چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

دوران عاشقی - علیرضا رئیسیان - 1393

اشاره: این مطلب به صورت سانسور شده در مجله "سینما تئاتر" منتشر شده است. آنچه در زیر می خوانید، متن کامل مطلب می باشد.

 


دوران اختگی

 

"دوران عاشقی" گواهی نامه ای است گویا که شهادت می دهد سینمای ایران سالهاست- همچون شخصیت مرد فیلم- به درد اختگی دچار شده است و بنابراین از سالها پیش تاکنون نمی توانسته است صاحب هیچ فیلمی باشد و در این اوضاع، اگر با اثری تصویری مواجه می شویم که تا حدودی می توان نام فیلم بر آن نهاد، باید به طبیعی بودن سیر تکوین آن شک کرده، منشأش را نامعلوم بدانیم. بیماری بی مسألگی، سینمای ما را بلعیده و سرطان سردرگمی در اعضاء و جوارح آن ریشه دوانده است. مرض شکم سیری نیز موجب شده است تا این سینما نه تنها از دردهای مذکور رنجور نگردد، که مازوخیست گونه به استقبال آنها نیز برود. مهر تأیید این مدّعا هم رواج هرچه بیشتر فیلم های دورهمی و بی دغدغه- و حتی فاقد سرگرمی- در سالهای اخیر بوده است.

"دوران عاشقی" نیز از یکی از مصادیق اخیر چنین آثاری است. فیلمی سردرگم و درمانده که تکلیفش با خودش نیز روشن نیست، چه رسد به مخاطب. واضح ترین نشان این سردرگمی را هم می توان در نام فیلم جستجو کرد، نامی که نه تنها معرّف فیلم نیست، بلکه هیچگونه ارتباطی با آن ندارد: "دوران عاشقی". کدام عاشقی؟ کدام عشق؟ اصلاً چگونه می توان در سینما که عینیّت، ذات آن است، از مفهومی غیر عینی و انتزاعی چون عشق سخن گفت؟ انتزاعات تا زمانی که رنگ عینیّت به خود نگرفته باشند به درد سینما نمی خورند. عشق نیز تنها آن زمان اجازة ورود به سرای سینما را خواهد داشت که ردای انتزاع از تن بکند و خلعت عینیّت بپوشد و این میسّر نیست مگر آنکه در موجودی عینی- که همان عاشق است- متجلّی شود. سینما با عشق کاری ندارد، با عاشق اما چرا. عشق در سینما شناخته شده نیست و نخواهد شد، ولی شاید با کندوکاو در یک عاشق معیّن و تمام عیار بتوان کمی به سوی عشق در سینما پیشروی کرد. اما از آنجاکه در "دوران عاشقی" هیچ عاشقی دیده نمی شود، ادّعای سازندگان مبنی بر سخن گفتن از عشق، جز گزافه گویی نیست.

"دوران عاشقی" عاری از هرگونه عاشقی است. وکیل بی روح قصه (بیتا) که آنچنان در شغل خویش غرق شده است که حتی فرصت رسیدن به ظاهر خانه را ندارد، خانواده و رابطه با آنها و عاشقی که پیشکش. شوهرش (حمید) نیز که اگر عاشق بود، پنهانی به سراغ زنی دیگر نمی رفت. او حتی نسبت به همسر موقّتش (میترا) هم عاشق پیشه نیست که اگر بود به این سرعت به او تهمت نمی زد. تنها کسی که در داستان فیلم مدام به عاشق بودن او (آن هم تنها از زبان خودش) اشاره می شود، میترا است که در واقع، عاشقیِ او نیز قلّابی و تحمیلی از سوی فیلمساز است. جناب سازنده یا تا به حال عشق را به معنای واقعی تجربه نکرده، و یا عمداً قصد به ابتذال کشاندن آن را داشته است. به راستی عشقی که ما در فرهنگ و ادب خویش می شناسیم، همان چیزی است که در این فیلم، در نخستین وعدة غذایی مشترک بین دو غریبه بر سر میز شام شکل می گیرد؟

راستش را بخواهید، همین مقدار تلاش برای ردیابی عاشق و عاشقی نیز برای این فیلم زیاد است چراکه "دوران عاشقی" تنها چیزی را که به تصویر نمی کشد، دوران عاشقی افراد است. سازندة سردرگم این اثر، ارتباطات پیشین مهره های داستان و چگونگی شکل گیری آنها را حذف کرده است و از ما انتظار دارد که دربارة برهم خوردن این ارتباطات به قضاوت بنشینیم، اما با عدم شخصیت پردازی و طرح روابط افراد با یکدیگر، حتی شخص سازده نیز خود در چنین قضاوتی ناتوان می ماند، که مانده است و تلاش می کند در طول فیلم به تمام شخصیت ها- فارق از اینکه خطا کارند یا بی گناه- نزدیک شود و با آنها همذات پنداری کند. دست آخر هم به گونه ای نسبی گرا به همه حق می دهد و از موضع گرفتن سر باز می زند. 

فیلم به ظاهر از لحظة اوّل قصه اش را راه می اندازد، اما پس از چند دقیقه مشخّص می شود که نه توانی در سازنده برای قصه گویی وجود دارد و نه حتّی تمایلی. فیلم از همان ابتدا به ورطة هرزه گویی و هرزه گردی سقوط می کند، بدین ترتیب که یا ماسئلی بی ارزش را به تصویر می کشد و یا در بیان نکات حائز اهمیّت پرگویی می کند. به طور مثال، زمان قابل توجّهی از فیلم به شخصیت زندی (با بازی کنترل نشده و گاه اغراق آمیز فرهاد اصلانی) اختصاص دارد که با کارمندانش سر و کلّه می زند؛ انگلیسی صحبت می کند؛ قصد درافتادن با اعراب را دارد؛ پیپ می کشد؛ مدام پیراهنش را مرتّب می کند؛ غذای چرب می خورد؛ چاق است و . . . اما هیچ کدام از این موارد به پیشبرد داستان و نیز شخصیّت پردازی او به عنوان یک کاراکتر منفی کمکی نمی کنند. فیلمساز، پیش از این با مطرح کردن موضوع زن صیغه ای و اجحاف کردن به حق او تلاش خود را برای منفی نمایاندن شخصیّت زندی کرده است و بنابراین پرسه زدن های بی مورد و بیش از حد فیلمساز در شرکت زندی، نمودی جز بیهوده گویی و نتیجه ای جز لو رفتن سمپاتی فیلمساز به شخصیّت زندی در پی ندارد. نمونة دیگر، رفتن بیتا به محلّة پامنار- به بهانة واهی اطلاع دادن رأی دادگاه به موکّلش- و دزدیده شدن ماشین و سپس ماجرای کلانتری است که ارتباط چندانی به خط اصلی داستان ندارد و تنها پیامد این گزافه پردازی به نمایش گذاشتن "بخشایش" بیتا است، رفتاری که در بخش های دیگر فیلم نیز، جز به سفارش فیلمساز، شاهد آن نیستیم.

علاوه بر قصّه و فضاهای فیلم، آدم های داستان نیز همگی ابتر مانده اند و بازی های ناپخته، مصنوعی و تقلیدی بازیگران نیز نه تنها مشکل را حل نکرده، که وضع را وخیم تر کرده است. از آنجاکه هیچ عقبه و گذشته ای از شخصیّت ها و روابطشان نداریم و حالِ آنها نیز به درستی پرداخت نشده است، هیچ یک از کنش ها و واکنش هایشان منطقی و صحیح به نظر نمی رسد. به علاوه، تعدادی از شخصیت ها به کلّی اضافی اند و تنها به درد پر کردن قاب گیج و گنگ فیلمبردار می خورند و بس. مثلاً دو مادری که در داستان حضور دارند به راستی کیستند و چه می کنند؟ اصلاً مادر هستند؟ یکی شان که مثلاً خیلی "سنّتی" است، دائماً غذا می پزد و در آشپزخانه به سر می برد. آن دیگری کیست؟ همسر سابق حمید هامون که حالا پیر شده است؟ زنی به غایت "روشنفکر" و "مدرن" که مدام نقاشی می سازد و اخم می کند که مثلاً خیلی رنج کشیده و صبور است؟ اگر این دو موجود را- که نه شخصیّت اند، نه تیپ و نه حتی ماکت- از فیلم حذف کنیم، چه اتّفاقی خواهد افتاد؟ کاراکتر پدر را که فقط نقش رادیو را بازی می کند چطور؟ ما در هیچ کجای فیلم نمی بینیم که بیتا اندک واکنشی به خطابه های پدرش نشان دهد. بیتا کار خودش را می کند و پدر ساز خودش را می زند. این پدر نیز- که با آن شعار های عقب افتاده اش بیشتر شبیه پدر روحانی هاست- هیچ کارکردی جز شیرفهم کردن "پیام" فیلم به مخاطب ندارد.

با این اوصاف، "دوران عاشقی" اثری است که در واقع هنوز ساخته نشده و تنها در حد یک ایدة ناپخته و مبهم ذهنی باقی مانده و در حقیقت هنوز اندیشیده هم نشده است، چراکه اساساً مدیومی برای اندیشیده شدن ندارد؛ نه ادبیات است نه سینما. نه در بخش سوبژکتیو وجود سازنده شکل گرفته و نه در بخش اوبژکتیو او نقش بسته است زیرا اگرچه با یک آغاز جعلی شروع می شود، اما نه با تصویر، نه با دیالوگ، نه با موسیقی، نه با تدوین و نه با هیچ عنصر دیگری پیش نمی رود و در نطفه محو و نابود می شود.

فیلم- و فیلمساز- فاقد دغدغه و مسأله است و بنابراین نمی داند چه می خواهد بگوید. قرار است راوی زندگی یک وکیل باشد؟ آغاز فیلم که این را می گوید، اما علی رغم زمان زیادی که در دفتر وکالت به منظور نشان دادن مراجعین گوناگون- که جز یکی شان هیچ ارتباطی به خط اصلی داستان ندارد- صرف می کند، به ناگاه وکیل و وکالت را کنار می گذارد و تغییر ریل می دهد. فیلم، مبیّن عشق است یا مروّج خیانت؟ تلاش دارد که از دوران عاشقی صحبت کند یا عاشقی دوره ای؟ می خواهد چشم بر واقعیّات بگشاید یا از دیدن حقایق چشم پوشی کند؟ منظور آن است که با چشمانی باز اطرافیانمان را رصد کنیم، یا مقصود این است که- به قول فیلمساز- چشم بر پلیدی ها ببندیم؟!!

این سردرگمی موجب شده است که در "دوران عاشقی" نه قصه ای در میان باشد، نه تعلیقی و نه سینمایی. در عوض، فیلم پر است از بیانه های فیسبوکی که مثلاً عشق مثل هوایی است که به سویت می آید و نیز شعار های جمودگرا و منفعلانه ای از این دست که باید در برابر هر اشتباهی بخشایش پیشه کرد و چشم پوشی نمود، پس ببخش تا بخشیده شوی. و بدین ترتیب "پیام اخلاقی" این فیلم آن است که اوّلاً دختران جوان باید بیاموزند که نخستین غلیان های شیطنت آمیزی که در نخستین ملاقات با مردی غریبه در وجودشان شکل می گیرد را "عشق" بنامند و اگر متوجه شدند که آن مرد همسر و فرزند دارد، جای پای خویش را بیش از پیش در زندگی و احساسات او محکم کنند و نام این عمل را "عاشقی" بگذارند! ثانیاً زنانی که کم توجّهی بیش از حدّشان به زندگی موجب بروز عملی خیانت گونه در همسرشان شده است، تمام تقصیر را به گردن او بیاندازند، اما در انتها با پُزی مدرن وی را ببخشند تا اگر روزی خودشان هم مرتکب خیانت شدند، از سوی شوهر بخشیده شوند!

با وجود این اباطیل به جای قصه و شخصیت و سینما، چگونه می شود مخاطب- عام و خاص- را جذب کرد؟ از آنجاکه مخاطب عام را آنچنان ساده لوح می پنداریم که می توان او را با سطحی ترین نیرنگ ها فریب داد، به سراغ سکانس مزایده- که ربط چندانی هم با موضوع و عنوان فیلم ندارد- می رویم. در این سکانس افرادی حضور دارند که دستان خویش را بالا برده، با انگشتان خویش در حال نشان دادن اعداد و ارقام هستند. حضور یک تصویر کارتونی از این دست ها در گوشة پوستر فیلم برای فریفتن مخاطب عام کافی است، چراکه ایشان با دیدن انبوه دستانی که بالا آمده اند و به طور خیلی اتّفاقی غالباً در حال نشان دادن عدد دو هستند و ضمناً مچ بند هایی نیز در میان آنها به چشم می خورد، به سرعت به یاد اتّفاقات سیاسی سالهای اخیر خواهند افتاد و احتمالاً خواهند توانست بین عنوان "دوران عاشقی" و یک دوران سیاسی خاص تناظری برقرار کنند و اینچنین است که جذب فیلم خواهند شد. امّا برای نگاه داشتن مخاطب خاص بر روی صندلی ها باید تمهیداتی دیگر اندیشید. به عنوان نمونه، قرار دادن دو اکستریم کلوزآپ مبهم اما به شدّت تفسیرپذیر از چشمانی زنانه در ابتدا و انتهای فیلم گزینة خوبی است. به علاوه می توانیم در یکی از سکانس های فیلم جلسه ای بی ربط برگزار کنیم و یکی از شخصیّت های زن فیلم را به عنوان مدیر جلسه به داخل اتاق بفرستیم. خودمان اما به همراه فیلمبردار به گونه ای از پشت شیشه ای راه راه جلسة مذکور را به نظاره بنشینیم که تمام افراد داخل اتاق مخدوش دیده شوند! و این عمل چون هیچگونه منطقی ندارد احتمالاً خیلی هنری به نظر خواهد رسید. دیگر بازیگر زن فیلم را هم وادار می کنیم که بی دلیل در طول فیلم ساکت باشد و در عین حال از او نماهایی می گیریم که مخاطب خاص را به یاد صحنه های فیلم "لیلا" بیاندازد. دوربین و حرکات عجیب و غریبش هم که همواره یار و یاور مدرن بازهای سینما نابلد بوده است. پس می توان با اتّکا به ابتکارِ (!) فیلمبردار به دوربینی دست یافت که گرچه روی سه پایه است، همانند دوربین روی دست پایی لغزان دارد و ساکن ترین و درونی ترین لحضات فیلم را هم با لرزش ثبت می کند. حال می توان برای اینگونه تصویربرداری عقب افتاده نامی دهان پرکن همچون "دوربین سیّال" دست و پا کرد و مخاطب خاص هم نخواهد بپرسید که سیلان اساساً به کجای چنین داستانی مربوط می شود.

حقیقتاً شخصی که از فرط بی مسألگی به درماندگی درغلتیده باشد راهی به جز چنگ زدن به چنین تمهیداتی جهت جذب تماشاگر نخواهد داشت، غافل از اینکه گرچه امکان فریب دادن تماشاگر خاصی که انفکاکش از مخاطب عام تنها دلیل خاص بودنش است، وجود دارد، اما مخاطب عام را که به درستی در سینما به دنبال قصّه، شخصیّت و سرگرمی می گردد، نمی توان با این بازی ها ریشخند کرد. مخاطب عام، سینمای بی مسأله و شکم سیر را پس می زند و شاهد بوده ایم که در سالهای اخیر با سینمای ما چنین کرده است. سالن های سینما هر روز بیشتر از دیروز سوت و کور می شوند و این امر ظاهراً مسؤلین را ذرّه ای رنجیده خاطر نمی کند چراکه گرچه در کلام خود را نگران و دلسوز می نمایند، در باطن از این نوع فیلم ها دفاع و استقبال می کنند زیرا سینمای بی دغدغه، در واقع بی خطر است و بی اثر. کسی را نمی رنجاند و این فرصت را هم به ما می دهد که در برنامه های سینمایی سیما دورهم بنشینیم و به همة فیلمسازان لبخند بزنیم و با مهربانی دل همه را به دست آوریم و کلاً خوش باشیم و شاد که مثلاً پا به پای دنیا صاحب سینما هستیم. بدین ترتیب منتقدان را هم عقیم خواهیم ساخت تا دیگر شیرینی این "بزم فرهنگی" را برهم نزنند و یارای به رخ کشیدن حقایق تلخ را نداشته باشند. اینگونه است که به جای تعطیل کردن این سینمای بی خاصیّت و تلاش برای بازسازی اصولی آن، درِ نقد- که اساسی ترین راه نجات است- را گِل می گیریم و در عین حال شعار حمایت از سینمای ملّی سر می دهیم. امّا باید بدانیم تا زمانی که فیلمسازان از روی اعتیاد به فیلمسازی و یا پر کردن اوقات فراغتشان فیلم می سازند، و به جای حضور واقعی در میان مردم و نفس کشیدن با آنها، درگیر وایبر بازی و ارتباطات مجازی از طریق منجلاب شبکه های اجتماعی هستند، "دوران عاشقی" های زیادی با توهّم طرح مشکلات اجتماعی مردم ساخته خواهد شد و دوران اختگی سینمای ایران همچنان ادامه خواهد داشت.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد