چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چه خوبه که برگشتی - داریوش مهرجویی - 1391

"استاد" واژه ی مقدسی است که نسبت دادن آن به هر شخص محبوب و حتی کاربلدی روا نیست. "استاد" عنوان ثقیلی است که هر کسی یارای به دوش کشیدن آن را ندارد. "استاد" مفهوم عمیقی است که برخی اشخاص در ژرفنای آن غرق شده و به هلاکت می رسند. "استادی" لیاقت می خواهد که نباید آنرا عجولانه به افراد تنفیذ کرد. ما، اما، ملت عجولی هستیم و از آنجا که در بزرگ کردن های بی جا و ساخت مقدسات موازی و تکثیر تقدسات، ید طولایی داریم به تندی بر انسانها برچسب های افراطی یا تفریطی الصاق کرده و غافلیم که امیر مومنان (علیه السلام) فرمود: "لا یُرَی الجاهِلُ الا مُفرِط اَو مُفَرِّط" (جاهل دیده نمی شود مگر در افراط یا تفریط).

و لذا، به زعم حقیر، جاهلانه بوده – و هست-  نهادن عنوان "استاد" بر "داریوش مهرجویی". از همان ابتدا اشتباه و بیراهه رفتن بود "استاد" دانستن یک روشنفکر نمای تاریک ذهن. چگونه انسانی با ذهنی به غایت مشوش و شلخته می تواند به روشنی فکر کند؟ شلختگی مذکور در تک تک آثار فیلمساز – که این اواخر به فیلمباز مبدل شده است – مشخص است. این شلختگی را مهرجویی در آثار پیشینش به اتمسفر و فضای داستان و فیلم تزریق می کرد، اما از زمانی که "نارنجی پوش" شد، شروع کرد به خلق شخصیتهای شلخته، و به نوعی شاید بتوان گفت که سعی در تکثیر خویش داشت (مستیقماً، حامد بهداد - در "نارنجی پوش" – و به شکلی غیرمستقیم، رضا عطاران و حامد بهداد – در "چه خوبه که برگشتی"- هر یک به نوعی نشانگر وجهی از وجوه خود مهرجویی به نظر می‌رسند). او که تا به حال بر لبه ی درّه گام می زد، با این کار فاجعه آمیز به قعر دره سقوط کرد و فیلم بعدی اش را همانجا ساخت که شد "چه خوبه که برگشتی". فیلمی که شلختگی را هم در فضا دارد و هم در شخصیت. هم در فُرم و هم – نتیجتاً- در محتوا. هم در نوشتار و هم در ساختار. "چه خوبه که برگشتی" اساسا فیلم نیست؛ اثری سینمایی نیست؛ و هیچ نیست به جز هیچ.

آنقدر برای قلم ارزش، و برای نقد آبرو قائلم که نمی خواهم بیش از این، عناصر مذکور را برای نوشتن درباره ی "چه خوبه که برگشتی" تلف کنم.

به نظرم بزرگترین دستاورد جشنواره ی امسال – که حتما آنرا در ذهن من جاودانه خواهد ساخت – شکستن ابهت پوچ "مهرجویی" بود، چراکه اثرش آنقدر کریه، مسخره، تحقیر کننده، و تنفر آمیز بود که حتی عاشقان (!) مهرجویی نیز لب به نکوهش وی گشودند ولی باز هم برخی ها – که فهمیده بودند در این سالها بازی خورده و ارزش بی جایی به فیلمسازشان داده اند و اکنون در پی گریز از این واقعیت بودند – نمی خواستند این شکست را برای خود – و احیانا برای فیلمساز – بپذیرند و لذا فرار – از بحث – را بر قرار ترجیح دادند.

باید بالاخره روزی بفهمیم که هر آنکه باسابقه بود، موسفید بود، و قدیمی بود، به صرف سابقه و قدمتش ارزشمند نمی شود؛ باید خروجی اش را دید و قضاوت کرد.

 مهرجویی از همان ابتدا هم هیچ بود و اینک این هیچی آنچنان به پوچی رسیده است که کوس رسوایی اش بر بام هر نقدی نواخته می‌شود. عاقبت کسی که به بهانه های واهی - مانند پیری - از نقد فرار می کند بهتر از این نمی شود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد