چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

رستاخیز - احمدرضا درویش - 1392

تکنیک و دیگر هیچ 

 

سینما پیش از آنکه هنر باشد، رسانه است؛ رسانه ای صنعتی. پس هم باید متضمن رسانش باشد و هم ناچار است عامّة مردم را مخاطب خویش قرار دهد. (البته وقتی از رسانش سخن می گویم، مقصودم ابداً "پیام" نیست. "پیام" دریافتی است عقلی که نیازمند فاصله گرفتن با پدیدة مورد نظر و تحلیل و تجزیة آن است. این نوع دریافت گرچه "روشنفکران"، "ارزشیون" و مسؤلین را خوش می آید، ربطی به سینما و مخاطب عام آن ندارد. ما در سینما اساساً با دریافت های بلافاصلة وجود انسان، یعنی حس و احساس، سر و کار داریم.) اما برای آنکه رسانش سینمایی مورد نظر اتفاق بیافتد، گذار از دو مرحله اجتناب ناپذیر است. نخست آنکه باید پدیده ای عینی خلق نمود و سپس با استفاده از تکنیک های لازم، آن را به مخاطب منتقل ساخت. با عبور از این دو مرحله به اثری سینمایی دست خواهیم یافت که حال اگر روح فرم هم در آن دمیده شود به اثری هنری نیز بدل خواهد شد. بنابراین، مسلّم آن است که اوّلاً حتی اگر فیلمسازی به فرم- و هنر- نرسیده باشد، دسترسی به سینما برای او ناممکن نیست، ولی چنانچه از خلق یا به کارگیری صحیح تکنیک اجتناب کند، به واقع از سینما روی گردانده است. ثانیاً خلق مقدم بر تکنیک است و اگر خلقی شکل نگرفته باشد، از دست پیشرفته ترین تکنیک ها نیز کاری ساخته نیست. خلق اما تنها آن زمان به وقوع می پیوندد که خاص باشد و معیّن. خلق عام معنا ندارد و اصلاً امکان پذیر نیست. پدیده ای که حد و رسمی ندارد و خصوصیاتی، هنوز خلق نشده است و بنابراین به درد هیچ رسانه ای- خصوصاً سینما- نمی خورد. از همین رو است که در سینما هرگونه کلی گویی و عام پردازی به نتیجه نرسیده، در نمی آید. سینما مدیوم طرح قصه ها، آدم ها، و مکان های معین و خاص است، نه کلی و عام. هرچه جزئیات یک فیلم تعین بیشتری داشته باشند، آن فیلم به سینما نزدیک تر می شود. سینما با فلسفه و کلام تفاوت دارد و منبر موعظه نیز نیست که واعظ، کلیات را بگوید و مصادیق را به مخاطب واگذارد. در سینما از مصداق به مفهوم می رسیم و در حالت عکس، اساساً سینمایی وجود نخواهد داشت. سینما ذاتاً اُبژکتیو است و بیننده تا زمانی که جزئیات برایش مشخص، معیّن و عینی  نباشد، هرگز به کلیات – و باور آنها – دست نخواهد یافت.

کربلا، نهضت عاشورا، قیام امام حسین (علیه السلام)، و . . . رستاخیز، مفاهیمی آنچنان عام و گسترده اند که سینما آسانی یارای قد علم کردن در برابرشان را نخواهد داشت.

در سینما، خواستن توانستن نیست و با اراده و نیّت- خیر یا شر-، فیلم ساخته نمی شود چراکه طرف حساب نیّت خدا است ولی مخاطب سینما انسانی است که نه با نیّت کاری دارد و نه می تواند داشته باشد.

***

"رستاخیز"، فیلمی است که می خواهد اثری سینمایی درباره ی عاشورا باشد، اما از آنجا که سازنده اش آنچنان که باید و گفته شد از سینما – و عاشورا – شناخت ندارد، نمی تواند به این خواسته دست یابد.

در تیتراژ ادعا می شود که "رستاخیز" روایتی سینمایی از نهضت امام حسین (علیه السلام) است. آیا اینکه فیلمساز در ابتدای فیلم بر پس زمینه ای سیاه، چندین صفحه متن به ما تحویل می دهد نامش سینما است؟ ما به سالن آمده ایم که کتاب بخوانیم یا فیلم و تصویر ببینیم؟ نمی شد این متونِ لفظ قلم را مثلاً به شکل یک نریشن سینمایی بر روی تصاویر قرار داد؟

نخستین نمایی که پس از تیتراژ می بینیم چیست؟ یک کلوز آپ از زمینی تفتیده که نه به نوشته های پیش از خود مربوط است و نه تا انتهای فیلم اشاره ای بدان می شود! آیا این نما باید برای تماشاگر تداعی گر کربلا باشد؟ کدام کربلا؟ کربلایی وجود ندارد، مگر آنکه فیلمساز آن را برایمان خلق کند، اما تا انتهای فیلم حتی نام کربلا را نیز به ندرت می شنویم.

این فیلم نه درباره ی کربلا است، نه امام حسین (علیه السلام)، نه تاریخ و نه هیچ چیز دیگری. "رستاخیز" شاید یک اثر تصویری با تکنیکی پخته باشد- که تا حدودی هست-، اما ابداً روایتی سینمایی نیست و تا سینما شدن راه بسیاری در پیش دارد. بازی با تصاویر و میزانسن های عظیم- که در صحنه های جنگ به شدت مخدوش و گمراه کننده اند- و دکورهای عجیب- که بعضاً امروزی اند، نه مربوط به چندین قرن پیش- هیچ یک سینما را نتیجه نمی دهند. دیزالو از ماه و ستاره ای که P.O.V. اند و اُبژکتیو، به تصویر کعبه یا امام که از بالا و به شکل عمود گرفته شده اند و سوبژکتیو هستند نامش سینما نیست. سینما در قدم نخست قصه می خواهد و شخصیت که "رستاخیز" فاقد هر دوی آنهاست.

این همه نام در فیلم وجود دارد، اما حتی یک نفر از آنها به شخصیت تبدیل نمی شود و اکثرشان حتی با تیپ شدن نیز فاصله دارند. نام دوم فیلم ("حسین، آنکه گفت نه")- که بیشتر در پوسترهای انگلیسی مطرح شده است- حاکی از آن است که با فیلمی با موضوعیت حسین (علیه السلام) مواجه هستیم، اما این چه فیلمی دربارة حسین بن علی (علیهما السلام) است که در طول 3 ساعت، جز چند مونولوگ و احیاناً دیالوگ از این شخصیت نمی بینیم؟ متأسفانه کم رنگ ترین کاراکتر در این فلیم شخصیت امام حسین (علیه السلام) است. ای کاش لااقل پسر حرّ بن یزید- که خط اصلی داستان متوجه اوست- اندکی شخصیت پردازی شده بود تا دلمان را خوش می کردیم که داریم فیلمی سینمایی دربارة شخصیتی به نام بکیر می بینیم. اما متأسفانه فیلمساز و فیلمنامه نویس پرداخت شخصیت ها را به ذهن تماشاگر واگذاشته اند و پنداشته اند که دیگر همه باید یزید و عمر بن سعد و ابن زیاد و غیره را بشناسند. هرگز چنین نیست. تماشاگر به سینما می آید تا این بار یزید را از نگاه این فیلمساز خاص ببیند. اما وقتی نه یزید در فیلم ساخته می شود و نه حسین بن علی (علیهما السلام) و نه هیچ کس دیگر، چگونه باید قیام و نهضت عاشورا را درک کرد و فهمید؟

 شخصیت های این فیلم به جز چهره، هیچ نیستند؛ شخصیت های منفی چهره های منفی دارند و شخصیت های مثبت، چهره های مثبت. همین و بس. بازی های اغلب متوسط و ضعیف بازیگران نیز کمکی نمی کند. (البته به جز بابک حمیدیان که نقش یزید را آنچنان خوب ایفا می کند که می توان آنرا از بهترین بازی های او- پس از مدت ها- به شمار آورد. درعین حال، استفاده از او برای ایفای دو نقش یزید و ابن زیاد بسیار عجیب، بی منطق و گمراه کننده است.)

فقدان شخصیت پردازی موجب شده که تحوّل – و عدم تحوّل – کاراکتر ها به هیچ وجه منطقی و قانع کننده به نظر نرسد و کشته شدن- یا زنده ماندنشان- در حس تماشاگر اندک کارکردی نداشته باشد. اینچنین است که به طور مثال توبة حرّ به غایت تحمیلی می نماید و مقتل اهل بیت امام حسین (علیهم السلام)- که شاخص ترین ایشان در این فیلم حضرت عباس (علیه السلام) است- به نحوی بد به اجرا درآمده است.

به راستی در این فیلم بررسی این موضوع که آیا به تصویر کشیدن چهرة آن بزرگواران توهین به ایشان را در پی خواهد داشت یا خیر در اولویت دوم قرار دارد، زیرا به نظر نگارنده حتی اگر از نشان دادن چهره های ایشان اجتناب شود و یا به تمهیداتی عقب افتاده چون نورانی کردن صورت های آنان روی آورده شود نیز دردی از فیلم دوا نمی شود چراکه چگونگی پرداختن به خانوادة ابی عبدالله (روحی فداه) و اجرای مقاتل ایشان آنچنان که شایسته است احترام برانگیز نیست زیرا آنقدر عجولانه و بی تأمل تصویر شده اند که تصور می شود فیلمساز دغدغه ای جدی در به انجام رسیدن این کار نداشته و تنها تلاش کرده است آنچه را مخاطب کراراً در روضه ها شنیده است، همانگونه مسلسل وار جلوی دوربین ردیف کند و به سرعت از آنها بگذرد. و اینک سؤالی که بر جای می ماند این است که چرا باید مخاطب را بی رحمانه بر آن داریم که مرگ فجیع شخصیت های سمپاتیک خویش را در مدتّی بسیار کوتاه به شکلی عریان به نظاره بنشیند. آیا چنین رویکردی جز تأثّری ظاهری و انزجاری باطنی در مخاطب نتیجة دیگری به همراه خواهد داشت؟ و پرسش اساسی تر آنکه مگر فیلمساز، خود، این شخصیّت ها را عزیز نمی شمارد؟ پس چگونه است که دیدن کشتار هولناک و جانگداز این عزیزان را تاب می آورد و راضی می شود که آن را بر انظار عمومی نیز ارائه کند؟ 

روی هم رفته، مشکل اساسی "رستاخیز" کلی گویی، عام پردازی و نداشتن فیلمنامه ای منسجم و قصه ای استوار است. تدوین بد اثر نیز به آشفتگی فیلمنامه دامن زده و شلختگی فیلم را وخیم تر کرده است، به طوری که فیلم دائماً از این شاخه به آن شاخه می شود و تمایل دارد از هر دری سخن بگوید، بدون آنکه سخن گفتن بلد باشد و حد و اندازه نگه دارد.

با وجود تمام اشکالاتی که مطرح شد، اما نگارنده بر این باور است که نباید با سختگیری های بیش از حد، مانع از دیده شدن این اثر تکنیکال- که از این جنبه در سینمای ما بی سابقه است- بر پرده های سینما شد. به هر روی، هرچقدر هم که این فیلم دارای اشکال باشد- که هست-، از نخستین تجربه های سینمای نحیف ما در چنین حوزه هایی به شمار می آید و تا زمانی که به اکران عمومی نرسد و به نقد گذاشته نشود، مطمئناً نه تنها پیشرفتی در فیلم های آتی و مشابه حاصل نخواهد شد، بلکه روز به روز بیشتر به سوی سینمایی محافظه کار، خود سانسور، ضعیف و بی خاصیت پیش خواهیم رفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد