چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

جاذبه - آلفانسو کِرون - 2013

از "ادیسه" تا "جاذبه"

 

 

فکر می کنم دیگر هرگز مردم مجبور نباشند هر چیزی را با کوبریک مقایسه کنند، چون به نظرم ۱۵ الی ۲۰ سال آینده شاهد آن خواهیم بود که همه، فیلمهایشان را با این فیلم [جاذبه] مقایسه می کنند.

ــ جورج کلونی (بازیگر فیلم "جاذبه")

 

فکر می کنم خیلی ها با دیدن "جاذبه" ی کِرون (Alfonso Cuarón) به یاد "ادیسه" ی کوبریک می افتند و ناخودآگاه در ذهن خویش به مقایسه ی این دو می نشینند. همین امر مؤیّد این واقعیت است که "ادیسه" همچنان اثری است سرِ پا و قابل بحث و قیاس.

هر دوی این فیلمها در ژانر علمی- تخیلی دسته بندی می شوند. تفاوت، اما، در اینجاست که "ادیسه" بیشتر جنبه ی علمی دارد ولی این تخیل است که در "جاذبه" بیشتر رخ می نماید. بنابراین، اثر کوبریک، به لحاظ طراحی و پیش بینی های علمی، همچنان بلا منازع و پیشرو است، اما همین تمرکز در بحث علمی، مجال پرداختن به قصه و شخصیت ها را از سازنده ربوده و نتیجتاً رنگ سینما را از اثر وی زدوده است؛ کوبریک در این اثر نیز بار دیگر، استادانه، در عوضِ فیلم، کارت پستالی متحرک به تماشاگر تحویل می دهد.

"جاذبه"، از این جنبه کمی (و تنها کمی) از "ادیسه" جلوتر است، چراکه پی رنگ پر رنگ تری نسبت آن دارد و در پرداخت شخصیت ها نیز گامی از "ادیسه" فرا تر می نهد. با این وجود، اما، در "جاذبه" نیز با شخصیت سازی کافی و مستحکمی مواجه نیستیم و همین الکن ماندن فیلمنامه در پرداخت شخصیت هاست که ضربه ی اصلی را به فیلم می زند. از بین دو کاراکتر فیلم، ما با هیچیک همراه نمی شویم. مرگ کوالسکی (جورج کلونی) تماشاگر را (لااقل آنچنان که باید) رنجیده خاطر نمی کند و این خود نشانه ای است از آنکه با او همراه نشده و حس خاصی به او پیدا نکرده است (البته از این واقعیت نیز نباید گذشت که شیوه ی مرگ این کاراکتر بسیار دم دستی و فریب کارانه است، چراکه همان رشته هایی که تحمل وزن او را ندارند، در ادامه ی فیلم سفینه ی عظیمی را از حرکت باز می دارند!). شخصیت استون (سَندرا بولِک) نیز، بدان علت که اطلاعاتی مفید درباره ی او به تماشاگر داده نشده، بیننده را با خود همراه نمی کند. مخاطب تنها می داند که او بیوه ای است که فرزند خردسالش را از دست داده است و این، برای ساخت یک شخصیت کافی نسیت و تنها اندکی از مجهول بودن تیپِ او می کاهد.

"ادیسه" ی کوبریک در همین مقدار شخصیت پردازی نیز در می ماند و لذا تنها قادر است با جلب توجه مخاطب به صحنه های حیرت انگیز فضایی او را بر صندلی بنشاند، اما به دلیل ریتم کند اثر، همین صحنه ها نیز برای تماشاگر ملال آور می گردند. در نقطه ی مقابل، "جاذبه"، علی رغم آنکه پایانی قابل پیش بینی دارد و پر است از کلیشه های هالیوودی، توانسته با سود جستن از تکنولوژی ۳ بعدی، تصویر برداری نسبتاً خوب، و ریتم مناسب، تماشاگر را تا آخر در برابر پرده ی سینما نگاه دارد.

اجازه می خواهم کمی درباره ی پارامتر های اخیری که نام برده شد، توضیحات کوتاهی عرض کنم تا به نکته ی پایانی بحث برسیم.

پایان فیلم، علاوه بر قابل پیش بینی بودن مشکل دیگری نیز دارد و آن اغراق بیش از حد است. پس از برخاستن استون از خاک دوربین او را از زاویه ی پایین می نگرد و بدین ترتیب در انتهای ماجرا و پس از پشت سر گذاشتن آن همه اتفاقات سخت (که با تأکیدات چند باره ی فیلم بر نابلد بودن کاراکتر استون در هدایت فضاپیما، بسیار کلیشه ای و کارتونی می نماید) از او یک قهرمان می سازد، اما کار وقتی خراب می شود که زاویه ی دوربین تغییر نمی کند؛ فیلمساز با این چنین رویکردی یا قصد شیرفهم کردن مخاطب را دارد یا ارضا کردن خویش را، که در هر دو صورت به ورطه ی اغراق افتاده و کار را خراب کرده است.

عرض شد که تصویربرداری نسبتاً خوب است. علت آن است که اگرچه حرکات دوربین متانسب با احوال شخصیت ها و گاه موقعیت های فضا است، اما گاهی، آنچنان که توضیح آن گذشت، اغراق آمیز می شود و برخی اوقات نیز اطوار های بیجا و خودنمایانه در می آورد. مانند جایی که از کنار کلاه استون وارد آن شده و با چرخشی آرام به نمای نقطه نظر او تبدیل می شود. این تبدیل نما، به دلیل بی معنایی، از فرم اثر بیرون افتاده و لذا هیچ محتوایی را در پی ندارد.

اما می رسیم به مسأله ی ۳ بعدی که باید توجه درخوری به آن داشت. این فیلم را قطعاً باید بر پرده ی عریض و به صورت ۳ بعدی دید تا حداکثر لذت آن درک شود، اما چه بسا عادی دیدن آن نیز به ما کمک کند تا نقاط ضعفی را که پشت سحر سه بعدی پنهان می شوند را ملاحظه کنیم.

از دیگر مسائلی که جاذبه ی "جاذبه" به شمار می رود، بَد منِ (bad man) قصه است: فضا. آری، فضا نقش کاراکتر منفی فیلم را بازی می کند و از آنجا که بیشتر و بهتر از سایر کاراکتر ها شخصیت پردازی می شود، به نقطه ی قوت فیلم و نیروی کشش آن نسبت به مخاطب تبدیل شده است. استون نیز در اواسط فیلم با جمله ی "از فضا متنفرم!" بر بد بودن کاراکتر فضا می افزاید. ما نیز، به عنوان مخاطب، به دلیل آنکه بی رحمی فضا را به چشم (که تنها کانال باور پذیری در سینما است) دیده ایم و در کنار آن نماهای با عظمتی را از زمین مشاهده کرده ایم، بر این تنفر صحّه می گذاریم.

نکته ی نهایی درباره ی "ادیسه" و "جاذبه"، تفسیر گرایی در آنهاست. این گرایش در "ادیسه"، اگرچه به فلسفه بازی (!) انجامیده و با تأویل پذیری، اساساً به سینما، که هنری اُبژکتیو است، پشت می کند، اما متناسب با اثر است. در "جاذبه"، اما، صحنه هایی از قبیل شبه جنین نشان دادن فضانوردان (؟) و تفسیر هایی از قبیل "تولد دوباره" (؟) و . . . همه به شدت از اثر بیرون زده و متعلق به آن نیستند.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد