چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

آفتاب، مهتاب، زمین - علی قوی‌تن - 1391

فیلمی است با داستانی ساده، که از همین سادگی بیش از حد داستان بیشترین ضربه را خورده است. به نظر می رسد که فیلمساز، داستان روحانی فیلم را شنیده یا خوانده (نمی دانم چرا، ولی خیلی به نظر می رسد که این داستان واقعی باشد) و ذوق کرده است چراکه حدس زده می تواند آنرا در قالب بی مزه و بی خودی که جدیداً به آن روی آورده است عرضه نماید. اما پرواضح است که برای سینمایی کردن داستان زحمت چندانی کشیده نشده است. فیلم، در بهترین حالتش، می توانست در بیست الی سی دقیقه روایت شده و به پایان برسد اما مشکلی که در چندین فیلم امسال دیده می شد، گریبان این فیلم را نیز گرفته و آن، چیزی نیست جز کش آمدن بی دلیل داستانهای کوچک و کوتاه. در کل باید گفت که شخصیتها  و داستان فیلم به هیچ وجه در نیامده و هیچ کدام قابل باور نیستند. داستان، هیچ منطق روایی صحیحی ندارد و گویی تنها رسالتش عذاب دادن بیننده است.

از داستان پرداخت نشده و تبعاً فیلمنامه ی بد اثر که بگذریم، می رسیم به بازی ها که مطلقا خوب نیست. همین. خوب نیست. کارگردان نتوانسته و نمی تواند از بازیگرانش بازی بگیرد. شاهد این مدعا آن است که بهترین بازیگران در فیلم های تجاری او بدترین بازی هایشان را ارائه دادند (به عنوان مثال خسرو شکیبایی در فیلم "نسکافه داغ داغ" ).

فیلمبردار فیلم گفته است که فیلمساز تسلط بسیاری در امر فیلمبرداری دارد. این، به احتمال زیاد جمله ی صحیحی است، چون تنها نکته ی مثبت فیلم همانا فیلمبرداری و دوربینش است. دوربینی که عموماً لانگ شات می گیرد و توجه زیاد (و افراط گونه) ای به نشان دادن طبیعت بی جان دارد. فیلمساز ما که در واقع فیلمبردار است، بهتر بود به جای فیلمسازی و قصه پردازی به سمت مستند سازی می رفت. شاید در آن زمینه موفق می شد.

اما دو نکته در اجرای فیلم مرا بیش از همه چیز آزار داد:

اولا اینکه هرگز نفهمیدم که چرا زن مطلقه – و ظاهرا محجه – ی فیلم در تمام صحنه ها (حتی بر سر جالیز و به هنگام کار) و خصوصا در صحنه های برخورد با روحانی، از آرایش افراطی و غلیظی برخوردار است؟! چرا همه جا چادر به سر دارد، اما وقتی به روحانی می رسد یا آنرا کاملا کنار می گذارد یا به شکل نیمه کاره و توهین آمیزی به سر می کند؟! برقراری رابطه ای عاشقانه با یک روحانی از سوی یک زن مطلقه (آن هم در یک روستا) بسیار فاجعه است. یعنی چه که چنین زنی برای روحانی دستمال دست بافت می فرستد و عشوه گری می کند؟! آیا برای جذاب کردن داستان سر دستی، بی مزه، و کسل کننده ی خود باید بدون هیچ ملاحظه ای دست به اجرای جذابیت های کاذب زده و از زنان استفاده ی ابزاری کرد؟ گویا – متاسفانه -  مسعود ده نمکی، عملا، آنچنان به این سوال با وقاهت پاسخ مثبت داده (فیلم چرند اخراجی ها 3 را عرض می کنم) که در این باره فتح بابی برای دیگر فیلمسازان کرده است!

اما نکته ی دومی که آنرا متوجه نشدم این بود که چرا روحانی دائماً کتاب "جامع المقدمات" می خواند؟ دوستان اهل این دروس می دانند که این، نخستین کتابی است که طلاب در بدو ورود به حوزه می خوانند و جزء دروس عربی مقدماتی به حساب می آید. گویی عوامل فیلم به داخل یک کتاب فروشی رفته و گفته اند: "یک کتاب حوزوی بده." کتاب فروش هم اولین چیزی که به دستش رسیده است را به ایشان داده است. در این باره، دو حالت متصور است: یا در انتخاب کتابهای روی طاقچه ی روحانی هیچ تحقیقی صورت نگرفته، که این خیلی بد است؛ و یا عمدا و با تحقیق و طرح قبلی چنین کتابهایی انتخاب شده، که دراین کار نیز توهین بدی نهفته است.  

دیگر بیش از این حوصله ی صحبت درباره ی این فیلم را ندارم. نخستین فیلمی که از بخش مسابقه دیدم (که نمی دانم چرا در این بخش گنجانده شده بود؟) همین فیلم بود و متاسفانه به شدت حالم را گرفت . . .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد