چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

قاعده تصادف - بهنام بهزادی - 1391

دومین فیلم بهزادی نیز همچون فیلم نخستش چنگی به دل نمی زد و در برخی موارد از فیلم پیشین جلو تر بوده  ولی در مواردی دیگر، در قیاس با آن، پسرفت مشاهده می شد. بهزادی در فیلم جدیدش گویی با آسودگی بیشتری فیلمسازی می کند. اما معتقدم که "قاعده تصادف" از لحاظ کارگردانی حرفی برای گفتن ندارد. هیچ فرم (صحیحی) در اثر دیده نمی شود. کل فیلم تشکیل شده از چند پلان- سکانس بی معنی که تنها به درد آمار دادن می خورد. هر وقت که، مثلا، قرار است لانگ ببینیم، فیلمبردار عقب عقب می رود (و کارگردان مواظب اوست که زمین نخورد). آنجایی هم که باید تصویر کلوز شود، فیلمبردار چند گام به جلو آمده و با لرزش زشت دوربین باعث سردرد تماشاگر می شود. واقعاً چرا چنین فرم اعصاب خرد کنی برای اثر انتخاب شده؟ که مثلاً فضا را شبیه تئاتر کند؟ اصلا و ابدا چنین اتفاقی رخ نمی دهد. تماشاگر به سینما می رود که فیلم ببیند. اگر هم بخواهد نمایش ببیند مطمئن باشید نام و مسیر سالن های تئاتر را بلد است! آقای کارگردان هم اگر دوست دارند نمایش بسازند، لطفا سینما را ملعبه ی دست خود قرار ندهند! میزانسن ها هم افتضاح است؛ یک نفر به عنوان مرکزیت صحنه انتخاب شده و باقی بازیگران گرد او مس چرخند و دیالوگ می گویند، دقیقا مانند تئاتر. و این فاجعه است. 

فیلمنامه ی "قاعده تصادف" یک نیم گام از کارگردانی اش جلو تر است. فیلمنامه ی خوبی نیست، اما لااقل داستان دارد و قادر است داستان خود را بدون لکنت و افت، تا انتهای فیلم، بیان کند. این فیلمنامه – و فیلم- مرا به یاد "گزارش یک جشن" ساخته ی ابراهیم حاتمی کیا می اندازد. آنجا هم پدری به واسطه ی حضور دخترش در یک جمع جوان، که در صدد انجام یک کار مهم هستند، قصد بر هم زدن کل جمع را دارد، چراکه با حضور فرزندش در آن جمع موافق نیست، اما در عین حال، در صورت خروج دخترش از جمع، تمایلی به ایجاد مزاحمت برای دیگر جوانها ندارد. البته، به نظر نگارنده در فیلم "گزارش یک جشن" اسلوب داستان و درام بهتر از "قاعده تصادف" شکل گرفته است.

ما، در فیلمنامه "قاعده تصادف" با قصه ای طرف هستیم که دارای ابتدا، وسط، و انتها است. این، البته، نکته ی مثبتی برای فیلمنامه به شمار می آید، اما مشکل جای دیگری است. ما، در این فیلم، با ده کاراکتر (چهار دختر، چهار پسر، پدر و عمو) مواجه هستیم که در کمال تعجب مشاهده می کنیم، محض رضای خدا، حتی یکی از آنها به شخصیت تبدیل نمی شوند! البته فیلمنامه نویس در شخصیت پردازی جوان ها موفق تر عمل کرده است، اما بر خلاف بسیاری که می گویند "قاعده تصادف" توانسته فضای جوانها را به خوبی تصویر کند، معتقدم که این فیلم از آنجا که فقط به پوسته ای از جوانها راه یافته، اتفاقا، به آنها توهین می کند. پوسته ای که عرض می کنم یعنی اینکه ما شخصیت و شخصیت پردازی جوان ها را تنها در شوخ و شنگ بودن، لوده بازی، و دور هم جمع شدن و متلک پرانی به والدینشان جستجو کنیم. این نوع نگاه، نشان می دهد که نه تنها فیلمنامه نویس نتوانسته جوان ها را بفهمد، بلکه بسیار ناجوانمردانه نیز با ایشان برخورد کرده است. در"قاعده تصادف" نیز همچون "گزارش یک جشن" با عده ای جوان طرف هستیم که یک جمع را تشکیل داده اند. اما، از آنجا که فیلمنامه نویس وارد فرد فرد این جوانها نمی شود، تماشاگر نهایتا با جمعی بی هویت مواجه می شود. البته جمعی که در "قاعده تصادف" وجود دارد، به واسطه ی اندک پرداختی که به اعضای آن می شود، از جمع "گزارش یک جشن" - که به عقیده ی من اصلا شکل نگرفته است- کمی جلوتر و بهتر به نظر می رسد. اما، در کل، به دلایلی که عنوان شد، معتقدم که شخصیت پردازی فیلم بسیار عقب افتاده و توهین آمیز است. همچنین پایان بندی نیز در آتش شخصیت پردازی غیر واقعی جوان ها دمیده است که در این مورد، بر این عقیده ام که پایان بندی "گزارش یک جشن" بسیار قوی تر و حقیقی تر است. 

این غیر واقعی بودن، در جای جای فیلم مشاهده می شود و در "دعوای داخل پارکینگ" به اوج خود می رسد. بسیاری از دیالوگ ها هم غیر منطقی و متناقض نما هستند و این باعث می شود که فیلم، مدام، حرف خود را پس گرفته و هیچ چیزی را به تثبیت نرساند.

نکته ی دیگری که وجود دارد، افراطی است که در نگاه نویسنده وجود دارد. همه ی جوانهای فیلم خانواده گریز هستند و حتی شهرزاد نیز که حقیقت را به پدرش گفته، بر سر میز ناهار، همچون دیگران، اظهار می کند که با خانوده اش مشکل دارد. در این میان، همه ی والدین نیز انسانهایی عقب افتاده و غیر منطقی عنوان می شوند که قدرت درک فرزندان خویش را ندارند. حتی پدری هم که روشنفکر می نماید، در سکانس بعدی، از زبان فرزند و دوستان فرزندش، شخصی هالو معرفی می شود.

فیلم – و فیلمنامه – تلاش می کند بی طرف باشد، اما، با وجود اینکه حق با پدر است، به وضوح طرف جوان ها می ایستد فلذا با والدین نیز برخورد موهنی را اتخاذ می کند.

این فیلم، آنچنان که بر سر زبانها افتاده، به زعم بنده، به هیچ وجه به بررسی شکاف بین نسلها نمی پردازد و اساسا قد و قواره اش به اندازه ای نیست که بخواهد چنین کاری بکند. داستان فیلم درباره ی گروه تئاتری است که برای رساندن نمایش خود به جشنواره با مشکلاتی مواجه می شوند. این داستان کوچک، همانطور که عرض شد، به خوبی بیان می شود، و حتما بخشی از امتیاز این فیلم به همین قصه داشتن و توانایی قصه گفتن اش باز گشته و این مورد، همان علتی است که به نظر بنده تماشاگر را جذب کرده و تا انتها پای فیلم می نشاند. اما وقتی فیلمنامه ای که قادر نیست هیچ کدام از کاراکترهایش را (که تعدادشان نیز کم نیست) به شخصیت تبدیل کرده و همچنین در شخصیت پردازی کاراکتر های اصلی اش (یعنی جوان ها) بسیار بد عمل کرده است، در حضور فیلمنامه ای چون "دربند"، که هم در شخصیت سازی جوان ها و هم در شخصیت پردازی آنها خوب عمل کرده، جایزه ی بهترین فیلم نامه را از جشنواره فیلم فجر می گیرد، یک جفت شاخ روی سر انسان سبز می شود. البته داوری امسال آنقدر پر از اشتباه بود که نمی شود انتظار چنین دقتی را از داورانش داشت. 

در انتها مایلم اشاره ای هم به بحث بازیگری داشته باشم. از نظر بازیگری، امیر جعفری عالی، اشکان خطیبی خیلی خوب، سروش صحت خوب، بقیه جوان ها (به جز بازیگر نقش مارتین) متوسط رو به خوب، و بازیگر نقش مارتین(که از تیتراژ این طور بر می آید که اساسا آهنگساز است و نه بازیگر) متوسط رو به پایین بودند. بر این باورم که حتما بازیگری بازیگران این فیلم مثبت ترین جنبه ی آن به شمار می رود.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد