چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

آسمان زرد کم عمق- بهرام توکلی- 1391

فیلمی رنگ پریده و کم عمق

 

سینما هنر به تصویر کشیدن پدیده ها و عینیت بخشیدن به داستان ها است. به هنگام خواندن یک کتاب و یا گوش دادن به قصه ای از طریق رادیو، این ذهن ماست که درگیر شده و فاعلانه به بازسازی داستان می پردازد. در سینما، اما، ابتدائاً منفعل هستیم، چراکه به جای پرداختِ شخصیِ داستان به صورت سوبژکتیو، پرداخت فیلمساز را به شکلی ابژکتیو دریافت می کنیم و اگر قرار باشد چیزی نبینیم و پرداخت داستان به ذهن ما محول شود، آنگاه دیگر با سینما طرف نیستیم و حتی با رادیو و کتاب نیز. در این صورت با ملغمه ای از صوت و تصویر طرف خواهیم بود که چون تشخص ندارد، نه بر ما اثر می کند و نه همراهمان می سازد.

قدرت سینما – و هنر سینماگر – در این است که می تواند حتی ذهنیات ما را به عینیت تبدیل کند و آنگاه که عینیتی در میان نباشد، نه سینمایی در بین نخواهد بود و نه هنری. "آسمان زرد کم عمق"، از همین نقطه نظر، اثری است غیر سینمایی که همه چیز در آن شنیده می شود و به عینیت نمی رسد، فلذا تماشاگر قادر نیست که چیزی را باور کند. این فیلم مخاطب را مجبور می کند آنچه را که فیلم ساز می خواهد بپذیرد، غافل از اینکه چنین جبری وجود ندارد. از همین روست که جمله ی نهایی مرد که به زن می گوید: "می ترسم [در تصادف] فرمان ماشین را عمداً [به سمت دره] پیچانده باشی!" بر تماشاگر اثری نگذاشته و حسی که باید را به او منتقل نمی کند، چراکه اصلاً تصادفی را ندیده که بخواهد قضاوت کند.

شخصیت های فیلم بسیار نحیف هستند و ما اطلاعات کمی از آنها داریم و همین اطلاعات را نیز با چشم لمس نکرده ایم و این، خود، از دیگر علل فاصله گرفتن مخاطب با فیلم به شمار می رود.

قصه، آنقدر دچار فُرم بازی شده که تا حدود ۶۰ دقیقه مشخص نمی شود که تماشاگر بیچاره برای چه و به دنبال چه باید فیلم را پی بگیرد؟ مخاطب، تنها در نیم ساعت پایانی است که اندکی با فیلم مواجه می شود.

فُرم فیلم دچار اشکالات دیگری نیز هست. به عنوان مثال در تصویر برداری از دوربین روی دست (که مبین التهاب فضا است و نه شخصیت ها) استفاده شده که ربطی به اثر ندارد. شیوه ی روایت نیز به بهانه ی اینکه تابع ذهن بیمار و مغشوش شخصیت زن بوده، غیر خطی، در هم ریخته، و گنگ است. اما در اینجا دو سؤال مطرح است. نخست آنکه مگر راوی فیلم شخصیت مرد (که بیماری ندارد) نیست؟ و پرسش دوم آنکه مگر برای سخن گفتن از ذهنی بیمار لزوماً باید تصاویر، بیمار گونه و گیج کننده باشند؟ اگر پاسخ این سؤال منفی است، که فُرم روایت فیلم توجیه پذیر نخواهد بود، و اگر پاسخ مثبت باشد که لابد فیلمسازی چون هیچکاک در "روانی" اشتباه کرده و او نیز باید فیلمش را طوری می ساخت که مخاطب عام با آن ارتباط نگیرند و در عوض به فکر پاتوق های فرهنگی (؟) برای نمایش فیلمش می بود. اما می دانیم کههیچکاک اشتباه نکرد؛ او می دانست که مخاطب خاصی که از درون مخاطب عام زاده نشود، نه تنها خاص، که اصلاً - حتی - مخاطب نیست!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد