چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهارشنبه 19 اردیبهشت – وحید جلیلوند – 1393

اشاره: این مطلب را خبرگزاری دانشجو منتشر کرده است.


فیلمنامه علیه فیلمساز


چهارشنبه 19 اردیبهشت در میان فیلم‌های امسال جزء معدود آثاری است که اندکی قابل تحمل است و می‌توان راجع به آن نوشت و درباره‌اش سخن گفت. با این حال، به عقیده‌ی نگارنده، چهارشنبه 19 اردیبهشت فیلمی است هدر شده، چراکه استعداد و قابلیت این را داشت که فیلمی کوچک و متوسط باشد اما هم‌اینک با آسیبی که اساساً از ناحیه‌ی فیلمنامه به آن وارد شده، به فیلمی ضعیف تبدیل شده است.

فیلم با چند نما از جمعیتی که در یک مکان به انتظار ایستاده‌اند آغاز می شود. پیش از آن، به ما اعلام شده است که این نماها مربوط به روز چهارشنبه 19 اردیبهشت ماه است و محل این تجمع خیابان سهروردی است. این اعلام با وجود اینکه ظاهراً خیلی متعین است، هیچگونه تعیّن زمانی و مکانی به فیلم نمی‌بخشد. آنچه فیلمساز به ما تحویل می دهد، تاریخ و جغرافیا است، اما تا زمانی که این عناصر بار دراماتیک به خود نگرفته باشند، تبدیل به زمان و مکان معیّن اثر نخواهند شد. بنابراین فیلم از ابتدا با چند نمای گنگ آغاز می‌شود و تنها کاری که می‌تواند انجام دهد به رخ کشیدن ظاهر و پوسته‌ی اجتماعی اثر است و بس. خوشبختانه فیلمساز، در این فیلم، بر خلاف جریان کلی سینمای ایران، "جمع" را تنها به مثابه یک توده نمی‌بیند و به درستی این شعور را دارد که جمع بدون فرد معنی ندارد و تا زمانی که افراد یک جمعیّت شناخته نشده باشند، آن جمعیّت به یک توده‌ی بی‌شکل تبدیل می‌شود و گاه – آنچنان که در فیلم هایی چون رسوایی و اخراجی ها 3 می بینیم – به یک گله‌ی بی‌شکل تنزل می‌یابند. آگاهی مذکور، وحید جلیلوند را – در خودآگاه یا ناخودآگاه- بر آن می‌دارد تا در آغاز اثرش از جمعیّت یاد شده ابتدائاً و عموماً نماهایی مدیوم بگیرد (و بعد‌تر هم در سیر داستان به افراد این جمع بپردازد). این رویکرد اگرچه به ظاهر نشانگر اهمیّت فرد در جمعیّت است اما در کنه خود نه تنها چنین معنایی ندارد، بلکه در این اثر خاص به فیلم ضربه می‌زند. اولاً این تصاویر نسبتاً نزدیک از افراد، بدان علت که در نخستین ثانیه های اثر جای گرفته‌اند، هویتی از این افراد به نمایش نمی گذارند. ثانیاً از آنجایی که این نماهای مدیوم پیش از یک نمای عمومی (در لانگ یا اکستریم لانگ شات) ارائه می‌شوند، تماشاگر را در اطلاع یافتن از حجم جمعیّت ناکام می‌گذارد. بنابراین نماهای ابتدایی فیلم علاوه بر گنگ بودن، فاقد حس نیز هستند؛ چه حس "فرد"، چه حس "جمع".

پس از این چند نما، فیلمساز ما را از جمع جدا می‌کند تا در پیوستن یکی از افراد (زنی، با بازی نیکی کریمی، که یکی از نقش های اصلی فیلم به شمار می رود) به جمع مذکور، همراه او باشیم. نکته‌ی قابل توجه آن‌جاست که با رسیدن این زن به جمع، نماهایی را از نقطه نظر او می‌بینیم که بسیار مشابه نماهای آغازین فیلم هستند. نماهایی که با همان اندازه‌ی پیشین، اینک از زاویه‌ی دید زن معنا دارند، اما در ابتدای فیلم فاقد هرگونه معنا و حس هستند.

از اینجا به بعد وارد زندگی این زن می شویم و رفته رفته از شغل و شرایط زندگی‌اش اطلاعاتی دریافت می‌کنیم. با این حال، این خانم "زحمت‌کش" و "سختی کشیده" به مثابه یک شخصیت نه در فیلمنامه پرداخت می‌شود و نه کارگردان می‌تواند کاری فراتر از فیلمنامه برای او بکند. به علاوه، بازیگری هم که برای ایفای نقش او انتخاب شده‌ است بیش از حد با کاراکتر فاصله دارد و از آنجاکه ادایی و اغراق آمیز بازی می‌کند، مشخصاً از پس نقش بر نمی‌آید. بنابراین زنی که منطقاً می بایست تبدیل به شخصیت شود در حد یک تیپ باقی می‌ماند و به همین جهت مشکل زندگی‌اش نیز تیپیکال می شود و همذات‌پنداری مخاطب را بر نمی‌انگیزد. به علاوه، نوع برگزاری ماجرای این زن و مشکلش، در کارگردانی و به ویژه در فیلمنامه، به گونه‌ای است که مخاطب را گمراه می کند، به طوری که ما در پایان اپیزود مربوط به او با شک شوهر به زن و اختصاص یافتن زمانی نه چندان اندک به پی‌گیری این شک، چنین تصوّر می کنیم که با یک فیلم درباره‌ی بحران‌های زن و شوهری طرف هستیم، در صورتی که فیلم اصلاً قصد مطرح کردن چنین موضوعی را ندارد.

این ذهنیت زمانی در حس و ناخودآگاه مخاطب تقویت می شود که با آغاز این بحران، فیلمساز به تبعیّت از فیلمنامه، کات می دهد و ما را به اپیزود بعدی فیلم می‌برد. بدین ترتیب، آخرین چیزی که در ذهن مخاطب از اپیزود نخست به جای می‌ماند مظنون شدن مرد به همسرش است و با این ذهنیت به اپیزودی منتقل می‌شود که از قضا آن اپیزود نیز با شک یک مرد به یک زن آغاز می شود. در اینجاست که مخاطب به کلّی ماجرای جمعیّت اول فیلم و تلاش زن برای حل مشکل همسرش را از یاد می برد و حس او، به دلیل رویکردی که فیلمنامه‌نویس و فیلمساز در پیش گرفته‌اند، کاملاً پرت می‌شود و آماده‌ی تماشای موضوعی جدید (مثلاً با عنوان "بحران زنان در خانواده") که مطلقاً منظور نظر سازندگان نیست می‌شود.

وقتی این تشتت ظاهری در موضوع -که منجر به تقطیع حسی می‌شود – با ساختاری اپیزودیک مطرح می‌شود، هر چه بیشتر به گیج شدن مخاطب دامن می‌زند و او را بر آن می‌دارد تا اپیزود پیشین را به کلّی فراموش کند و با این کار خود را از ارتباط برقرار کردن بین اپیزودها خلاص کند و با خیال آسوده سعی کند تا با اپیزود دوم همراه شود. اما در این اپیزود نیز از ابتدا نمی تواند موضع بگیرد و همذات‌پنداری خود را با شخصیت ها تنظیم کند. علت آن است که هم رابطه‌ی بین زن و مردی که در ابتدای اپیزود دیده می‌شوند دیرهنگام مشخص می‌شود و هم شخصیت دختر بسیار دیر شکل می‌گیرد و مشکل او نیز در ابتدا نیمه تیپیک جلوه می‌کند. البته در این اپیزود، هم با شخصیت پردازی کامل تری مواجه هستیم و هم با قصه گویی بهتری و مشکلی که مطرح می‌شود نیز در انتهای اپیزود شکل خاص تری به خود می‌گیرد، اما زمان زیادی برای رسیدن به این مهم تلف می شود و این مسأله نیم بیشتری از فیلم را بر باد می‌دهد.

تازه از اواخر اپیزود دوم است که ما می‌توانیم ارتباط اپیزودها را با یکدیگر دریابیم، اما مشکل در اینجا به پایان نمی‌رسد. ایراد اصلی فیلم در این است که ما با ورود به اپیزود سوم تازه متوجه می شویم که سوژه‌ی اصلی فیلم را باید در اینجا جستجو کنیم و این سوژه نه زنان به نمایش در‌آمده در دو اپیزود قبلی‌اند و نه حتی جمعیتی که فکر می‌کردیم فیلمساز قرار است به خوبی با آن طرف شود. سوژه‌ی اصلی به واقع کسی نیست جز همان مردی که در ابتدای فیلم در میان جمعیتی معترض دستگیر شده بود و آزادی چند ساعت بعدش برایمان سؤالی بی‌جواب باقی گذاشته بود. حالا می‌فهمیم که او مردی است که می‌خواهد کاری "خیر" انجام دهد، اما نه فردی ثروتمند و خیّر است و نه مردی کم‌ثروت اما دست و دلباز که از سر یک اعتقاد قلبی و برای لذت، کار خیر می‌کند. او فرزندش را به خاطر مشکل مالی از دست داده است و اکنون برای تسکین روحی خویش – چنانکه همسرش به درستی می گوید – دارد از زندگی شخصی‌اش می زند تا به دیگران کمک کند. کمکی که نه توجیه مذهبی-اخلاقی دارد و نه با نیتی که مرد در فیلم دارد، بر خلاف خواست سازندگان – و ایده‌ی اولیه‌شان – اصلاً معنا و مفهوم کار خیر ندارد.

از اینکه سخنان این مرد بوی طلبکاری از مردم می دهد و اینکه این رویکرد ظاهراً بخش جدایی ناپذیر بسیاری از فیلمْ‌ اجتماعی‌های ایرانی شده است بگذریم و باز به ساختار روایی باز گردیم. روایت در این فیلم از آنجاکه چند پاره است و در هر پاره نیز از جای درستی آغاز و در جای صحیحی به انجام نمی‌رسد، نظم فیلم را برهم ریخته است که این عدم نظم، به آشفتگی حسی مخاطب می‌انجامد و موجب می‌شود که تماشاگر دائماً به جای آنکه از سیر صحیح دریافت در سینما -که همان دریافت حسی است- بهره و لذت ببرد، مجبور باشد ذهن و فکر خود را به کار بیاندازد تا کوتاهی سازندگان را در نظم و ترتیب بخشیدن به اثر جبران کند. این تشویش نه اجازه‌ی سرگرم شدن – که لازمه و دست‌آورد نخست سینما پیش از هر چیز دیگری است- به مخاطب می دهد و نه او را قادر به تفکر پس از فیلم می‌کند.

با این حال، این فیلم در میان تمام نقاط ضعفی که برشمرده شد، از نقطه‌ی قوتی برخوردار است و آن دوربین رام و تحسین برانگیز فیلم است. دوربین در این فیلم به بهانه مستند‌نمایی، ایجاد التهاب، پرواز میان شخصیت‌ها، اجتماعی گرایی یا هر دلیل واهی دیگری، تکان‌های بی‌خود نمی‌خورد و بی‌جهت حرکت نمی‌کند، بلکه ثابت می‌ایستد و در لحظاتی که بالقوه ملتهب هستند نیز اجازه می‌دهد کارگردان با انتخاب صحیح اندازه‌ی نما و تعداد کات‌ها و چینش اجزای صحنه حس التهاب را بسازد و به فعل برساند، نه اینکه با پز اپیدمیک مدرن‌نمایی دوربینش را به روی دست ببرد و ضعف خود را در کارگردانی پنهان کند. هرچند استفاده از یک دوربین برای برداشت اغلب نماهای فیلم موجب شده است تا گاهی اوقات تعداد کات‌های زیاد، آزار دهنده شوند و می‌شد این اشکال را تا حدودی در تدوین حل کرد، اما به طور کلی این فیلم از جهت دوربین از بسیاری فیلمهای اخیر ایرانی – و حتی جهانی – که ادعای اجتماعی دارند جلوتر است.

همین فهم و شعور صحیح فیلمساز در استفاده‌ی به‌جا از دوربین و نیمچه برخورد صحیح با جمع و جمعیّت در سینما (با وجود اشکالاتی که برای هر دو مورد شمرده شد) است که نگارنده را معتقد می سازد که اگر مشکلات متعددی را که اکنون در فیلم مشاهده می شود - و اساساً به فیلمنامه و سپس به تدوین باز می گردند – شاهد نبودیم، می توانستیم با یک فیلم سر و شکل دار کوچک اما تأثیر گذار مواجه شویم.

نظرات 16 + ارسال نظر
رضا سه‌شنبه 24 آذر 1394 ساعت 22:05

سلام سید جان
خسته نباشی
پیرمرد و دریا را با کدام ترجمه ها مطالعه کنیم ؟
لطفا بر اساس کیفیت شماره گذاری کنید که اگر ترجمه شماره یک نبود ، ترجمه شماره دو را بخریم.

بی نهایت ممنون ن ن ن ...

سید جواد:
سلام.
فقط ترجمه نازی عظیما خوب است. موجود هم هست. هم انتشارات امیرکبیر چاپش کرده و هم نشر افق. هر دو شان در بازار قابل دسترسی هستند. بنده خودم اخیراً چندین نسخه از هرکدام خریداری کرده ام.

حسین پارسایی سه‌شنبه 24 آذر 1394 ساعت 15:14

سلام دوست عزیز..
رمانِ دایی جان ناپلئون رو خوندین شما؟
ظاهرا قرار است کتابی درباره هدایت و آثارش دربیاورید,درسته؟
پیشنهاد میکنم نظر این افراد را هم مدنظر قرار دهید..
شهید مطهری_علامه جعفری_شهید آوینی_یوسفعلی میرشکاک..

سید جواد:
خیر، اثر ایرج پزشک‌زاد را نخوانده ام.
بله، قرار است چنین کتابی در آورم، اما یک پروژه طولانی مدت و مفصل خواهد بود. ضمناً از پشنهادتان هم ممنونم.

ناشناس سه‌شنبه 24 آذر 1394 ساعت 12:22

سلام سیدجان
دو سوال از شما داشتم که اگر پاسخ دهید لطف بزرگی کرده اید.
آیا از میان نویسندگان مدرن کسی را می شناسید که آثارش ارزش خواندن داشته باشد؟ و اصلا به نظر شما مرزی بین ادبیات کلاسیک و مدرن وجود دارد و این مرز چگونه مشخص می شود.
نظر شما در مورد دو کتاب "خشم و هیاهو" و "کوری" چیست؟ به شخصه با هیچ کدام نتوانسته ام ارتباط برقرار کنم.

سید جواد:
سلام.
نمی دانم منظورتان از مدرن، مدرن است یا معاصر. به هر روی به نظر بنده مدرن ها دو ویژگی اصلی دارند و آن ایجاز و نوگرایی شان است، این در حالی است که کلاسیک ها نه در قید و بند تکراری نشدن آثارشان هستند و نه موجز سخن می گویند.
به نظرم مهم‌ترین اثر داستانی مدرن "پیرمرد و دریا" است. خود همینگوی را هم که حتماً باید خواند.
"کوری" را نخوانده ام و درباره "خشم و هیاهو" که سالها پیش آن را خوانده ام نیز حضور ذهن ندارم.

حسین پارسائی جمعه 20 آذر 1394 ساعت 15:53

سلام.
ارسال کردم،خالی از لطف نیست خواندنش..
اطلاع دارید که درس گفتارهای ادبیات اروپا-ناباکوف هم قرار است راهی بازار شود یا نه؟
نظر استاد به مردگان زرخرید گوگول چه بود؟

سید جواد:
سلام.
ــ ممنون.
ــ درس گفتارهای ادبیات اروپای ناباکوف هم اکنون منتشر شده است و در بازار موجود است.
ــ متأسفانه در جلسه نقد داستان گوگول حضور نداشتم.

ک چهارشنبه 18 آذر 1394 ساعت 21:34

سلام سید عزیز
خدا قوت
دو ایمیل مدت ها پیش ارسال نمودم برایتان ولی پاسخی به دستم نرسید.چند سوال هم در بخش نظرات همین مطلب ارسال نمودم ولی نمایش و پاسخ داده نشد!در صورتی که نظرات دیگری که بعد بنده ارسال شده بود را پاسخ فرمودید!سید جان از دست ما ناراحتی؟!اگر سوالهایم ناراحتتان کرده است،امر بفرمائید که دیگر مزاحم نشوم.

سید جواد:
سلام.
نفرما کمیل جان. کوتاهی بنده را به بزرگواری خودت ببخش که هیچ حرفی به جز ابراز شرمندگی چندین باره ندارم.

حسین پارسائی دوشنبه 16 آذر 1394 ساعت 00:46

سلام.متشکرم از اینکه سوالاتم برایتان از جنس مزاحمت نیست..
پیشنهاد میکنم اگر "درآمدی بر نقد ساختارهای زیبایی شناسی-عباس سماکار" را نخواندید،آن را تهیه کنید و نگاهی بیندازید.اگر بخواهید فایل pdf را به میل تان ،ارسال میکنم.
شما رمان پدران و پسران را خوانده اید؟هفته پیش آن را خواندم،ترجمه ی مهری آهی خوب بود، قطعا رمان بدی نیست ولی خوب هم نیست.دقیق تر بگویم کمی جلوتر از متوسط است.
(1.25 از 4)
و اینکه نظر و نمره ی شما به پیرمرد و دریا چیست؟
تا کنون که اندک شناختی نسبت با ادبیات امریکا دارم، به نظرم این رمان، بهترین اثر در ادبیات امریکاست حتی از خوشه های خشم هم جلوتر است-گرچه خوشه های خشم هم اثر بسیار خوبی ست-.. اتفاقا خوراک منتقدین نظریه مولفی هم هست ،ظرفیت نقد مفصلی رو داره این رمان..

سید جواد:
سلام.
ــ اگر کتابی که فرمودید را برایم ارسال کنید، بسیار سپاس‌گزار خواهم شد.
ــ "پدران و پسران" را نخوانده ام.
ــ "پیرمرد و دریا" قطعاً یک شاهکار است. هم در میان آثار همینگوی و هم در میان آثار آمریکایی و هم در میان تمام آثار در طول تاریخ ادبیات جهان. رمان عجیبی است که نویسنده توانسته خویش را از سیر روایت آن غایب کند و با رویکردی مدرن به سبک کلاسیک قصه پردازی کند و با اینکه حضور ندارد، روحِ زیست خود و وجود خویش را در اثر بدمد. همینگوی توانسته در 100 صفحه یک رمان عمیقِ سرگرم کننده، حسی و حس ساز، انسانی و انسان ساز خلق کند که بدون هیچ ادایی هم لذت می سازد و هم سخنان روانشناسانه و فلسفی درخور توجه مطرح می کند و به شدت حد نگه دار است (و چه زیبا و تأثیرگذار از "حد نگه داشتن" سخن می گوید). "پیرمرد و دریا" نمونه اتم و اکمل اثری است که در ساحت ناخودآگاهی خلق شده و تنها بر ناخودآگاه اثر می گذارد و از این رو یک اثر به غایت هنری است. کتابی که نه می توان آن‌را زمین گذاشت و نه می توان از چند باره خواندن آن خودداری کرد. "پیرمرد و دریا" از معدود داستانهایی است که به هنری ترین وجه می تواند سرگرم کند، لذت بیافریند و عمیقاً در اعماق وجود انسان عمیق شود.

[ بدون نام ] یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 09:04

لطفا کتاب-کتاب هایی-در باب فیلم نامه و شناخت اساسی این مهم معرفی بفرمائید.

سید جواد:
از آنجایی که خیلی به طور خاص مسأله ام نبوده است، کتاب ها را در این زمینه نمی شناسم.

ک یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 08:52

سید جان در مورد تاریخ ادبیات ایران،یک کتاب معتبر معرفی بفرمائید و نیز در مورد تاریخ سینما(از بین کتب موجود)
سپاس

سید جواد:
تاریخ ادبیات:
ــ تاریخ زبان فارسی، پرویز ناتل خانلری، انتشارات توس
ــ تاریخ ادبی ایران، ادوارد براون، انتشارات امیرکبیر
ــ تاریخ ادبیات ایران، ادوارد براون، انتشارات مروارید
ــ تاریخ ادبیات در ایران، ذبیح الله صفا، انتشارات ابن سینا
ــ گنج سخن، ذبیح الله صفا، انتشارات امیرکبیر
ــ گنجینه سخن، ذبیح الله صفا، انتشارات امیرکبیر
ــ سخن و سخن وران، بدیع الزمان فروزان فر، انتشارات خوارزمی
ــ هزار سال نثر فارسی، کریم کشاورز، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
ــ شعر العجم، شبلی نعمانی، انتشارات دنیای کتاب
ــ دیداری با اهل قلم، غلامحسین یوسفی، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد
ــ چشمه روشن، غلامحسین یوسفی، انتشارات علمی
ــ پیدایش رمان فارسی، کریستوف بالایی، انتشارات معین

ک یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 08:40

سلام سید جان
پاسخ ایمیل های حقیر را نفرمودید!
این موضوعاتی که مطرح نموده ام بسیار حیاتی هستند و هم از شما پرسیدم و هم از استاد.اما هیچکدام پاسخی نفرموده اید!

سید جواد:
سلام.
شرمنده ام. اکنون پاسخ ایمیل ها برایتان ارسال شده است.

حسین پارسائی شنبه 14 آذر 1394 ساعت 23:27

سلام سید عزیز..
برایم جالب است که بدانم چگونه نمایشنامه ای را به نقد میکشند،خصوصا نمایشنامه ای خاص همچون در انتظار گودو!، شما بهتر از بنده میدانید که نمایشنامه ، همانند فیلمنامه، بخشی از روند خلقی ست که در نهایت برای اکرانی عمومی در سالن تئاتر یا ساخت فیلم برای نمایش روی پرده های سینما ،نوشته می شود.حال ممکن است نمایشنامه های شکسپیر یا سوفوکل را همچنان به عنوان اثری مستقل از تئاتر ، از جنبه ی ادبی و هنری همانند یک رمان ، به نقد کشید،هرچند قطعا این دو مدیوم، کاملا متفاوتند و ویژگی های منحصر به فرد خود را دارند..
نه اینکه نقد نمایشنامه در انتظار گودو کاری اشتباه باشد،بلکه این برایم سوال است که "آیا خواندن نمایشنامه در انتظار گودو تجربه ای متفاوت از دیدن زنده ی تئاتر آن نیست؟ آیا این تفاوت در چگونگی ارتباط مخاطب با اثر، در نقد لحاظ میشود؟"
اتفاقا دو سال پیش قرار بود همین نمایشنامه را در انجمن دانشگاه به نقد بنشینیم ولی لااقل برای بنده کار دشواری بود نقد این اثر و جلسه لغو شد.میشود مثلا با آثار ویلیامز-تراموایی بنام هوس یا گربه روی شیروانی داغ- ،جلو رفت ولی این نمایشنامه،برای خواندن همچون یک رمان ، راه نمیدهد.
از نظر استاد، نسبت سرگرمی و ارتباط بلافصل با مخاطب عام و..در مدیوم تئاتر جایش کجاست؟

سید جواد:
سلام.
بنده نیز به دلایلی که شما به درستی فرمودید، مخالف نقد نمایشنامه بودم. البته بنده دلیل دیگری هم داشتم و آن این بود که اصرار داشتم این جلسات به طور محض مختص داستان خوانی و نقد داستان باشد تا برای یک بار هم که شده از هرگونه مدیوم نمایشی خارج شویم و با ادبیات به عنوان ادبیات (آن هم فقط ادبیات داستانی) مواجه شویم. به همین دلیل هم بود که عنوان پوستر جدید کلاس ها را بر خلاف آنچه در ابتدا تصمیم گیری شده بود، "نقد داستان" گذاشتیم.

به هر روی، به نظرم صحیح می فرمایید و اتفاقاً بنده نیز در جلسه نقد "در انتظار گودو" گوشزد کردم که صحبت های جناب فراستی در واقع و در اصل ناظر به نمایش اجرا شده‌ی "در انتظار گودو" است و نه نمایشنامه آن به عنوان یک متن ادبی. لذا هر نظری از آن جلسه بیرون آمد، نظری درباره نمایش "در انتظار گودو" بود و نه نمایشنامه آن.

اما درباره سرگرمی. جناب فراستی یک جمله معروف دارند که بار ها شنیده ایم: "هنر از پس سرگرمی می آید". یادم است که چند سال پیش در جلسه تحلیل "سرگیجه" ایشان جملاتی فرمودند که اگر آن را در کنار جمله ای که در جلسه نقد "در انتظار گودو" مطرح کردند، قرار دهیم به نتیجه خوبی خواهیم رسید. به علاوه جمله ای را هم در یک گفتگوی خصوصی بین بنده، ایشان و یک نفر دیگر از دوستان درباره فیلم "دردسر هری" فرمودند که توجه به آن جمله نیز در اینجا راه گشا خواهد بود. این سه جمله به قرار زیر اند:

الف) "من یک حکم و قاعده کلی بیان می کنم و پایش هم می ایستم و آن این است که هنر از پس سرگرمی می آید و نه از پیش آن. اما من دارم قاعده را عرض می کنم و هر قانون، تبصره ای و هر قاعده ای استثنایی دارد. استثنای قاعده من هم "سرگیجه" هیچکاک و احیاناً چند اثر دیگر است."

ب) "هنر باید اول سرگرم کند. مخاطب عام را هم باید سرگرم کند. اما من به هر تماشاگر یا خواننده یا شنونده ای نمی گویم مخاطب عام. مخاطب عام از نظر من مخاطب عام تربیت شده (به لحاظ حسی) است."

ج) "هر مخاطب تربیت شده ای ممکن است 99% تربیت شده باشد اما هنوز 1% بی تربیت مانده باشد. مهم تر آن است که امکان دارد در مقابل اغلب آثار، 100% تربیت شده باشد، اما در مواجهه با یک اثر خاص 1% کم داشته باشد و آن 1% کاری کند که او فکر کند اثر سرگرم کننده نیست. "دردسر هری" از جمله آثاری است که به نظرم به شدت و به طوری عالی سرگرمی را در بر دارد، اما برای دریافت این نوع سرگرمی باید تربیت خاص این نوع سرگرمی را داشت. تازه اگر توانستیم با "دردسر هری" سرگرم شویم، هنوز کار تمام نیست. ممکن است در مواجهه با یک اثر دیگر کم بیاوریم. بنابراین باید تا جایی که می توانیم جان بکنیم و تمام آثار را ببینیم تا درصد تربیت شدگی مان را افزایش دهیم. همینجا هم بگویم که اگر کسی نمی تواند با "شمال از شمال غربی" سرگرم شود ولی "دردسر هری" سرگرمش می کند، این سرگرمی به درد خودش می خورد و از نظر من هنوز سرگرمی نیست."

به نظرم توضیحات خیلی روشن هستند. نتیجه صحبت های جناب فراستی درباره "در انتظار گودو" با توضیحات سه گانه‌ی بالا آن است که از نظر ایشان نمایش "در انتظار گودو" اثری است بسیار خوب که بدان جهت که فرم گرفته، هنر است و پیش از آنکه هنر باشد، سرگرم می کند اما ازآنجاکه فضا و کاراکتر هایی ابزورد دارد و هنگامی که هنر بتواند منجر به اثری ابزورد شود، برای سرگرم شدن توسط آن نیاز به تربیتی عمیق تر وجود دارد، این سرگرمی بر مخاطب عام- و خاص- اثر می کند، اما مخاطب عامی که تربیت شده باشد و نه هر تماشاگر رهگذری که پای نمایش می نشیند.

به نظر بنده نکته ای که باید بسیار به آن توجه داشت این است که "مخاطب عام تربیت شده" با "مخاطب خاص" تفاوت دارد. مخاطب عام تربیت شده کسی است که احیاناً و غالباً مطالعات تئوریک یا آکادمیک هنری ندارد و تنها با دیدن و خواندن و شنیدن آثار خوب حس خویش را تربیت کرده است و اگر می گوییم مخاطب هنر، مخاطب عام است، منظورمان همین مخاطب عام تربیت شده است. مخاطب عام بی تربیت (به لحاظ حسی) نمی تواند مخاطب هنر باشد زیرا در هنر تعینی به لحاظ حسی نهفته است که بر یک حس تربیت نشده و مشوش توان اثرگذاری مطلوب و معین نخواهد داشت. پس مخاطب هنر، مخاطب عام تربیت شده است. حال اگر همین مخاطب با کسب دانش تئوریک یا آکادمیک وارد حوزه تحلیل و تجزیه شود و از این رهگذر "نظر شخصی" خویش را به "نقد" و "تحلیل" ارتقا دهد و بتواند سلیقه خویش را فرموله و تئوریزه کند و آن را به شکلی تحلیل مند ارائه کند، به مخاطب خاص تبدیل شده است. و با این توضیح مشخص می شود که "مخاطب خاص" شدن جز با عبور از "مخاطب عام (تربیت شده)" بودن ممکن نیست و مخاطبی که تنها دلیل خاص بودنش انفکاک از مخاطب عام است، نه تنها مخاطب خاص نیست، بلکه حتی مخاطب عام تربیت شده هم نیست و لذا اساساً مخاطب هنر نیست.

حسین پارسائی جمعه 13 آذر 1394 ساعت 23:29

سلام..
منتظر مطلبتان بر دکتر استرنج لاو خواهم بود..
شما درس گفتارهای ادبیات روس ناباکوف را خوانده اید؟
مدتها منتظر چاپ مجدد این اثر بودم..

سید جواد:
سلام.
خیر. کامل نخوانده ام. تازه آن را خریده ام.

mehdi جمعه 13 آذر 1394 ساعت 16:56

یعنی شما اصلن به خواننده های خارجی گوش نمیکنید؟
مثل لنون ، ویتنی هیوستون و ....؟

سید جواد:
عرض کردم که "غالباً" در میان خارجی ها به موسیقی بی کلام گوش می کنم و گاهی هم که به خوانندگان گوش می دهم، اغلب اسامی شان را نمی دانم یا در خاطرم نمی ماند. مثلاً شاید به آثاری از اسامی ذکر شده از سوی شما گوش داده باشم، اما آنها را به اسم نمی شناسم. به هر حال کم پیش می آید که جز موسیقی کلاسیک بی کلام به چیز دیگری گوش کنم.

Mehdi پنج‌شنبه 12 آذر 1394 ساعت 13:01

سلام و عرض خسته نباشید
سید جون یه سوال داشتم اونم این تو زمینه موسیقی شما بیشتر جه آهنک هایی کوش میدی؟ خواستم فقط بدونم
منظورم فقط سبک نیست بلکه مثال موزیسین هستش، هم ایرانی هم خارجی
با تشکر

سید جواد:
سلام.
در کل- چه در میان ایرانی ها، و چه از میان خارجی ها- اساساً کلاسیک گوش می کنم.
در ایرانی ها بیشتر آواز گوش می دم تا موسیقی بی کلام. از میان صدا ها هم غلامحسین بنان، هوشمند عقیلی، علیرضا افتخاری و حسام الدین سراج را بیشتر می پسندم و بیشتر گوش می کنم.
در خارجی ها اما برعکس؛ اغلب به موسیقی بی کلام گوش می دهم و در این فضا به آثار باخ، برامز، بتهوون، موتزارت و ویوالدی بیشتر علاقه مندم.

Arash چهارشنبه 11 آذر 1394 ساعت 23:52

بنده هم با شما موافقم. دوربین روى دست تمرکز حسّى تماشاگر را مختل میکند. به خصوص که بر ذات سینماى شرق نگاه ساکن و ایستا حاکم است. جالب است بدانید از علاقه ى فیلمساز به ایناریتو و دوربین روى دست و ادعاى مستند نمایى.

arash سه‌شنبه 10 آذر 1394 ساعت 15:40

سلام
دوربین اونجا که باید کاشته میشد (کلوز آپ ها و لحظات شکل گیری حس بین کارکتر و تماشاگر) روی دست بود اما اونجایی که باید روی دست میبود (صحنه ی درگیری) کاشته شده بود. فقط یه صحنه ی اشک ریختن کارکتر علی دوربین آرام گرفته بود که اون هم احتمالا از دست کارگردان در رفته بود.
البته بنده با تب قلابی دوربین روی دست مخالفم.

سید جواد:
سلام.
اگر این طور باشد که می فرمایید، قطعاً کارگردان اشتباه کرده است. به هر حال بنده چنین چیزی را در فیلم حس نکردم. ضمناً با توجه به موضع درست شما نسبت به دوربین روی دست، به نظرم در صحنه درگیری هیچ نیازی به دوربین روی دست نیست.

کیوان دوشنبه 9 آذر 1394 ساعت 15:22

ممنون
تا جایی که یادم هست دوربین فیلم لرزان و روی دست بود..

سید جواد:
مخلص.
بنده که به لرزش حساسم (هم به لحاظ تئوریک و هم از نظر فیزیولوژیک) لرزش و دوربین روی دست حس نکردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد