اشاره: این نقد برای «پایگاه نقد داستان» نوشته شده است. شما میتوانید متن داستان را در «اینجا» بخوانید.
در راه مانده
«راز پیرزن» عنوان خوبی است و از همان ابتدا
در ناخودآگاه ما چیزی (حسی) را میکارد. جملهی نخست هم خوب است زیرا همان حس را
ادامه میدهد. «گوشهی فرش را کنار زدن» و «چیزی زیر آن گذاشتن» همچنان ادامهی
رازگونگی است. مخاطب ایرانی اثر میداند
که اگر چیزی زیر فرش میرود، برای پنهان شدن میرود. این استفاده از یک عنصر بومی
خوب است؛ عنصری که از ناخودآگاه نویسنده میآید و تحمیل او نیست، چراکه با شخصیت
(زنی سالخورده) و فضا هماهنگی دارد. گنجه، کلید لای روسری، فرش، عکس سیاه و سفید و
عناصری از این دست، همه متعلق به محیط داستان هستند، اما از آنجاکه با شخصیت
داستان بستگی و هماهنگی دارند، موفق میشوند که محیط را به فضا ارتقاء دهند. محیط رویهی
عام مکان است و فضا لایهی خاص و تشخص یافتهی آن. محیط، تنها آن زمان که با شخصیت
عجین شود میتواند تعین یابد، به فضا تبدیل شود و حس ایجاد کند. نویسندهی «راز
پیرزن» بدون آنکه آگاهانه در پی فضاسازی بوده باشد، از آنجاکه محیط و شخصیتش را میشناسد
و صادقانه آنها را بیان کرده است، توانسته اندکی به فضاسازی نزدیک شود.
چیزی که در ابتدای داستان زیر فرش گذاشته میشود، «پول» است.
پنهان کردن پول، به خودی خود، حس راز و معما را در ناخودآگاه ما پی میگیرد. به
علاوه، نویسنده «پول» را به صورت معرفه بکار برده، نه نکره؛ نگفته است که پیرزن
«پولی» را زیر فرش گذاشت. بیان معرفهی «پول» این
سؤال را در حس ما ایجاد میکند که «کدام پول؟» و این سؤال- که در صورت وجود
"ی" نکره اصلاً ایجاد نمیشد- حس راز را تقویت میکند.
این، از جملهی اول که سرپا است و از همان ابتدا مخاطب را
درگیر میسازد. بعد از عبور از جملهی نخست، اما، دو مشکل پدیدار میشود. نخست آنکه
این جملهی خوب و عناصر ذکر شدهی درون آن، هیچ کارکردی در ادامهی داستان ندارند.
ما در طول داستان نه به فرش باز میگردیم، نه به پول. هم رازآلودی فرش هدر میشود،
هم معمای پول. نه علّت معرفه بودن پول مشخص میشود، نه سؤالی که برایمان ایجاد شده
بود پاسخ مییابد. مشکل بعدی مربوط به نثر است. جملهی اول، با فعل «گذاشت» که
ماضی ساده است تمام میشود، اما افعال جملهی بعدی، «پنهان میکرد» و «گره میزد»،
ماضی استمراری هستند. دو جمله که جلوتر میرویم
با فعل «گرفته بود» مواجه میشویم که ماضی بعید است. این تشتت زمانی در نثر منجر
به سردرگمی ذهن و حس مخاطب میشود. این دو اشکال موجب میشود که جملهی خوب
آغازین، ابتر بماند، چنانکه مستقلاً خوب است، اما گویی مالِ این داستان نیست.
به عبارت دیگر، جملهی نخست از هر نظر خوب و قابل تحسین است.
هم نثر درستی دارد، هم تولید حس میکند، هم فضا میسازد و هم بدون اینکه خودآگاهی
نویسنده مزاحم او شود، نوشته شده است. این ویژگی آخری؛ یعنی
جوشش نوشته از ساحت ناخودآگاهی، کلید موفقیت و ریشهی دیگر ویژگیهای برشمرده شده
است. پس از عبور از جملهی آغازین، اما، هرچه پیشتر میرویم، به نظر میرسد که از
میزان ناخودآگاهی کاسته شده و بر خودآگاهی افزوده میشود و این اتفاق هرچه بیشتر
رخ میدهد، ضعف داستان نیز بیشتر میشود تا جایی که به زعم من، داستان از نیمه به
بعد بکلی از دست میرود.
تا پنج پاراگراف اول، حتی با وجود تمام مشکلات نثری- هم به
لحاظ دستوری و هم در استفادهی صحیح از علائم نگارشی- میتوان پذیرفت و احساس کرد
که این خودِ داستان است که دارد خود را روایت میکند و نویسنده تنها نقش میانجیِ میان
داستان و مخاطب را ایفا میکند. تا بند پنجم، این داستان است که دارد بر حس
نویسنده واقع میشود و بر ذهنش جاری. اما از بند ششم، این نویسنده است که سکّان
روایت را به دست میگیرد. از اینجاست که همه چیز بهم میریزد و حس مخاطب و درگیری
او بکلی از بین میرود. در اینجا نیز، به نظرم دو اشکال اساسی وجود دارد.
اول، ریتم داستان است که به طور ناگهانی افزایش مییابد و
هرچه به آخر نزدیک میشویم نیز تندتر میشود. ریتم
این داستان، ذاتاً تند نیست. چرا؟ چون اولاً کل داستان دارد در فاصلهی چند دقیقه
روایت میشود. دقت کنید! این اتفاقات نیستند که در حین این چند دقیقه رخ میدهند،
بلکه روایت است که در طول این دقایق انجام میگیرد. یعنی انگار نویسنده به زمان،
دستور «ایست» داده و این چند دقیقه آنقدر کش آمدهاند که نویسنده فرصت کرده، تمام
وقایعِ گذشته را برای ما روایت کند. این کشآمدنِ درست و خوب، همسو با ریتمی کند
است. ثانیاً شخصیت این داستان یک پیرزن است و سکونِ رفتاری یک پیرزن بیشتر با
ریتمی کند هماهنگی دارد. ثالثاً در پایان داستان قرار است با یک تصمیمگیری مهم و "سرنوشتساز" مواجه باشیم.
تصمیمی که تنها آن زمان حسش ساخته میشود و در باور مخاطب شکل میگیرد که نویسنده
ما را با کنکاش درونی شخصیت برای رسیدن به آن تصمیم همراه کرده باشد. واکاوی این
کنکاش نیازمند دقت و آرامش است که هر دوی آنها با ریتم تند تقابل دارند. رابعاً
سخن گفتن از راز و معما، با دو رویکرد میتواند اتفاق بیافتد. یکجا ممکن است تمرکز
نویسنده بر جستجوگری برای حل کردن معما و فاش ساختن راز باشد، که در اینجا، شخص
جستجوگر، محور داستان قرار میگیرد، اما در جایی دیگر هدف نویسنده تبیین خودِ راز
است و در اینجاست که شخص صاحب راز را محور داستان قرار میدهد. حالت نخست متناسب با
ریتمی تند است، اما حالت دوم، با ریتمی کند بهتر شکل میگیرد. پس تغییر ناگهانی
ریتم در داستان «راز پیرزن» نخستین اشکال اساسی است که از نیمه به بعد آن را بیاثر
میسازد.
اشکال دوم، آشفتگی در منطق داستان است. نویسنده
از جایی به بعد، متناقض حرف میزند و ذهن و حس مخاطب را گیج و سردرگم میکند. یکجا
میگوید مردم برای درد دل کردن نزد پیرزن میآیند، جایی دیگر میگوید برای فراموش
کردن اتفاقات به او مراجعه میکنند. یک بار میگوید هر مراجعهکنندهای خودش شیئی
به او میدهد، اما باری دیگر میگوید که آن عکس جا گذاشته شده است. اول چنین عنوان
میکند که صاحب عکس، همین امروز صبح در خانهی پیرزن بوده، اما در آخر میگوید که
سالهاست که هیچ کس به خانهی او نیامده است. و این جملهی آخر تمام منطق و حس
داستان را به باد میدهد. نتیجه آنکه مخاطب هرچه پیشتر میرود، بیشتر سردرگم میشود.
یک نکتهی پایانی:
ماجرای بریدگی کنار عکس، اساس داستان و کشمکش آن است. این
نکتهی اساسی متأسفانه در «راز پیرزن» تا نزدیکِ اواخر داستان مطرح نمیشود. به
عبارت دیگر، داستان تازه زمانی آغاز میشود که در حال تمام شدن است. اگر نویسنده
زودتر از اینها (اولین جایی که میتوانست) از بریدگی کنار عکس سخن میگفت، تعلیق را
برای مخاطب ایجاد میکرد و در این صورت، خواننده به داخل داستان کشیده شده، لحظه
به لحظه درگیر آن میشد. باید دانست که تعلیق با آگاهیِ مخاطب است که شکل میگیرد.
ندانستنِ مخاطب منجر به شوکی لحظهای میشود که تنها برای یک مرتبه کارکرد دارد،
اما مطلع بودن مخاطب، دلهره میآفریند و درگیری خواننده را از یک لحظه به کل
داستان تسرّی میدهد.
مجموعاً باید گفت که «راز
پیرزن» خوب آغاز میشود و تا نیمه نیز، هرچند با افت و خیز، موفق میشود مخاطب را
به لحاظ حسی همراه نگاه دارد. اما در اواسط راه میماند و نتیجتاً تنها میتواند
یک نمیهداستان خوب به مخاطب ارائه کند.
مشخص است که نویسندهی این داستان، شمّ داستانگویی خوبی
دارد. به دنبال حرفهای بزرگ و تکنیکبازی هم نیست. به طور ناخودآگاه متمایل است
که داستانهای درونی و آشنای خویش را بیان کند. تمام اینها ویژگیهای بسیار مثبت و
امتیازات برجستهی او نسبت به خیلیهای دیگر؛ از جمله بسیاری از نویسندگان حرفهای،
است که موجب میشود بتوانیم به آیندهی داستاننویسی او امیدوار باشیم. «راز
پیرزن»، با تمام اشکالاتش، نقطهی آغاز خوبی برای نویسندهاش به شمار میرود.
نوشتنِ زیاد، خواندنِ زیادتر و اهتمام بیشتر به فراگیری دستور زبان و قواعد نگارشی
(نثر) حتماً این آغاز را به انجام خوبی خواهد رساند.
سلام
سید جان ای کاش به جای نوشتن نقد داستان ،همان نقد فیلم های سینمایی رو ادامه میدادی.میتونستی چشمه باکرگی رو تموم کنید تا الان.به هر حال دیر نشده...میشه دوباره راهش انداخت.
سید جواد:
سلام.
بنده کاری را بجای کاری دیگر انجام نمیدهم. همین الان هم نقدهای سینمایی نیز مینویسم. بحث توقف کارگاه فیلم علل دیگری دارد. اگر خاطرتان باشد، این توقف به پیش از نقدنویسی ادبی بنده نیز باز میگردد.
سلام این نقد خوب بود . زنده باد
سلام
سیدجان لینکی که برای خواندن متن داستان گذاشته اید کار نمی کند. لطفا چک کنید.
سید جواد:
سلام.
مشکل سایت «نقد داستان» است که باید درست کنند. ان شاء الله به زودی.