چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

تلفن همراه رئیس جمهور - علی عطشانی - ۱۳۹۰

"تلفن همراه رئیس جمهور" عنوان جذابی است برای یک فیلم. این عنوان تم جالبی را نیز به دنبال داشته است: سیم کارت رئیس جمهور به دست یک پیرمرد باربر می افتد و او پاسخگوی افرادی خواهد بود که می پندارند با رئیس جمهور ایران تماس گرفته اند. با این اوصاف، این نام جذاب در همان تم جالب باقی مانده و نویسنده ی اثر قادر نیست آنرا به داستانی سر و شکل دار تبدیل کند. فلذا مشکل اساسی فیلم به فیلمنامه ی آن باز می گردد.

در ابتدا – پس از دیدن آیه ای بی ربط به فیلم - با تیتراژی نسبتاً خوب مواجه هستیم که داستان را راه انداخته و شخصیت اصلی فیلم را تا حدودی به ما می شناساند: پیرمردی شمالی (گیلانی) که با وانتش در شهر تهران (ظاهراً) باربری می کند. بلافاصله پس از تیتراژ نقطه ی ابتدایی داستان رقم می خورد: پیرمرد (مهدی هاشمی) یک دستگاه گوشی تلفن همراه را به رایگان از صاحب کارش دریافت می کند و آنچنان که در ادامه دیده می شود، خانواده ی وی آنچنان از موبایل خریدن او خوشحال هستند که معلوم است مدتها در آرزوی آن بوده اند. مشکل اساسی اینجانست که فردی که صاحب یک خانه ی حیاط دار نسبتاْ بزرگ، یک وانت و حتی ماهواره است، چگونه می شود موبایلی ساده نداشته و مدتها خانواده اش را در آرزوی آن گذاشته باشد؟ 

قربانعلی کیسومی (پیرمرد باربر) پس از گرفتن گوشی اقدام به خرید سیم کارت می کند و نهایتاً آنرا به صورت آزاد از یک جوان خریداری می کند. این سیم کارت در واقع سیم کارت رئیس جمهور است که ما نمی فهمیم چرا و چگونه در دست جوانی با آن شمایل قرار گرفته است! آیا او از دنیایی دیگر به زمین فرود آمده و سیم کارت رئیس جمهور را در اختیار قربانعلی قرار داده؟ فیلمساز سعی دارد که تماشاگرش اینگونه تصور کند و برای رسیدن به این منظور از بازیگر جوانش می خواهد که خود را "آخرت" معرفی کند. اینگونه معرفی ها و تحمیل های بی سوادانه دیگر کلیشه ای شده اند. او قرار است ماورایی باشد، اما دوربین و میزانسن این را نمی گویند. تماشاگر نباید در سینما تصور کند (حتی در فیلمهای علمی تخیلی و ماورایی). با یک دیالوگ (که در اینجا دیالوگ هم نیست؛ تنها یک واژه است) نمی توان شخصی را ماورایی نمایاند. من بیننده باید در تصویر تفاوت زمینی و فرا زمینی را حس کنم که نمی کنم. اگر قرار است شخصی ماورایی به من معرفی شود باید فرم صحنه آنچنان فضای سکانس را ماورایی کند که شخصیت مورد نظر فیلمساز از دل آن فضا متولد شده و برای تماشاگر باور پذیر شود.

داستان از همین ابتداست که دچار مشکل شده و ریتم خود را از دست می دهد. این ریتم کند تا انتهای فیلم ادامه داشته و با بازی خشک مهدی هاشمی ملال آور تر می شود.

Casting فیلم خوب نیست و ما مهدی هاشمی و بهناز جعفری را به عنوان زن و شوهر باور نمی کنیم. چنین به نظر می رسد که هاشمی تنها به دلیل تشابه جثه ای با رئیس جمهور وقت ایران برای این فیلم انتخاب شده تا با گریمی بی معنی که او را بیش از پیش به محمود احمدی نژاد شبیه می کند همراه شود. لهجه ی هاشمی اگرچه کمی درآمده، اما آنچنان که باید باور پذیر نیست. تمام تناقضات شخصیتی قربانعلی باعث می شود که ما نتوانیم به این شخصیت نیمه کاره نزدیک شده، با او همذات پنداری کرده،و در ادامه با وی همراه شویم. باقی شخصیتها هم که به کل رو هوا هستند و پیش از آن اند که بتوان درباره شان صحبت کرد. البته بهناز جعفری از آنجا که اصالتاْ شمالی است، تا حدودی توانسته چنین شخصیتی را درآورد.

از همان اوایل فیلم مدام شاهد تماسهای تلفنی مردم با قربانعلی هستیم که مشکلات خود را با وی مطرح می کنند. فیلمساز قرار است که از میان این تماسها  و از بین تمام این مشکلات، یکی را بیرون کشیده و ما را با آن نزدیک کند: زنی بیوه (نیکی کریمی) که دچار دیابت بوده و دخترش نیز دچار مرض قلبی است. این دختر علی رغم اینکه زندانی است (که علت آن به روشنی توضیح داده نمی شود) نیاز به عمل جراحی دارد و در این بین قربانعلی تصمیم می گیرد که به دنبال کار او افتاده و در این امر تا جایی پیش می رود که وانت خود را که تنها وسیله ی کار و ارتزاقش است را می فروشد تا مشکل این زن و دخترش را حل کند. ما مطلقاً با او همراه نمی شویم، چون می دانیم که خانواده ی خودش وضع مالی خوبی نداشته و دختر خودش نیز بیماری قلبی دارد. علاوه بر این، فیلمساز هیچگونه تلاشی در نزدیک کردن ما با مشکل آن زن نمی کند و ما مشکل را تنها از دیدگاه قربانعلی می شناسیم. فیلمنامه نویس و فیلمساز اساساً داستان خود را بر پایه ی بی اطلاعی تماشاگر بنا نهاده اند. ما تنها اطلاعات کمی از شخصیت و زندگی قربانعلی داریم که آن هم آنقدر با تناقضات کوچک و بزرگ درآمیخته که ما را از فیلم پرت می کند. اساس سینما تعلیق و اساس تعلیق آگاهی و اطلاع تماشاگر است که در این فیلم از او سلب می شود و نتیجتاً فیلمی بی اساس که به هیچ وجه سینما نیست را به وی تحویل داده و بلکه به او تحمیل می کند. 

در انتها شاهد هستیم که قربانعلی از شنیدن "دردهای بی شمار" مردم دیوانه شده و حقیقتاً خود را رئیس جمهور می داند. این پایان بندی افتضاح است. بد ترین بخش فیلم همین پایان بندی دفعی و بی ربط آن است. ما این سیر جنون را به هیچ وجه در طول فیلم مشاهده نمی کنیم و ناگهان در یک سکانس از گریه های زن و بچه اش در می یابیم که او دیوانه شده است. اما نمی فهمیم که چه طور یک انسان دیوانه می تواند از پشت تلفن راهنمای دقیق مشکلات مردم باشد!

فیلمساز طرفدار قربانعلی است (دوست دارد که باشد؛ به اشتباه) و سعی دارد ما را نیز به سمت او کشیده با وی همراه سازد. وی، اما، در نیل به این هدف موفق نیست، زیراکه تماشاگر ابتدا با دلش فیلم را می فهمد و همین دلش به او می گوید که قربانعلی با بی فکری و جو زدگی در حق زن و فرزند بیمارش ظلم کرده است و چنین فردی نمی تواند همذات پنداری او را برانگیزد. فیلمساز اگر بخواهد – و بلد باشد -  می تواند همذات پنداری ما را حتی با یک قاتل بی رحم نیز برانگیزد (به فیلمهای "طناب" اثر آلفرد هیچکاک و "التهاب" اثر رائول والش بنگرید تا مصداق این موضوع را به وضوح در یابید) اما با احتیاط کاری و دوربینی که تکلیفش با خودش نیز معلوم نیست نمی توان چنین کار سخت و در عین حال آسانی را به انجام رساند. البته ناگفته نماند که به زعم بنده نماهایی که دوربین از بالا می گیرد، عموماً خوب بوده و به شخصیت سازی و تا حد کمی به فضا سازی کمک می کند. 

ما، چنان که گفته شد، در این فیلم با فیلمسازی محتاط و محافظه کار طرف هستیم که جسارت ندارد پای حرفش بایستد. او چنان می نمایاند که طرفدار مردم بوده و به مشکل گشا نبودن دولت برای آنها انتقاد می کند. حرف  فیلمساز، اما، این نیست. این را از مکالمه ی تلفنی شخص رئیس جمهور با قربانعلی و دلسوزی او (رئیس جمهور) با آمدن به درب خانه اش (با ماشینی که اصلاً سرنشین ندارد!!!) می توان فهمید.

مجموعاً باید گفت که این فیلم تا سینما شدن راه بسیاری را در پیش دارد. "تلفن همراه رئیس جمهور" همچون دیگر ساخته های علی عطشانی در پی این است که موضوعی اخروی را با دنیای کنونی و زندگی روزمره ی افراد گره بزند، اما باز هم مانند باقی فیلمهای فیلمساز در این امر موفق نیست. این فیلم به جز کمی بازیگری و فیلمبرداری، متأسفانه، چیز قابل ارائه ی دیگری ندارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد