چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

ملکه – محمدعلی باشه آهنگر – 1390

جنگ و صلح . . . و دفاع

 

برخی از واژه ها به وسلیه ی متضادشان معنا می شوند و گاه با واژگانی برخورد می کنیم که دارای دو متضاد هستند. مثل "عشق" که با "نفرت" و "عقل" در تضاد است؛ مثل "بیم" که "امید" و "شجاعت" در مقام تضاد او ایستاده اند؛ و . . . مثل "جنگ" که متضادش "صلح" است و "دفاع". برای مفهوم برداری از چنین واژه هایی ناگزیر از توجه به متضادشان هستیم و برگزدین هر متضاد، وابسته است به اینکه از چه زاویه و جنبه ای به موضوع می نگریم.

جنگ با صلح در تضاد است. یعنی هرکجا که جنگ هست، صلح نیست و آنجا که صلح منزل دارد، خانمان جنگ ویران است. بنابراین تضاد صلح با جنگ از نوع تضاد تام است. اما جنس تضاد دفاع با جنگ این گونه نیست. در هر جنگی هر دو طرف درگیر هستند؛ اگر تیری از یک سو به سوی دیگر شلیک شود، متعاقباً از آن سو نیز باید منتظر شلیک گلوله ای بود. چنین نیست که یک سو در صلح به سر ببرد و طرف دیگر به جنگ بپردازد. اما ممکن است که یک سو مشغول جنگ و طرف دیگر مشغول عملی باشد که نه نام جنگ بتوان بر آن نهاد و نه صلح. آنچه که هر دو طرف به طور مساوی درگیر آن هستند مبارزه و منازعه است نه جنگ. در برخی مبارزات، هر دو طرف به جنگ نیز می پردازند و این زمانی اتفاق می افتد که هر دو در آغاز مبارزه سهمی نسبتاً مساوی داشته باشند. اما برخی مبارزات آنچنان است که کشور ما به مدت 8 سال درگیر آن بود. در چنین منازعاتی، جنگ یک طرفه آغاز می شود و بنابراین یک سو متجاوز نام خواهد گرفت و سوی دیگر مدافع. این چنین است که دفاع در تضاد با جنگ می ایستد. آن کس که دفاع می کند، اگرچه مشغول مبارزه- و منازعه- است، به جنگ نمی پردازد.

در دوران دفاع مقدس، از سوی عراق جنگی به ما تحمیل شد. پس ما نجنگیدیم؛ عراق با ما جنگید و ما در مقابل جنگ او به دفاع پرداخیتم. صلح متضاد جنگ است نه متضاد دفاع. انسان مدافعی که صلح کند، انسانیتش را به زیر سؤال برده است و انسان جنگجویی که صلح نکند حیوانیت و درنده خویی اش را به اثبات رسانده است. مبارزة ما در مقابل عراق جنگ نبود. "جنگ دفاعی" هم نبود. جنگ که دفاعی نمی شود! جنگ در تضاد با دفاع است و بنابراین نمی تواند در حکم موصوفی برای دفاع قرار گیرد.

آنان که درباره ی مبارزات ما با عراق دم از صلح می زنند، فراموش نکنند که دفاعی که به صلح بیانجامد "جام زهر" ی است که نوشیده می شود. ما با عراق نجنگیدیم که بخواهیم صلح کنیم. دفاع اساساً در کنار صلح می ایستد چراکه همسو و مشتق شده از آن است. اگر قرار بود صلحی اتفاق بیافتد، این ما بودیم که پا پیش می نهادیم با دفاع به حق مان، و این عراق بود که می بایست صلح کند، نه ما.

تیر اندازی نکردن به متجاوز، صلح طلبی نیست؛ عقب نشینی شرم آور و خفت باری است از دفاعی قابل دفاع.  مبارزی که پا در میدان جنگی متجاوزانه نهاده باشد، نمی تواند دلیلی برای کار خود بیاورد. هر عذری که بیاورد، غیر موجه است و بد تر از گناه. بنابراین دلسوزی کردن برای او انسانیت و ترقی نیست؛ اومانیزم و عقب افتادگی است.

واقعاً جای تأسف دارد که آمریکایی های دائم التجاوز در فیلم هایی چون "تک تیرانداز آمریکایی" جنگ و جنگجویان خود را- که ناحق بودنشان بر همگان اثبات شده است- با برچسب "دفاع" تطهیر می کنند، اما ما نه تنها قادر نبوده ایم از دفاع و مدافعان هشت ساله خود- که به حق بودنشان بر همگان اثبات شده است- دفاع کنیم، بلکه با پز روشنفکرانه ی "ضد جنگ" مدام سرمان را زیر برف نموده، حقارت طلبی می کنیم.

فیلم "ملکه"، اگرچه اشکالاتی تکنیکی به آن وارد است، به لحاظ تکنیک- و نه البته فرم- فیلم بدی نیست (خصوصاً فیلمبرداری کار که در میان فیلمهای ایرانی مثال زدنی و کم نظیر است) و فیلمساز با همین تکنیک نسبتاً قابل قبول توانسته است جهان خود را با لکنت بسیار در قاب تصویر ترسیم کند. اما آنچه که فیلم را کم ارزش می سازد، ازقضا همان جهان فکری فیلمساز است که به شدت ضد ملی و ضد انسانی است. این نگاه منحرف از نخستین پلان و نکشتن عقرب زهرآگین شروع می شود و تا تیراندازی نکردن به عراقیان متجاوز و فرمانده شان- که صراحتاً مردم بی صلاح و ساکنین شهر را هدف خمپاره قرار می دهد- ادامه می یابد. فیلمساز روشنفکر زده هنوز نمی داند- یا نمی فهمد- که برای فرمانده ی عراقی ای که از روی کینه مردم عادی (و نه رزمندگان) را قتل عام می کند، نباید دل سوزاند. این دل سوزی، هرچقدر هم که با شعار دهان پر کن "صلح طلبی" همراه شود، خیانت است به ایران و ایرانی و انسان و انسانیت.

در فیلم سؤالی پرسیده می شود: "می دانی که چرا خدا به زنبور عسل وحی می کند؟" و در ادامه چنین مطرح می شود که: "همه ی زنبور ها نیش می زنند، اما فقط زنبور عسل است که وقتی نیش می زند، خودش می میرد . . . او بین خانه و جان، خانه را انتخاب می کند." اکنون با استناد به همین مطلب، پرسشی که ذهن نگارنده را به خود مشغول می کند این است که آیا "انسانی" که در مقابل دفاع شهید پرور ما در مبارزه با عراق، رزمندگان را دعوت به صلح می نماید و فیلمش را به "صلح اندیشان روزگار" تقدیم می کند، از زنبور عسل که حیوان است ولی معنی دفاع را می فهمد، کمتر نیست؟

نظرات 2 + ارسال نظر
میثاق جمعه 26 خرداد 1396 ساعت 18:51

بله کلیت همانی است که میفرمایید

میثاق جمعه 26 خرداد 1396 ساعت 16:51

با سلام خدمت استاد یوسف بیک عزیز
بخش اول مطلبتان درباره جنگ، دفاع و صلح بسیار عالی و این نوع فکر بسیار انسانی و قابل احترام و در یک کلام "درست" است. اما مشکل اصلی بنده با بخش دوم نوشته تان در اینجاست که مسئله نکشتن دشمن متجاوز توسط شخصیت اول داستان "سیاوش" کاملا درونیت آدم اول قصه است با دلیل شخصیش و نه حرف فیلمساز که با صلح طلبی روشنفکرانه اشتباه گرفته میشود که این تفکر "سیاوش" دقیقا در میانه های فیلم توسط دیدبان شهید شده در سوبژکتیو "سیاوش" مخدوش و رد میشود که این تفکر تو در درونت باعث کشته شدن بیگناهان میشود. پس فیلمساز تعمدا این تفکر را در چارچوب فیلم از بین میبرد. "سیاوش" عراقی نمیکشت چون انسانیت را در طرف مقابل هم دیده بود چون دیده بود وقتی فرمانده عراقی سربازانش را از دست داد چگونه مثله سیف الله اینور مرز به مرز دیوانگی رسید سیاوش معتقد بود که عراقی ها به زور قلدر تجاوز میکنند که تا حدی هم درست بود. پس نکشتن توسط "سیاوش" تنها بدلیل فضا و تجربه ای بود که او کسب کرده بود؛ و این اصلا و ابدا دلیلی بر جهتگیری خاص به سوی متجاوز ندارد . متشکر از توجهتون.

سید جواد:
سلام.
فیلمساز تعارض کوچکی هم از زبان مصطفی زمانی به سیاوش می‌کند، اما در کلیّت فیلم (از نکشتن عقرب ابتدایی گرفته تا آخر) در تأیید نظر سیاوش است. فیلمساز اگر خود، علیه این نظر بود، فیلمش را به "صلح طلبان" تقدیم نمی‌کرد. بحث "صلح" کجای فیلم بجز همین نظرات و اعمال سیاوش دیده می‌شود؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد