ببیند و سپس به مخاطب نیز بنمایاند. ذهن داستاننویس، به واقع،
تولیدکنندهی داستان نیست؛ او نیز مخاطب داستانی است که دستگاه ناخودآگاه فرد آن
را تعریف کرده است. ذهن داستاننویس، نخستین مخاطب داستانِ اوست که آن را بماثبه
یک آینه به سوی خوانندهی اثر باز میتاباند.
پس هرکجا دیدید که دارید حاصل تفکرات خود را بیان میکنید یا
نتیجهی داستانتان را خودتان شخصاً در نوشته ارائه میدهید یا به هر طریقی ارادی
عمل میکنید، بدانید که در حال داستانگویی نبوده و از طریق مدیومی تخیلی نیست که
با مخاطب خویش ارتباط برقرار کردهاید.
خوشبختانه نثرنویسی خوبی دارید که ساده است و ادا و اطوار ندارد؛
در بند واژگان نیست و آرایههای پیچیده آن را فرو نبلعیدهاند. این سرراستی در نثر
امتیاز قابل توجهی است، اما این نثر خوب را اینک برای نگارش یک متن تفکری به خدمت
گرفتهاید. نوشتهی کنونی شما به متن یک سخنرانی میماند که تازه اگر آن را با این
عنوان به من داده بودید، به شما پیشنهاد میدادم که بخش حکایتگونهاش را حذف کنید
چون در واقع چیزی را تبیین نمیکند و بنابراین نمیتواند تأییدکنندهی تفکرات
ارائه شده در متن باشد. نوشتهی شما، در سیاق یک متنِ سخنرانی کوتاه، منهای بخش حکایتوارهاش،
متنی قابل ملاحظه- و نقد- است زیرا اولاً حرفهای خیلی بزرگ نزده و ادعاهای عجیب
نداشتهاید و ثانیاً در تبیین این حرفها و تأملات، موجز و سرراست عمل کردهاید.
همین ویژگیها نیز میتواند شکلدهندهی یک داستان ساده، کوچک و برآمده از تجربیات
شخصی شما باشد، به شرطی که مدیوم بیانیتان به واقع تخیل و داستان باشد. هیچکس هم
بهتر از خودتان نمیتواند در تشخیص صادقانهی این امر کمکتان کند.
سلام
سیدجان سه نقد جدید شما را خواندم و لذت بردم.
این سایت ("پایگاه نقد داستان") به تازگی راه افتاده است؟ امکانش هست که کمی در موردش توضیح دهید. آیا نویسندگان داستان ها از شما درخواست می کنند که نقد بر آثارشان بنویسید یا رویه به شکل دیگری است؟
سید جواد:
سلام و سپاس.
بله، این سایت بتازگی راه افتاده است. دوستان دست به قلم که تازهکار هستند، عضو این سایت شده و داستانهای کوتاه (حداکثر 2500 کلمهای) خود را به سردبیر سایت ارسال میکنند. سردبیر نیز داستانها را جهت نقد شدن بین منتقدین سایت تقسیم میکند و بدین ترتیب تمام آثار ارسالی نقد شده و نقدشان به همراه خود داستان در سایت منتشر میشود.