چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

بنجامین - زهرا فرهنگی

اشاره: این نقد برای «پایگاه نقد داستان» نوشته شده است. شما می‌توانید متن داستان را در «اینجا» بخوانید.



تربیت قلم

 

سرکار خانم فرهنگی، عرض سلام و احترام دارم خدمت‌تان.
نوشته‌ی شما را خواندم و متأسفانه هیچ چیز از آن متوجه نشدم. واقعاً نمی‌دانم باید چه بگویم. آنچه جلوی روی من است، اصلاً و ابداً یک داستان نیست. ببخشید، اما حتی انشای درست و درمانی هم نیست. نگارش‌تان بشدت مشکل دارد. هم در دستور زبان ضعیف هستید، هم علائم نگارشی را نمی‌شناسید، هم تفاوت گفتار و نوشتار را نمی‌دانید (مدام شکسته می‌نویسید و حتی در شکسته‌نویسی نیز غلط دارید) و هم از آرایه‌های ادبی بیجا و نچسب استفاده می‌کنید. حتی با قواعد تایپ هم آشنایی ندارید- که این البته اپیدمی اکثر مردمان این زمانه است. با این وضع، ابتدایی‌ترین پیشنیازها را برای نوشتن- داستان‌نویسی که فعلاً بماند- ندارید. در اینچنین شرایطی واقعاً سخن گفتن از عناصر داستانی؛ همچون شخصیت و ماجرا و روایت- که هیچ‌کدام‌شان در این نوشته یافت نمی‌شوند- بیهوده است.
متن شما در باتلاق اطوارهای "نگارشی" و پیچش‌‌های آرایه‌ای خفه شده است. همه چیز داستان نداشته‌تان فدای بازی با متن شده. از عنوان تا آغاز و از آغاز تا انجام، هر چه نوشته‌اید، گیج و گنگ است. «پله‌بازی» آغاز شده از اواسط متن نیز بجای آنکه ایده‌ و تمهیدی جذاب باشد، گزافه‌ای خسته‌کننده و بی‌اثر شده که از حد هم فراتر می‌رود. اصلاً مشکل اساسی «بنجامین»، حد نگه نداشتن است. چیزهایی بوده که خودتان را ذوق‌زده کرده است، اما در ارائه‌‌ی آنها به مخاطب، شورَش را درآورده‌اید و فرصت نفس‌ کشیدن به او نداده‌اید. شما نه حد ایده‌ی خود را نگاه داشته‌اید، نه اندازه‌ی "ادبی" نوشتن را رعایت کرده‌اید، نه در مبهم کردن وقایع برای مخاطب حد نگه‌دار بوده‌اید. خواننده تا اواخر متن اصلاً نمی‌داند دارد چه می‌خواند و آنچه می‌خواند یعنی چه. هم بجای روایت، گزارشاتی هپروتی و پرت و پلا به او داده می‌شود، هم همین اطلاعات آشفته و شلخته در پیچ و تاب نثربازی، فرصت ورود به ذهن او را هم نمی‌یابد، چه رسد به احساساتش. این، یعنی نگارش- که قاعدتاً باید میانجی بین ذهن شما و خواننده‌تان باشد- خودش اجازه‌ی خواندن را از او سلب کرده، جان نوشته‌تان را گرفته و "داستان"تان را رسماً و علناً ذبح کرده است.
*
تمام آنچه گفته شد، در شرایط شما، که مدت زیادی نیست که دست به قلم داستان‌نویسی گرفته‌اید، اصلاً بد نیست. بد برای شما آن است که در این نقطه (ابتدای مسیر) این اشکالات را متوجه نشوید (و بد برای من آن است که با نقد خویش، این اشکالات را صادقانه به شما هدیه نکنم). الآن زمان آگاهی یافتن از مشکلات و ایرادات بنیادین است. در آغاز راه، طبیعی است که تسلط کافی به نگارش نداشته و هنوز در حال تمرین داستان‌گویی باشید و حد و اندازه‌ها هنوز دست‌تان نیامده باشد. این وضع، اما اگر ادامه پیدا کند، اصلاً خوب نیست. شانسی که شما آورده‌اید این است که آنقدر به امر داستان‌نویسی خود اهمیت می‌دهید و آنقدر برای آن ارزش قائل هستید که حاضرید به تمجید‌ها و تحسین‌های لعنتی پشت کنید و با قرار گرفتن در معرض تیغ نقد، به اصلاح و رشد و پیشرفت بیاندیشید.
پیشنهاد اکید من این است که فعلاً از سرعت و تعداد نوشته‌های خود بکاهید و در عوض، به خواندن داستان بیافزایید. البته رمان و داستان ایرانی کم نخوانده‌اید، ولی دیگر بس است. لطفاً از خواندن رمان روز ایرانی خلاص شوید- بعداً فرصت بازگشت به آنها را خواهید داشت- و کلاسیک‌خوانی را آغاز کنید. بالزاک و فلوبر و هوگو را در رأس لیست خود قرار دهید و سپس جین آستین و خواهران برونته و ویرجینیا ولف. پس از آن نیز همینگوی و اشتاین‌بک و هنری جیمز را دریابید و بعد از آن به سراغ ادبیات روسیه بروید.
آنچه اکنون در نوشته‌ی شما به چشم می‌خورد، تقلید ناخودآگاه و شبح‌گونه‌ای است از داستان‌های بی‌روح، وراج، پوک و خموده‌ای که تعدادشان در ادبیات امروز ایران، خصوصاً در میان نوقلمان، زیاد شده است. داستان‌های اغلب زنانه‌ای که نه تنها با احساسات مخاطب طرف نمی‌شوند، بلکه احساسات را به ابتذال می‌کشند و به پیش‌پا افتاده‌ترین شکل ممکن آن را به بازی می‌گیرند تا به طرز منفعلانه‌ای اذهان پریشان و حس‌های غبار گرفته‌ی خود را راضی کنند و به تخلیه‌ای روانی دست یابند (ببخشید، اما فضای نقد و فرهنگ ما هنوز آنقدر متعالی نیست که من بتوانم اصطلاح روانشناسی این فرایند را در اینجا ذکر کنم.)

صمیمانه توصیه می‌کنم از شر چنین داستان‌هایی رها شوید و نیز بر خود الزام کنید که به هنگام داستان‌نویسی نباید «اول شخص» بنویسید زیرا اول‌شخص‌نویسی به بیماری مسری داستان‌های فوق‌الذکر تبدیل شده که نویسنده‌ها بدون توجه به نیازهای داستانی، باعجله، مرتکب و دچار آن می‌شوند. نگذارید فضای بی‌هنر و بی‌ادبیات این داستان‌های "نو"، قلم‌تان را محدود کند.
لطفاً تجربه‌ی ناموفق نگارش «بنجامین»- و احیاناً نوشته‌های دیگرتان- را پشت سر بگذارید و اینک با کفشی آهنین، قدم در مرحله‌ی جدید کار خود بگذارید: مرحله‌ی تربیت قلم با خواندن آثار کلاسیک.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد