چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

خسته نباشید - محسن قرایی/ افشین هاشمی - 1391

سفر بی پایان

 

به کرمان سفر کنیم تا ضمن دیدن آثار باستانی، از ایران و ایرانی بگوییم و به سنت ها باز گردیم. "خسته نباشید" قرار است حامل رسالت مذکور باشد، اما به هیچ یک از اهدافی که برایش تعیین کرده و به سازندگانش سفارش داده اند، نمی رسد.

مشکل اصلی، فیلمنامه است که نه قصه ای برایمان دارد و نه شخصیت هایی چفت و بست دار. یک زوج خارجی به ایران آمده اند و برای دیدن کلوت های کرمان راهی بیابان می شوند؟ این واقعاً قصه ای است که استعداد تبدیل شدن به یک فیلم بلند سینمایی را داشته باشد؟ این، تنها یک ایده است که به درد مستند های نیمه داستانی می خورد و بس. ایده ای که در فیلم، کش آمده و به سرانجام نیز نمی رسد.

اگر نبود بازی خوب بازیگران (که انتخاب و هدایت آنها، به واسطه ی تجربه ی بازیگردانی فیلمسازان، تنها قوت فیلم است) و چند لانگ شات از طبیعت، تماشاگر چیز زیادی برای پی گیری فیلم نداشت.

شخصیت ها، هیچ یک، قادر نیستند که ما را با خود همراه سازند چراکه اساساً شکل نگرفته اند. به واقع، از شخصیت ها چه می دانیم؟ از مرتضی این را می دانیم که زبان انگلیسی بلد است و دوست دارد به خارج از کشور برود. پسرخاله اش را که اصلاً نمی شناسیم و تنها در اواخر فیلم، اندکی، درباره ی او متوجه می شویم که آن هم به کار فیلم نمی آید. دو شخصیت خارجی هم شدیداً ضعیف اند. مرد (رومن) زمین شناس است و سرخوش و زن (ماریا)، بد خلق و افسرده. این زوج به شدت از یکدیگر دور اند و حتی اتاقشان در هتل نیز از هم جدا است. به راستی این دو موجود متضاد از چه رو با یکدیگر ازدواج کرده اند؟ چرا ماریا همواره رومن را از خود می راند، اما به یکباره دل نگران او می شود و باز به محض پیدا شدنش او را پس می زند؟ چرا تحول او در پایان، اینقدر دفعی و تحمیلی است؟ فیلمنامه برای این پرسش ها پاسخی درخور ندارد.

بار دیگر به اهداف از پیش تعیین شده ی فیلم بازگردیم: کرمان، ایران، سنت گرایی. از کرمان که جز بیابان و درخت گز و قنات چیزی نمی بینیم و در انتها نیز به کلوت (که رسیدن به آن، اساسِ راه اندازی فیلم است) نمی رسیم. از ایران هم به جز چند جمله ی کلیشه ای که بر زبان رومن جاری می گردد، چیزی دستگیرمان نمی شود. از سنت های ایرانی (به جز مهمان نوازیِ کلیشه ای) و گرایش به سوی آنها هم خبری نیست. رجوع ماریا به وطن که تنها در صحرا نوردی با ماشین و قدم زدن پایانی در بیابان خلاصه می شود. شخصیت مرتضی که هم به جای تمایل به ایران، از ابتدای فیلم سودای سفر به خارج را در سر می پروراند.

تماشاگر "خسته نباشید" با دیدن فیلم، در ناخودآگاه ضمیر خود، به یاد تجربیات شیرین خویش از زندگی ایرانی می افتد و بدین سان، نه از فیلم و سفر بی پایانش، که از همراه شدن با ذهنیات خویش لذت می برد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد