چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

پاییز فصل آخر سال است - نسیم مرعشی - 1393

اشاره: این مطلب را خبرگزاری دانشجو منتشر کرده است.


نوشتن یا قصه گفتن؛ مساله این است

 

من قبل از اینکه نوشتن رمان را شروع کنم ساختارش را چیده بودم. در رمان‌هایی که چند کاراکتر دارند و هر کاراکتر ماجراهای خودش را دارد، این کار اجتناب ناپذیر است. مخصوصا در مورد این رمان، که شخصیت‌ها مشترکاتی دارند و داستان آن‌ها در جاهایی از رمان با هم برخورد دارد، نوشتن بدون نوشتن خلاصه و طراحی ساختار ممکن نیست. یادم است خرده‌های روایت را روی برگه‌های کوچکی نوشته بودم و دنبال هم چسبانده بودم. بارها جای این تکه‌ها را عوض کردم تا به چیزی که می‌خواستم رسیدم. به خصوص برای بخش دوم و فرم دایره‌ای آن وقت بسیار زیادی صرف شد. به علاوه اگر دقت کرده باشید فصل‌های رمان کاملا با هم برابر هستند. شاید دو یا سه صفحه با هم تفاوت داشته باشند. این از وسواس من می‌آید. نمی خواستم هیچکدام از سه شخصیت از دیگری پررنگ‌تر به نظر برسند. حتی در اندازه‌ی فصل‌هایشان. و چون ماجراها و ریتم درونی صحبت کردن شخصیت‌ها دقیقا با هم برابر نبود، این کار واقعا سخت بود.

ــ نسیم مرعشی، مصاحبه با سرویس فرهنگ و ادبیات هنر آنلاین

 

کاملاً عیان و مشخص است که نویسنده‌ی "پاییز فصل آخر سال است" برای نگارش اثر زحمت بسیاری کشیده و وسواس زیادی به خرج داده است. امّا متأسفانه این وسواس و زحمت در حدّ تکنیک باقی مانده و منتهی به فرم نشده است. به عبارت دیگر، "پاییز فصل آخر سال است" اثری است که هم تکنیک دارد، هم ساختار و هم لحنی یکدست و مرتب. نویسنده با تلاش برای رسیدن به این موارد موفق بوده است که گهگاه از سطح خودآگاهی مخاطب به عمق آن راه یابد و احساسات او را هدف بگیرد، امّا آنچه در اثر و مخاطبش غایب است، حس است. حسی که بر خلاف احساس- که امری خودآگاهانه است- در ناخودآگاه بشر جای دارد و رسیدن به آن کار هنر است و جز از طریق فرم حاصل نمی شود.

شاید طرح این بحث درباره‌ی نخستین اثر بلند یک نویسنده‌ی جوان، محلّی از اعراب نداشته باشد، و اندکی عجولانه به نظر برسد، امّا دغدغه‌مندی تکنیکالی که در اثر مشاهده می‌شود آن را چند سر و گردن بالاتر از بسیاری از آثار داستان‌نویسان ایرانی– خصوصاً خانم‌های فلّه‌ای نویسی که رمان‌های مبتذل‌شان قفسه‌های کتاب‌فروشی‌ها را تسخیر کرده است- قرار می‌دهد و همین امر ضمن اینکه نگارنده را بر آن می‌دارد تا تحسین خویش را دریغ ندارد، این نگرانی را در او ایجاد می‌کند که همین تحسین‌ها و جوایز مختلف، نویسنده‌ی جوان ما را نیز به ورطه‌ی ابتذال بکشاند. از این رو، نگارنده بر خود وظیفه می‌داند که از همین ابتدا فقدان فرم و غلظت بیش از حدّ خودآگاهی را در اثر مورد بحث گوشزد کند.

"پاییز فصل آخر سال است" کاملاً در ساحت خودآگاهی قرار دارد. توضیحات شخص نویسنده درباره‌ی فرایند نگارش اثر نیز تأییدی بر همین مدّعا است. این رفتار خودآگاهانه از سوی نویسنده موجب شده است که خواننده نیز جز در ساحت خودآگاهی توان دریافت اثر را نداشته باشد. برخورد خودآگاهانه‌ی نویسنده با اثر البتّه منجر به وسواسی تکنیکال شده است که به عنوان یک سیاه‌مشق قابل قبول است امّا هرگز نمی توان نام رمان بر آن نهاد و در داستان انگاشتن آن نیز می‌توان احتیاط کرد. جملات نویسنده پیرامون نوع نگارش این اثر ما را به یاد صحبت‌های صادق هدایت، نویسنده‌ی سطحی ایرانی (به قول شاعر سطحی ایرانی، سهراب سپهری)، درباره‌ی چگونگی سرهم کردن اثر کلاه‌بردارانه و به غایت بی‌ارزش خود، "بوف کور"، می اندازد و خود کتاب "پاییز فصل آخر سال است" نیز یادآور رمان بد سیّد مهدی شجاعی، "طوفان دیگری در راه است"، می باشد. در آن رمان نیز همچون "پاییز فصل آخر سال است" نویسنده (شجاعی) به وضوح نشان داده است که توانایی رمان نویسی ندارد و تخصّصش اساساً نوشتن داستان کوتاه است. بنابراین چندین داستان کوتاه را طوری سرهم کرده است که ظاهری رمان‌گونه به خود بگیرد.

مشکل بنیادین "پاییز فصل آخر سال است"، امّا، آن است که نویسنده‌اش- لااقل در این اثر- اساساً دغدغه‌ی داستان گویی ندارد و مسأله‌ی اصلی‌اش صرفاً نوشتن است، نه قصه‌گویی. به همین علت است که مشخصاً تمام وسواس او در تکنیک، متوجّه بحث نگارش شده است و نه خلق یک داستان با عناصر داستانی.

آنچه ما هم‌اینک با آن روبرو هستیم داستانی به اصطلاح اپیزودیک درباره سه دوست (لیلا، شبانه، روجا) است. کتاب به دو فصل "تابستان" و "پاییز" تقسیم شده است و ما در هر فصل با سه بخش مواجه هستیم که هریک از آنها مربوط به یکی از مهره‌های داستان است و با راوی اوّل شخص روایت می شود. بدین ترتیب، ما در این شش بخش قرار است واگویه‌های درونی این افراد را بخوانیم و از طریق فلش‌بک هایی که آنها در روایت ایجاد می کنند (خاطراتی که تعریف می کنند) با گذشته، مسائل و شخصیت‌شان آشنا شویم.

مشکل اساسی این‌جاست که به همان میزان که این ساختار روایی و چهارچوب‌بندی نگارشی، اصل گرفته شده و مهم پنداشته شده، ابتر و بی نتیجه مانده است، چراکه در طول کتاب، هیچ یک از مهره‌های داستانی تبدیل به شخصیت نمی‌شوند و ساختار مذکور به جای آنکه به شخصیت‌پردازی کمک کرده باشد، دست و پا گیر شده است. بسیاری از خاطرات اضافی‌اند و هیچ کمکی به حس کنونی افراد و پرداخت شخصیتی‌شان نمی‌کند. به علاوه، اندک دریافتی که هم که از شخصیت افراد برای مخاطب حاصل می‌شود، در واگویه‌های دیگران شکل می‌گیرد و بخش‌های مربوط به هر فرد، بیش از آنکه در جهت ساخت شخصیت وی باشد، معرفی کننده‌ی اطرافیان اوست. ما از هرکدام از آدم‌های داستان، در بهترین حالت، یک شغل می‌شناسیم و حداکثر یک عنصر شخصیتی (مثلاً خجالتی بودن شبانه) از آنها به ما معرفی می‌شود. محیط اطراف هر فرد، البته اندکی به یک محیط معین تبدیل شده که بیشتر و بهتر از خود شخصیت‌ها پرداخته شده است (و در این پرداخت، چه دید بد و اشتباهی به مادرها و چه نگاه سطحی و بیش از حد رمانتیکی به پدرها دارد!)، امّا از آنجایی که شخصیت افراد شکل نگرفته است و، علی‌رغم وجود راوی درون‌گرای اوّل شخص، تنها با واکنش – و نه حتی کنش- های بیرونی و تیپیکال آنها نسبت به محیط اطراف‌شان طرف هستیم، هیچ‌کدام از این محیط‌های معین به فضای خاص هر شخصیت تبدیل نشده است و نتیجتاً می‌توان خانواده‌های افراد داستان را با اندک تغییری- که تغییری بنیادین نیز نخواهد بود- با یکدیگر جابجا کرد.

آدم های داستان با وجود تلاش مشهودی که از طرف نویسنده برای متفاوت بودن‌شان- خصوصاً در کلام- اتفاق افتاده است، کمتر تفاوتی- حتّی در کلام-  با یکدیگر دارند. اینکه هر فردی تکیه‌کلام مخصوص به خودش را داشته باشد و مثلاً ریتم کلامش تند‌تر یا کند‌تر باشد به هیچ وجه تفاوت در کلام و شخصیت را نتیجه نمی‌دهد. نوع کلام هر فرد باید متناسب با شخصیت، درونیات، احساسات و از همه مهم‌تر حس‌های او باشد. امّا وقتی شخصیتی شکل نگرفته و درونیات او حداکثر در سطح چند احساس عام باقی مانده است، هر کوششی از سوی نویسنده برای متفاوت کردن کلام و لحن شخصیت‌ها فایده‌ای نخواهد داشت.

اصلاً مشکل اساسی همین جاست که نویسنده بیش از حد "تلاش" کرده است. او تلاش کرده که شخصیت ها با یکدیگر تفاوت داشته باشند- که ندارند-، تلاش کرده که هیچ‌کدام نسبت به دیگری پررنگ‌تر نباشد- که برخی هستند-، تلاش کرده لحن شاعرانه به آنها ببخشد- که به جای شاعرانگی، در دام سانتی‌مانتالیزم افتاده است- و . . . تمام این تلاش‌هاست که کار را خراب کرده است. همین تلاش‌هاست که اثر را در ساحت خودآگاهی قرار داده است. شخصیت ها در ناخودآگاه نویسنده به سراغ او نیامده‌اند تا او نیازی به خلق کردن آنها داشته باشد که اگر چنین بود در داستان، با انسان‌هایی به عنوان شخصیت طرف بودیم که گرچه در خلق، وابسته به نویسنده‌اند امّا خودبسنده هستند و هریک نبض مخصوص به خویش را دارند. امّا هم اینک با آدم‌هایی پلاستیکی طرف هستیم که نویسنده نه از روی نیاز که سر از اجبار و با مشقّت فراوان آنها را ساخته است و لحظه به لحظه به آنها دیکته می‌کند که چه باید بگویند و چه کار باید بکنند. به بیان دیگر، داستان، شخصیت‌ها و فضای زیستی آنها بر نویسنده واقع نشده‌ و برای او رخ نداده‌اند، بلکه او خودآگاهانه آنها را ترسیم کرده است. و همین امر موجب شده است که ساختار بر داستان مقدم باشد و تکنیک به جای فرم اصل انگاشته شود. داستان باید ساختار و فرم روایی مخصوص خودش را با خودش بیاورد و اگر نویسنده‌ای ساختاری در ذهن داشته باشد و بخواهد برای آن ساختار، داستانی بتراشد، روح هنر و ادبیات را از اثرش گرفته است و در این شرایط، خودِ اثر فاش می سازد که آنچه درباره‌ی نویسنده صدق می کند نه دل‌مشغولی (نیاز درونی و قلبی به داستان‌گویی) که یک ذهن‌مشغولی به نام نگارش بوده است.

هنرِ ادبیات در جایی شکل می‌گیرد که نویسنده بتواند طوری ناخودآگاه خویش را گردگیری کند که ناخودآگاه مخاطب بتواند هرچه بی واسطه تر با آن ارتباط بگیرد و نظاره‌گرش باشد. نظاره‌ای که شخص نویسنده نیز باید در حال انجامش باشد. داستان‌نویس حقیقی، به واقع، نظاره‌گری است که ناظر داستان درونی خویش است. داستانی که خاستگاهی جز ناخودآگاه ندارد و در ناخودآگاه شخص نویسنده هست و وجود دارد و نویسنده زمانی که به وجود آن پی می‌برد تنها کاری که باید بکند این است که آن میزان از این داستانِ موجود و شخصیت‌های آن را که نیاز (یک نیاز درونی و دلی) به طرح‌شان دارد به مخاطب نیز نشان دهد. در غیر این صورت، نویسنده مجبور است که خودآگاه خویش را به کار اندازد و چیزی سرهم کند که به واقع داستان نیست؛ کولاژی است از آدم‌هایی اسیر و دربند، موقعیت‌هایی تحمیلی و محیط‌های مشوّشی که ازآنجا که فاقد حس هستند توان عبور از سطح خودآگاهی مخاطب را نیز نخواهند داشت.

در چنین فضایی- که کمترین ارتباطی با هنر ندارد- می‌توان به جای درگیر کردن مخاطب در یک تجربه‌ی حسی- که اساس هنر است-، "پیام" ساخت و "شعار" داد و اساساً همین مسأله است که مسؤلین فرهنگی را خوش می آید و آنها را بر این می‌دارد تا با اهدای جایزه به چنین آثاری بتوانند صاحب اثر را مالِ خود کنند و فاصله‌ی او را با هنر هرچه بیشتر کنند تا نویسنده نیز پیام‌ها و شعارهای مطلوب آنان را در آثارش بگنجاند و در نهایت به عنصری خنثی و بی‌خطر تبدیل شود. برای این دسته از افراد، تکنیک- در پخته‌ترین حالتش نیز- خطری ندارد. تکنیک مربوط به ساحت خودآگاهی است و خودآگاهی را می توان بنابر میل شخصی تغییر داد. آنچه خطرناک است و باید از آن پرهیز شود، فرم است و حس که چون در ناخودآگاه منزل دارند، دسترسی به آنها و به بازی گرفتن شان دشوار و چه‌بسا ناممکن است.

به هر روی آنچه در "پاییز فصل آخر سال است" مشهود، درخور توجه و در عین حال احتیاط می‌باشد، وجه تکنیکال اثر است. تکنیکی که گرچه توانسته است به خوبی از پس لحن و ساختار برآید، از آنجاکه مسأله و دغدغه‌ی اساسی‌اش نگارش است و نه داستان‌پردازی، نمی تواند به فرم برسد و عناصر داستان را، از شخصیت‌ها و محیط‌ها گرفته تا تا نام داستان و "تابستان" و "پاییز" و غیره، درامّاتیک کند. این گام تکنیکال البته برای نخستین اثر یک نویسنده هم لازم است و هم جای تشویق دارد. برخورد متواضعانه و محتاطانه‌ی شخص نویسنده با جوایز و عناوین بزرگی که تلاش می شود به او نسبت داده شود نیز پسندیده و امیدوار کننده است (البته خوب است همواره جمله‌ی صحیح فرانتس گریلپارزر، نویسنده‌ی اتریشی، را به یاد داشته باشیم که گفت: " اگر می خواهی تواضع یک فرد متواضع را بیازمایی، به دنبال این نباش که چقدر از تشویق ها چشم می پوشد، بلکه ببین تا چه حد در مقابل نقد تاب می آورد.")، امّا هیچ کدام از این موارد مانع از این نمی شود که نگرانی خود را از فاسد‌کنندگی جوایز و تعریف و تمجید‌های فراوان (آن هم خصوصاً در ابتدای راه) ابراز نکنیم و زنگ خطرِ ماندن در تکنیک و افتادن به ورطه‌ی مدرن‌نمایی و تکنیک‌بازی و اصل پنداشتن تکنیک به جای فرم را به صدا در نیاوریم.

نظرات 32 + ارسال نظر
. دوشنبه 8 آذر 1395 ساعت 11:14

"صادق هدایت، نویسنده سطحی ایرانی... سهراب سپهری نویسنده سطحی ایرانی..." . درسته که سلیقه ها فرق داره اما به هر حال نمیشه به این دوتا گفت سطحی. کسی که همچین حرفی می زنه، از اون غرب زده های بدبخته که فکر میکنه فقط خودش حالیشه. حالا هم که به داستان خانم مرعشی میگی سیاه مشق! باشه بابا فقط تو می فهمی. اما یادت باشه هرچقدر ادعات بیشتر باشه باید دستاوردهات هم بیشتر باشه. تا وقتی خودت اثر ادبی شاهکاری خلق نکردی حق نداری چپ و راست به مردم ایراد بگیری.
معلومه از اونایی هستی که فقط 2-3 تا اثر رو قبول دارن که اون هم ناشی از کپی کردن حرف چند نفره که جز ایراد گرفتن کاری بلد نیستن. وگرنه از خودت هیچی نداری که بگی. خدا شفات بده بابا

حسین پارسایی شنبه 26 دی 1394 ساعت 15:04

سلام و عرض ادب خدمت ..
(با اجازه ی صاحب خانه !)
در پاسخ به دوست عزیز_صادق_ :
اگر بخواهم به آثاری که از همینگوی خوانده ام نمره بدهم ,قطعا رمان خخورشید همچنان میدمد از 4 ستاره, 0 نمیگیرد ولی هرگز و هرگز به نزدیکی های پیرمرد و دریا هم نمی رسد..
البته قطعا از اثرِ بدی چون "ناقوس ها برای که به صدا در می آید؟",خیلی بهتر است..
پیرمرد و دریا_ 3.25
خورشید همچنان میدمد_ 0.75
ناقوس ها برای که به صدا در می آید؟ _0

سید جواد:
منزل خودتونه . . .

صادق جمعه 25 دی 1394 ساعت 20:47

ممنون آقای پارسایی
ولی حتما ارزش خودن رو داره
پیشنهاد بنده ترجمه کسایی پوره
تعریفشو زیاد شنیدم و آبتین گلکار هم که یکی از مترجمان چیره دست ادبیات روسه از این ترجمه تعریف و تمجید بسیار کرده

حسین پارسایی سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 23:01

سلام.
در پاسخ به دوست عزیز_صادق_ :
خورشید همچنان میدمد با ترجمه ی احسان لامع ,خوب است..یعنی ترجمه ی خوبیه این ترجمه, رمانش هم ارزش خوندن و داره ,ولی اثرِ خوبی نیست..خیلی نزدیک به متوسطه از نظر بنده ..

صادق سه‌شنبه 22 دی 1394 ساعت 02:42

نظرتون راجب ترجمه های احمد کسایی پور چیه؟
چندتا داستان معروف از همینگوی ترجمه کرده
می خواستم بدونم ترجمه کسایی پور بهتره یا ترجمه های دیگه مثل اسدالله امرایی و احسان لامع و...
علی الخصوص درباره رمان خورشید همچنان می دمد یا به ترجمه امرایی زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست

سید جواد:
ترجمه های کسایی پور و لامع را نخوانده ام اما ترجمه های امرایی عموماً بد هستند.

حسین پارسایی پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 01:20

سلام سید عزیز..
به نظر شما نمره ی استاد به فیلم قاضی_2014_ ,یعنی 2 از 4 زیاد نیست؟ دو بار این فیلم را دیدم,قطعا فیلم بدی نیست و نمره 1 یا 1.25 برایش خوب است..
برنامه ی نقد رمان را دیدید؟ منتقدِ برنامه را چطور ارزیابی کردین؟

سید جواد:
سلام.
چرا، به نظرم بنده هم نمره 2 برای این فیلم زیاد است. همان موقع هم این را به ایشان گفتم و یادم هست که هم درباره قاضی و هم درباره ویپلش با هم صحبت کردیم و بنده معتقد بودم که نمره ایشان به هر دوی این فیلم ها بیش از اندازه است. ایشان هم البته دلایل خود را داشتند، اما با وجود این تا حدی قانع شدند.
برنامه نقد کتاب را ضبط کرده ام اما هنوز فرصت تماشایش را پیدا نکرده ام. راستی، ممنون از شما که اطلاع رسانی کردید.

حسین پارسایی سه‌شنبه 15 دی 1394 ساعت 13:05

سلام..
معرفی و نقد رمان "پاییز فصل آخر سال است" ..هم اکنون از شبکه 4 سیما ..با حضور خانم مرعشی ..

ناشناس دوشنبه 14 دی 1394 ساعت 20:39

سلام
سیدجان دوست داشتم نظرتان را به صورت خلاصه در مورد شاعران معاصر زیر بدانم:
نیما یوشیج - اخوان ثالث - سیاوش کسرائی

سید جواد:
نیما یوشیج: شعر را می شناسد. حد نگه دار است و برخی از شعرهایش حس دارند و قابل توجه هستند.
اخوان ثالث: در هم رده ها و هم سبک های خود بهترین است. تعداد زیادی از آثارش را دوست دارم.
سیاوش کسرایی: از او چیز زیادی نخوانده ام.

کمیل یکشنبه 13 دی 1394 ساعت 20:14

درود بر شما سید جان
سپاسگذارم از وقتی که بنا به لطف خویش،صرف پاسخ به سوال بنده فرمودید.
نکته اول در مورد این است که همه سخنان شما مبنی بر فرم عزاداری و شعر و... را مقام معظم رهبری و مراجع عظام نیز می دانند و گاهی لطیف،تذکر داده اند ولی بحثی که هست بر سر عدم جلوگیری این مراسم ها از جانب مراجع و عدم صدور قانونی متقن مبنی بر اصلاح فرم این مراسم ها است که به نظرم برمیگردد به حساسیت و جایگاه ویژه و تقریبا قوی این هیئت ها در سالیان اخیر و واکنش آنها به نقد که چنانچه نقدی مشابه نقد شما البته به صورت رسمی از جانب مراجع و... به آنان وارد شود،میتوان حدس زد چه بلوایی برپا میشود؛بنده پیرو فرمایش شما اضافه میکنم که موسیقی غمگین و نیز روضه سنگین-که بعضا با الحان و اصواتی خشن و اگزوتیک از این آقایان مداح خارج می گردد-و نیز رفتارهای اگزوتیسم و مازوخیسم گونه عزاداران-لطمه و خودزنی و...-،سوای لطمه جسمی،باعث لطمه روحی و خشونت می شود که بنده حضوری منش این مداحان را دیده ام و نیز واکنش پرخاشگرانه شان نسبت به نقد؛همانطور که فرمودید منتقد را به عناد با دین و نظام متهم می کنند و یا اگر سوادی داشته باشند با مشتی حدیث در ستایش عزاداری در مقابل ما در می آیند-که در ادامه به آنها اشاره خواهم نمود- و اگر از طیفی باشند که از بی سوادی مزمن رنج می برند و منشی لمپنی دارند و روشی تهاجمی-که در غالب مواد خصوصا در جوانان شان چنین اند-؛مصلحت ایجاب می کند که مراجع و منتقدین برای حفظ آرامش و عدم ایجاد جنگ داخلی،عطای نقد و قانون و فتوا را به لقایش ببخشند.

مَبَر حاجت به نزدیک تُرُش روی *** که از خوی بدش فرسوده گردی
اگر گویی غم دل،با کسی گوی *** که از رویش به "نقد" آسوده گردی

نکته بعد در مورد حدیثی است که به آن اشاره فرمودید-اگر مداح دیدید به دهانش خاک بپاشید-این حدیث از حضرت ختمی مرتبت-محمد (ص) می باشد نه حضرت علی (ع).مولا از ایشان نقل نموده اند که سند آن نیز کتاب "من لا یحضر الفقیه" می باشد.در مورد مواجهه مولا با مرد مداح و تذکر و سپس اعدام وی چیزی نشنیده ام،اگر امکانش هست منبع آنرا بفرمائید.
اما نکته ای که قابل تأمل هست این است که در همان حدیث اول؛مقصود حضرت از مداح، متملقان و چاپلوسان بوده و لزوما نمیتوان عنوان مداح که امروز برای این قشر استعمال می شود را از آن برداشت نمود که بر این مبنا حالا خاک بپاشیم بر دهان مداح!که البته بنا بر دلایل بالا؛از جان گذشتگی میخواهد چنین کاری!
از طرفی نیز مواجه می شویم با احادیث دیگری از اهل بیت (علیهم السلام) در ستایش مداحان که اغلب مداحان و عزاداران به عنوان سند-سرپوش-رفتار خویش به آنها استناد می کنند؛به لینک ذیل مراجعه بفرمائید:
http://www.pasokhgoo.ir/node/1910
این احادیث که با احادیث مورد اشاره شما مقابله دارد!و کاملا در مدح مداحان است!
نظرتان چیست؟

سید جواد:
1. شخص امام حسین- علیه السلام- "وتر موتور" است و هرچه به او منتسب است از جمله مراسم عزاداری، خاص است و متفاوت. آنچه درباره مداحی و عزاداری و غیره به طور کلی عرض می شود، درباره این حضرت به صورت جزئی تفاوت دارد و البته تبیین این تفاوت در این مجال نمی گنجد. فقط همین بس که ما از امام حسن، امام سجاد، و امام صادق –علیهم السلام- یاد گرفته ایم که جنس غم و عزا و عزاداری سید الشهدا- روحی فداه- به کل با تمام غم ها و عزاداری ها فرق می کند. از این رو ما دروغ بزرگی به نام "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" را- که جز در اشعار فرقه زیدیه وجود ندارد، اما بعضی به غلط آن را منتسب به امام صادق می کنند- نمی پذیریم و تمسک مان همچنان به کلام امام حسن- علیه السلام- است که خطاب به حضرت حسین- روحی فداه- فرمود: "لا یوم کیومک یا اباعبدالله" (هیچ روزی شبیه روز تو نیست) و این البته یکی از متعدد روایاتی است که به این مفهوم اشاره می کند.

اصلاً حسین جنس غمش فرق می کند *** این راه عشق پیچ و خمش فرق می کند
از نوع ویژگی دعا زیر قبه اش *** معلوم می شود حرمش فرق می کند
تنها نه اینکه جنس غمش، جنس ماتمش *** حتی سیاهی علمش فرق می کند

2- رویکرد به بحث نقد و مصلحت که از آن سخن می گویید و امروز در حال اجراست با مشی اهل بیت- علیهم السلام- متأسفانه متفاوت است (هرچند خوشبختانه در ضدّیت تمام با آن نمی ایستد). به علاوه، پرهیز از نقد تند یک بحث است، و رواج دادن، بحثی دیگر. کسی که به جریانی نقد دارد و با آن مخالف است اما از روی مصلحت چیزی نمی گوید، دیگر در رواج آن جریان نمی کوشد که اگر چنین کرد یعنی به واقع نقدی هم در کار نبوده و "مصلحت" تنها پوششی است که بتوان پشت آن پنهان شد. به قول آقای جوادی آملی، اگر مدیریت صحیح باشد، تمام این مشکلات حل شدنی است و نیازی به عنوان کردن مصلحت و این قبیل مسائل نیست.

3- اولاً روایتی که بنده عرض کردم نمی فرماید که به دهان مداحین خاک بپاشید، می فرماید به صورت آنها خاک بپاشید که این خود، البته برای اهل مداقه نکات لطیفی در بر دارد.
ثانیاً بنده در ابتدای عرایض پیشینم به بررسی معنای واژه "مدّاح" (که نه به معنی "متملّق" است و نه "چاپلوس") پرداختم و تفاوت "مدّاحی" و "مدح" را توضیح دادم. هدفم نیز دقیقاً همان توضیحی بود که شما اینک در ذیل این روایت می فرمایید. بنابراین به دقت حواسم هست که چه واژه ای استفاده می کنم و در کجا از چه سخن می گویم و در رابطه با چه موضوعی، چه روایتی را به عنوان شاهد ارائه می کنم. بنده توضیح دادم که از نظر اینجانب آنچه در اغلب مجالس امروز می گذرد دقیقاً مصداق واژه "مدّاحی" است و صد البته مصداق روایتی که عرض شد. با وجود این، در پاراگراف دوم عرایضم فرضی را مطرح کرده ام که توضیحات فوق را کامل می کند.
ثالثاً روایت مورد بحث در سه سند وارد شده است که سلسه‌ی رجالی آن در این سه سند با یکدیگر متفاوت است. در "کنز العمال" این روایت مستقیماً (و نه با نقل قول امیرالمؤمنین- سلام الله علیه-) منتسب به پیغبر- صلوات الله علیه و آله- است. "کنزل العمال" یکی از کتبی است که تعداد روایات ضعیف (به لحاظ صحت سند) در آن کم نیست و لذا خیلی مورد استناد محکم از سوی شیعه قرار نمی گیرد. این از کلّیت کتاب. اما سلسه‌ی رجالی روایت مذکور نیز آنچنان که در این کتاب آمده است، قوی و مستحکم نیست. "من لایحضره الفقیه" با اینکه از کتب اربعه شیعه است، اما روایات ضعیف السند نیز در آن به چشم می خورد (مسأله ای که درباره "اصول کافی"- که از دیگر کتب اربعه شیعه است- نیز صدق می کند). شیخ صدوق در این کتاب، روایت مذکور را عیناً بر اساس سلسله سندی "کنز العمال" نقل می کند که بنابر توضیحات عرض شده، خیلی قابل وثوق نیست. اما سند دیگر این روایت کتاب "بحار الانوار" است که تعداد روایات ضعیف السند آن بیش از "من لا یحضره الفقیه" و کمتر از "کنز العمال" است. با وجود این، علامه مجلسی در این کتاب، روایت مورد بحث را با سلسله رجالی قوی تری منتسب به امیرالمؤمنین- سلام الله علیه- می داند.

4- روایتی که درباره اعدام جماعتی از مدّاحین توسط حضرت امیر- سلام الله علیه- نقل شد، با سندی نه چندان قوی هم در "اصول کافی" آمده است و هم در "وسائل الشیعه".

5- هیچ کدام از روایاتی که لینک آنها را ارائه داده اید، نه در "مدح مدّاحان" (!) است (که این برداشت از روایات مذکور خیلی عجولانه، سطحی و فکر نشده است)، نه در تضاد با روایات نقل شده از سوی بنده قرار می گیرند و نه در تناقض با آنها می ایستند. حتی مقابله ای هم بین این دوسته از روایات وجود ندارد و بلکه آنچه شما ارائه داده اید، اتفاقاً تأیید و تکمیل کننده‌ی آن چیزی است که بنده عرض کردم. در تمام روایات ارائه شده از سوی شما، صحبت و سفارش معصومین- علیهم السلام- درباره‌ی شعر سرودن، روضه خواندن و مدح کردن است. بنده نیز نه در عرایض خودم و نه در روایاتی که ارائه دادم، هیچ یک از این موارد را نفی نکردم. عرض بنده نیز از ابتدا همین بود که "مدح" خوب است اما "مدّاحی" مذموم است. "مدح" و "روضه" نیز تا زمانی که بدون مقرر کردن پول باشد، پسندیده است و در غیر این صورت عملی ناپسند. بنده در اواخر عرایضم نیز تأکید کردم که اساس این مجالس باید ذکر اهل بیت- علیهم السلام- باشد و این دقیقاً همان چیزی است که در یکی از روایات ارائه شده از سوی شما وجود دارد. نکته مهم اما اینجاست که "روضه"، "مدح"، "ذکر" و موارد مشابه نیز به خودی خود پسندیده نیستند. "چگونگی" و فرم ارائه آنهاست که تعیین کننده است. بنابراین، بدون توجه به فرم نمی توان درباره هیچ چیز از جمله بحث مورد گفتگو نظر داد و قضاوت کرد.
خلاصه کلام آنکه گرچه "مدح" پسندیده و سفارش شده است، اما "مدّاحی" به معنای غلو و افراط در "مدح" به شدت ترد شده است. کم نیستند روایاتی که ما را به میانه روی و اعتدلال در همه چیز (از جمله بحث مورد گفتگو) سفارش می کنند، اما بنده در اینجا به عنوان حسن ختام دو نمونه از فرمایشات امیرالمؤنین- سلام الله علیه- را نقل می کنم که احتمالاً پیش از نیز شنیده یا خوانده اید، اما تکرار و تذکر آن را نخست برای خود و سپس برای همگان لازم می دانم.

ــ لَا یُرَى (تُرَى) الْجَاهِلُ إِلَّا مُفْرِطاً أَوْ مُفَرِّطاً (جاهل همواره از دو حال خارج نیست؛ افراط یا تفریط) / نهج البلاغه – حکمت 70
ــ هَلَکَ فِیَّ رَجُلاَنِ: مُحِبٌّ غَال، وَمُبْغِضٌ قَال. (دو دسته از مردم درباره‌ی من قطعاً هلاک می شوند: دوست غلو کننده و دشمن غلو کننده) / نهج البلاغه – حکمت 117

حسین پارسایی جمعه 11 دی 1394 ساعت 00:48

در ضمن چندی پیش از شما پرسیدم که به نظرتان,استنلی کوبریک در فیلم دکتر استرنج لاو توانسته ابسوردِ سینمایی بسازد, خواستم تصحیح کنم آن سوالِ ناصحیح رو,استفاده از لغتِ ابسورد ,اشتباه بود.."کمدی سیاه" مدِ نظرم بود;

سید جواد:
به نظرم تا حد قابل قبولی موفق بوده است.

حسین پارسایی جمعه 11 دی 1394 ساعت 00:30

سلام.
نظر استاد به رمان گور به گور را پرسیدین؟
البته حدس میزنم که غایب بودین در این جلسه..
سراغِ نقد رمان انگ تیلم نمیروید؟
(ظاهرا در بازار منتشر شده)
تا اینجا که از شما هر آنچه خواندم_نقد سینمایی و ادبی_ نه با نسبتِ مطلق ولی با نسبتِ قابلِ توجهی ,نظرات نزدیک و مشابهی به مطالبتان داشته ام و این به مرور میتواند بنا به رابطه ی خطی! به یک نگاهِ نزدیک برسد,پس میشود به پیشنهادات ادبی و سینماییِ شما تقریبا اعتماد کرد مگر آنکه مکرر بنا به رابطه دیالکتیکی خلافش ثابت شود! که فعلا نشده..

سید جواد:
1. نظر جناب فراستی درباره گور به گور را پرسیدم و جواب ایشان به شرح زیر است.
مسعود فراستی:
"گور به گور" را قدیم ها نصفه نیمه خوانده ام و به نظرم "خشم و هیاهو" که اثر بسیار بدی است، بهترین کار فاکنر است.
=====================================
2. برای رمان میثم- که با نام "تی‌لم" منتشر شده است- طرحی جداگانه دارم که باید به وقتش اجرا شود. بنابرای فعلاً درباره‌ی آن چیزی نمی‌نویسم و نظری منتشر نمی‌کنم، مگر آنکه طرحی که عرض شد اجرایی نشود.

حسین پارسایی چهارشنبه 9 دی 1394 ساعت 00:07

سلام..
شما قلعه حیواناتِ اورول رو خوندین؟
به نظر شما اثری ایدئولوژیک زده نیست این رمان؟ به نظرم نمونه ی بارز اثری بی ربط به ساحتِ حس و ذوقِ ادبی ست این اثر..
و اینکه چندی پیش از شما پرسیدم که نظراستاد نسبت به دو رمان مادام بواری و باباگوریو چیست و فرمودین که مثبت است..
میتوانید بگویید که چطور از نظر استاد آگاه شدین و استاد دقیقا چه گفتند؟_البته سوءتفاهم نشود سید جان,به گفته ی شما اعتماد دارم, دلیل دیگری دارم از طرح این سوال_

سید جواد:
سلام.
"قلعه‌ی حیوانات" را خوانده ام و کاملاً با شما هم نظر هستم.
درباره دو رمانی هم که فرمودید، از جناب فراستی توضیحات مفصلی نشنیده ام. آنچه عرض کردم نیز بر اساس اظهار نظرهای ایشان است که از لابلای صحبت هایشان شنیده ام. در واقع، به جز تعریف یک خطی از این آثار که "خوب است" چیز دیگری نفرموده اند.

ک دوشنبه 7 دی 1394 ساعت 17:43

سلام سید جان/خدا قوت
به نظر شما مشکل مداحی های ما چیست؟
و شما چنانچه مخالف اشعار و الحان و رفتار این مراسم ها هستید،آیا مثلا در ایام خاص-مثل محرم-در خانه می نشینید و عزاداری نمی نمایید؟

سید جواد:
سلام. ممنون.
دست گذاشید بر روی زخم کهنه ای که سالهاست بر دل‌مان نشسته است.
به نظرم مشکل اساسی مداحی های ما این است که "مداحی" هستند، نه "مدح" یا "روضه". مدّاح (بر وزن فعّال) کسی است که در مدح اغراق می کند و از فرط اغراق به پرت و پلا گویی می رسد. این، دقیقاً چیزی است که ما در اکثر مجالس مداحی مشاهده می کنیم. امیرالمؤمنین- علیه السلام- می‌فرمایند که "هر وقت مدّاح دیدید، به صورتش خاک بپاشید." حتی نفرموده اند که صحبت هایش را گوش نکنید. خاک بپاشید یعنی خفه اش کنید تا صدایش را ببرد. چیزهایی که گاهی این مداحان می گویند، مصداق بارز شرک است و اگر حکومت اسلامی نخواهد احتیاط کند، می تواند بر اساس احکام اسلامی، حکم اعدام ایشان را صادر کند. خود امیرالمونین- علیه السلام- نیز وقتی با چنین مدّاحانی که سخنان شرک آمیز درباره‌ی حضرت می گفتند، مواجه شدند، تا سه بار به آنها تذکر دادند که دست از این سخنان بردارند و توبه کنند و اگرنه خون شان مباح خواهد شد و وقتی آنها به سخنان خود ادامه دادند، امیرالمونین- علیه السلام- حکم اعدام‌شان را به شکل عجیب و نادری صادر فرمود.
این از بحث مدّاحی. اما بیایید فرض بگیریم که تمامی این مجالس با وجود اینکه نام "مدّاحی" بر آنها گذارنده اند، به واقع معنای فوق الذکر مدّاحی بر آنان صدق نکند و خیلی از این مجالس به واقع "روضه" باشند و "مدح". با این فرض نیز چیزی در اکثر قریب به اتفاق "روضه" ها و روضه خوانان ما وجود دارد که متأسفانه مصداق فرمایش امام صادق است که فرمودند: "کسی که در قبال روضه خواندن برای ما پول مقرر کند، نه برای ما روضه خوانده است و از ماست." امام رضا نیز می فرمایند: "کسی که در قبال روضه خواندن برای ما اهل بیت، پول مقرر کند، ملعون است."
شما وضعیت امروز مداحان و روضه خوانان را کنار این فرمایشات ائمه- علیهم السلام- (که در واقع روضه دارد برای ایشان خوانده می شود) قرار دهید و ببینید چه دستگیرتان می شود؟ ما داریم از قشری صحبت می کنیم که امام معصوم آنها را از خود ترد کرده، لعنت کرده، و حتی اعدام کرده است. دیگر آیا بحثی باقی می‌ماند؟
حال این وضعیت را به فرم ارائه‌ی اشعار نیز اضافه کنید. اشعاری بسیار مبتذل که نه شأن معصومین- علیهم السلام- در آنها رعایت شده است و نه شعور دینی در آنها وجود دارد و نه اغلب به لحاظ تکنیکی درست و درمان هستند. اشعارِ بعضاً شرم آوری که اگر ندانیم در مجلس روضه خوانده شده است، فکر می کنیم شاعر برای دوست دخترش آن را سروده و دارد در یک پارتی مثلاً به مناسبت تولد او آن را می خواند یا اینکه شاعر از شعری که برای دوست دخترش سروده است، نام او را حذف می کند و نام معصوم مورد نظر را جایگزین می کند. حالا این اشعار قرار است در سبک های رپ و پاپ و غیره ارائه شوند که نه حسی می سازد و نه حالی. در این میان اگر کسی به ایشان اعتراض کند نیز معاند با دین است و مخالف نظام. این تفکر اگر افراطی (و به قول امیرالمؤنین- علیه السلام- جاهلانه) نیست پس چیست؟ و این مجالس مداحانی با این اوضاع و احوال اگر مصداق موسیقی فاشیستی نیست، پس چیست؟
از فرم شان آشکار است که در ناخودآگاه و بعضاً در خودآگاه هدفی جزرقص و پایکوبی ندارند. رقصی که به نام مثلاً امام حسین- علیه السلام- صورت می گیرد و وجه‌ی مذهبی پیدا می کند. رقصی که نامش عزاداری است اما فرمش همان رقص است و پایکوبی. با این شرایط اگر نام این مجالس را "حسین پارتی" بگذاریم، سنگین تر هستیم. جماعتی که دیسکوهای غربی و شرقی را از دور و در فیلم ها دیده اند و عدم توانایی شان برای شرکت در آنها برای‌شان تبدیل به عقده و کامپلکس روانی شده است، این عقده ها را با پوسته‌ی مبتذلی از دین و مذهب در مجالس اهل بیت پیاده سازی می کنند. افرادی که دین و مذهبشان را در فضایی افراطی از پدران خود به ارث برده اند و دین و مذهب در آنها رسوخ نکرده است، با دیدن دیسکو ها و پارتی ها، در ناخودآگاه خود دین را به عنوان زنجیری می پندارند که آنها را به زور از شرکت در این مجالس باز داشته است. نتیجه این می شود که همان فرم دیسکویی را در بستری دینی شبیه سازی می کنند و نامش را مجلس عزادارای و مداحی می گذارند. به همین جهت است که بنده غالب مداحی های امروزی را "انتقام دین از دین" می‌نامم. البته آن دین سطحی و مبتذلی که مختصاتش را در جملات بالا ترسیم کردم. دینی که مجزا از قرآن و معصومین- علیهم السلام- ارائه می شود و هر روز به نام مصحلت –وبعضاً از سر جهل-، ذره ای از کنار آن تراشیده می شود، حق‌اش است که اینگونه ملعبه دست دین داران قلابی قرار گیرد. این دین در نهایت فقط پلاستیکی از اسلام به خود چسیبیده می بیند و عاقبت استحاله خواهد شد. اسلام اگر آنگونه که پیامبر اسلام- صلّی الله علیه و آله- معرفی اش کرد، ارائه می شد، چنین بازی ها و دکان و دستگاه هایی از آن بروز نمی کرد.
خلاصه کلام آنکه بنده نه با روضه مخالفم، نه حتی با سینه زنی و غیره- که بعضاً هم سفارش اهل بیت- علیهم السلام- است و هم سیره رفتاری ایشان-. همه بحث اما بر سر فرم است. آنچه ما امروز می بینیم، نه روضه است و نه سینه زنی و غیره. همان است که عرض شد. حتی بنده با شخص مداحان مشکلی ندارم و برخی از مشهور ترین شان را از نزدیک نیز می شناسم، اما فرم رفتار است که محتوا را تعیین می کند. امام صادق- علیه السلام- می فرمایند کسی که با چنین شرایطی برای ما روضه بخواند، برای ما روضه نخوانده است. پس اینکه آیا روضه ای اتفاق افتاده است یا خیر را صرف روضه خواندن تعیین نمی کند، فرم آن است که تعیین کننده است.
اما در پاسخ به اینکه می پرسید بنده با این شرایط چه کار می کنم باید عرض کنم از آنجاکه ذکر اهل بیت- علیهم السلام- محور و اساس این مجالس است، بنده این ذکر را با رفتن به مجالس سخنرانی اجرا و اقامه می کنم. خوشبختانه سالهاست با مجلسی آشنا هستم که سخنرانش استاد بنده است و سری از دیگر سخنرانان سوا است. حرف های پرت و پلا نمی زند و در میان سخنرانی از سیاست و غیره و غیره سخن نمی گوید. فقط از اهل بیت- علیهم السلام- حرف می زند و تمام سخنرانی هایش چیزی جز شرح یک آیه یا یک روایت نیست. یعنی اساس و بنیان صحبت خویش را نیز از خود نمی گیرد. مستدل و مستند سخن می گوید. فرم بیانش خوب است و درست و مجالسش واقعاً مجالس ذکر اهل بیت- علیهم السلام- و پیدا کردن حس اهل بیتی است. روضه های مجالس ایشان نیز اغلب خوب است و مدّاحی در آن معنایی ندارد. بنده در این مجالس شرکت می کنم که به نظرم صاف و ساده و صمیمی است. این چنین مجالسی که محور آن نه حزب و گروه و دسته ای خاص، بلکه فقط ائمه و معصومین- علیهم السلام- هستند، این روزها کم یاب است، اما پیدا می شود. باید به دنبال این نوع مجالس بود.

م.ر جمعه 4 دی 1394 ساعت 18:04

سلام جناب یوسف بیک اسم شما رو در لیست نهایی مجله 24 ندیدم. خودتون مطلب نفرستادید یا مطالبتون رو نپسندیدن؟اگر اینگونه است بفرمایید تا بنده هم در جواب این بی ادبی 24 رفتن به کارگاه نقد رو تحریم کنم

سید جواد:
سلام.
راستش، منظورتان را از "لیست نهایی مجله 24" متوجه نشدم.

علیرضا درویش جمعه 4 دی 1394 ساعت 14:45

سلام.
اشعار مجموعه آخرش،جدی تر از دیگر اشعار او هستند... البته از نظر من...
موش ها و آدم ها را اخیرا خواندم... اثر بسیار خوبی است... پیشنهاد می کنم آن را مجددا بخوانید... اشتاین بک به خوبی از پس پرداخت شخصیت ها بر می آید... گفتگو ها خوب، درست و منطقی اند... فضا سازی نیز به زعم بنده خوب انجام شده است...
شما فیلم Lawrance of arabia را دیده اید؟ نظرتان؟؟؟
بهترین ترجمه برای عبارت آن چیست؟؟
سپاس....

سید جواد:
بله، دیده‌ام. خوب نیست.
همان ترجمه‌ی مرسومِ "لارنس عربستان" به نظرم مناسب است.

علیرضا درویش پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 07:22

سلام..
سید عزیز نظر شما درباره شعر فروغ چیست؟!
احتمال می دهم که مثبت نباشد ولی خب چند شعرش را هم می توان خواند و کمی لذت برد..
موافقید که یکی از اهداف شعر ابلاغ پیام است؟ آنچه اشعار سپهری ندارند و آنها را درسطح یک زیباییِ تحت تاثیر از اشعار ژاپنی باقی گذاشته اند.....

سید جواد:
نظرم چنانچه فرمودید، منفی است. درباره آن چند شعری هم که می فرمایید باید به صورت مصداقی بحث کرد. ضمناً معتقد نیستم که یکی از اهداف شعر ابلاغ پیام است.

حسین پارسایی پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 02:36

سلام.
در پاسخ به دوست عزیز_ک یا کمیل_ :
شهید آوینی عرفانِ سهراب سپهری را بی ربط به عرفانِ اسلامی دانسته و آن را عرفانی ناتورالیستی_بودایی خواندند..
سید عزیز,
بهتر از بنده مطلعید که شخصیت پردازی و فضاسازی ,اهمیت زیادی در نقدِ سینمایی دارد.استاد به درستی این دو را در نقدهای کتبی و شفاهی شان لحاظ میکنند..
آیا ایشان در نقدِ رمان هم,این را لحاظ میکنند؟

سید جواد:
سلام.
بله.

ک چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 18:38

نظرتان درباره کتاب های pdf چیست؟خواندن شان درست است؟(از نظر حق تالیف و... منظورم هست)
و در نهایت از نظر ادراکی فرقی هست بین نسخه چاپی و نسخه دیجیتال؟

سید جواد:
بنده خودم سعی می کنم که کتابهایی را که هنوز در بازار به فروش می روند و چاپشان تمام نشده است، به صورت PDF نخوانم. هرچند این کار به لحاظ قانونی مشکلی ندارد اما به لحاظ اخلاقی مناسب به نظر نمی رسد. ضمناً به نظرم چنانچه اشاره فرمودید، درک حسی اثر در نسخه چاپی بیشتر و بهتر اتفاق می افتد.

صادق چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 12:01

ممنون
اخیرا انتشارات مینوی خرد کتابهای متعدد تالیفی و ترجمه درباره سینما و فیلم منتشر کرده؛اگر مطلعید لطفا نظرتون رو راجب این آثار و کیفیت و اهمیتشون اظهار بفرمایید

سید جواد:
خیر. کتابهایی که می فرمایید را ندیده ام.

صادق چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 03:05

لطفا بفرمایید برای آشنایی با سینما چه کتاب ها و تماشای چه فیلم هایی رو پیشنهاد می کنید جناب یوسف بیک عزیز
لطف کنید نام کتابها و انتشارات مربوطه را نیز قید کنید
با سپاس

فیلم که حتماً کلاسیک. آثار هیچکاک، فورد، هاکس، کاپرا، وایلدر، وایلر، والش، برگمان و . . .
برای کتاب هم به لینک زیر مراجعه کنید. لیستی از کتابهای پیشنهادی جناب فراستی است.
http://farasati.blogsky.com/1393/03/16/post-105/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%DB%8C%D8%B4%D9%86%D9%87%D8%A7%D8%AF%DB%8C-%D9%85%D8%B3%D8%B9%D9%88%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AD%D9%88%D8%B2%D9%87-%DB%8C-%D8%B3%DB%8C%D9%86%D9%85%D8%A7

حسین پارسایی سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 23:04

سلام.
شاعران کلاسیک را کنار بگذاریم,از بین غزلسرایان معاصر کدام را جلوتر میدانید؟ به نظرم,مرحوم حسین منزوی از باقی جلوتر است..
میتوانید بنده را در اداره ی جلسات نقد رمان ,کمی راهنمایی بکنید..
جلسات نقدِ رمان استاد, مشابه جلساتِ نقد فیلم _نمایش دقایقی از فیلم و سپس توقف و رفتن سراغِ نظرات بچه ها و.._ برگزار میشود ؟

سید جواد:
سلام.
ــ به نظر بنده اشعار مرحوم قیصر امین پور بسیار قدرتمند است.
ــ افراد، کتابی را که معرفی شده است، از قبل می خوانند و در روز جلسه در قالب یک میز گرد درباره آن صحبت می کنند. گاهی هم پیش می آید که به مقتضای بحث، بخش هایی از کتاب توسط یکی از حاضرین خوانده می شود و درباره آن بخش کمی جزئی تر تحلیل صورت می گیرد.
البته به این نکته نیز توجه داشته باشید که همه‌ی کلاس های فیلم جناب فراستی به صورت پلان به پلان برگزار نمی شود. مثلاً در جلسات "سینمای کلاسیک"، یک فیلم به طور کامل پخش می شود و سپس حضار درباره آن به گپ و گفت و تحلیل می پردازند.

ک سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 19:50

سلام سید
خداقوت
1-در زمینه نقد ادبی و شعر ایران،کدام اشخاص را شما معتبر و صاحب نظر می دانید؟و با نظراتشان موافقید؟
2-آیا منتقدی ادبی هست که نظرش در مورد سهراب با نظر شما و استاد یکی باشد؟
3-آیا با همین معیار نقد سینما که همان فرم و حس می باشد،می شود همه ی مدیوم های هنری دیگر را نقد کرد؟آیا تفاوت های مثلا سینما و ادبیات را در نقدتان لحاظ می فرمائید؟

سید جواد:
ممنون.
1- دکتر استعلامی، شفیعی کدکنی و بهاء‌الدین خرمشاهی. البته با همه‌ی نظرات این اشخاص موافق نیستم و در بسیاری موارد تقابل جدی با نظراتشان دارم، اما در کل ایشان را با سواد و صاحب نظر یافته ام.
2- تا به حال ندیده ام (یا لااقل به یاد ندارم.)
3- قطعاً تنها معیار اکمل در نقد هنر (در هر مدیوم مربوط به آن) فرم است و حس. اما رسیدن به فرم و تولید حس در هر مدیومی به علت تفاوت تکنیکال، زاویه دید، و . . . در آن مدیوم با مدیوم های دیگر متفاوت است که حتماً باید مد نظر قرار گیرد و بنده نیز تلاش دارم که از این مهم غافل نشوم.

حسین پارسایی سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 17:51

سلام.
قطعا همان طور که استاد هم در مصاحبه ای فرمودند مقایسه هنر کلاسیک با هنر امروزه بیشتر به یک شوخی شباهت دارد.
حافظ و مولانا با کدام شاعر یا شکسپیر با کدام نمایشنامه نویس در مقام مقایسه قرار میگیرند؟,حتی به نظرم از فاصله ی بین خوبهای سینمای کلاسیک و خوبهایِ سینمای روز هم بیشتر است این فاصله,البته دلایل خودش را هم دارد.گرچه کسی همانند استاد که دلش را با سینمای کلاسیک پرورش داده و برای پروشش هم خون دل خورده,این تفاوت را به خوبی حس میکند..(مویِ اندر شیر خالص زود پیدا میشود)
بهروز افخمی در کتابِ خوبِ "هسته ی آتش فشانی سینما" کمی به تفاوتِ ادبیات و سینمای کلاسیک و سینما و ادبیاتِ بعدِ آن و تفاوت نگاه منتقدین ادبی و منتقدین سینمایی" میپردازد..(پیشنهاد میکنم این کتاب را بخوانید)
"به راستی که عصر,عصرِ کوتوله هاست..به تازگی اسکورسیزی هم خودش را در مقام پانتئون نشینان قرار داده و خودش را با جان فورد مقایسه کرده,خودشان از خودشان تعریف میکنند و برای خودشان کف میزنند..زنده باد فورد که حتی اسم فیلمهایش را هم به یاد نمیسپرد و.."

حسین پارسایی سه‌شنبه 1 دی 1394 ساعت 00:38

سلام..
نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت..
پرده ی خلوتِ این غمکده بالا زد و رفت..
کنجِ تنهایی ما را به خیالی خوش کرد..
خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت..
میدانم که به شعر علاقه دارید,به شعرِ کلاسیک_حافظ,مولانا و.._ نزدیکید یا شعرِ نو؟
تمایل به نقد ِشعر هم دارید؟

سید جواد:
سلام.
قطعاً و حتماً شعر کلاسیک را صد سر و گردن بالاتر از بهترین شعر نو می دانم.
به سفارش حضرت عیسی- علیه السلام- که فرمود همواره تمام سخنانی که به شما می رسد را نقد کنید، بنده نیز تا جایی که سوادم اجازه دهد هرآنچه را دریافت می کنم مورد نقد قرار می دهم، خصوصاً اگر مثل شعر به آن علاقه مند هم باشم.
به عنوان مثال همین شعری که از هوشنگ ابتهاج زحمت کشیده و فرستاده اید، به لحاظ تکنیکی دچار اشکال است و انتخاب واژگانش احساسی و سطحی است و منطق حسی بر آن حاکم نیست. از نظر عروضی گیج و غلط است و شاعر در انتخاب قافیه بسیار ابتدایی و بی دقت عمل کرده است (که البته از نظر تکنیکی ضربه ای به شعر نزده، اما فرم حسی آن را برهم زده است). به لحاظ حرف و مضمون نیز از آنجاکه سانتی‌مانتالیزم شاعرانه بر آن حاکم است (و نه احساسات عمیق شعری) سست است و بی منطق. مثلاً در مصراع دوم، اگر "خلوت" را مجاز بگیریم (که در غیر این صورت اضافه‌ی "پرده‌‌ی خلوت" غلط خواهد بود) و معنای "خلوت و عزلت اهالی این غمکده" را از آن برداشت کنیم، عبارت "پرده خلوت را بالا زدن" چه معنایی خواهد داشت؟ افعال "پرده برداشتن" یا "پرده انداختن" در زبان فارسی معانی کنایی دارند، اما "پرده بالا زدن" داری معنی کنایی نیست. حال می توان سه گونه با آن برخورد کرد:
الف) اینکه بگوییم شاعر از "پرده بالا زدن" همان معنای "پرده برداشتن" یا "پرده انداختن" را مراد کرده است. در این صورت معنای مصراع چنین می شود: "نازنین، عزلت اهالی این غمکده را فاش کرد." برای چه کسی فاش کرد؟ برای خود اهالی که نمی تواند فاش کرده باشد، چون هم خود شاعر در مصراع بعدی به آگاهی خویش از عزلت و تنهایی خود اذعان می کند و هم در کل، تنهایی فرد تنها بر خود او پوشیده نیست. اگر هم منظور فاش کردن این تنهایی برای دیگران باشد، گذشته از اینکه هیچ قرینه ای برای چنین برداشتی در شعر وجود ندارد، ارتباط این معنا با باقی غزل مشخص نیست.
ب) اینکه بگوییم شاعر از "پرده بالا زدن" معنایی کنایی مراد نکرده است و منظور او همان بالا زدن پرده ورودی غمکده برای ورود به آن بوده است. در این صورت معنای مصراع چنین خواهد بود: "نازنین در بدو ورود خویش به غمکده، وقتی پرده را بالا زد، رفت (و داخل نشد)". در این معنا عبارت "پرده‌ی خلوت غمکده" اشتباه خواهد بود و بایست چنین می‌بود: "پرده‌ی غمکده‌ی خلوت".
ج) اینکه بگوییم "خلوت غمکده" به سرایی تشبیه شده و معنای "پرده بالا زدن" را چنان‌که در قسمت "ب" گذشت، بر آن بار کنیم. در این صورت معنی مصراع چنین خواهد شد: "نازنین وارد خلوت و تنهایی ما نشد". این معنی نیز با تصریح به آمدن نازنین و دست زدن بر دل عشاق (در مصراع قبل) و اذعان به خیالین بودن (در مصراع بعد) قابل جمع نیست.
البته با وجود تمام موارد بالا بر این عقیده ام که این شعر از "سایه" گرچه سست و کم حس است، اما شعر خیلی بدی نیست و می توان آن را به عنوان یک شعر نیمه سانتی‌مانتال، نیمه احساسی خواند، اندکی سرگرم شد و احیاناً لذتی سطحی برد.

صادق دوشنبه 30 آذر 1394 ساعت 15:55

در ضمن جناب یوسف بیک عزیز
من از دبستان تا دبیرستان و همین یکی دو سال پیش می رفتم کلاس زبان انگلیسی/الان هیجده سالمه/ولی اون زمان چندان توجه و رغبتی به کلاسها نداشتم و بیشتر واسه از سر خود باز کردن و رفع تکلیف می رفتم و یه جورایی الابختکی پاسشون کردم و یه مدرک دیپلم کشکی هم گرفتم/ولی حالا که گذشته فکر می کنم اشتباه بزرگی کردم که کلاسها رو جدی نگرفتم و از شما خواهش می کنم اگه برای یادگیری درست و مبنایی زبان،راهنمایی و پیشنهادی دارین لطف کنید بفرمایید تا من ازین سردرگمی دربیام و راه صحیح زبان آموزی رو به یاری فرمایشات شما در پیش بگیرم

سید جواد:
ضمن تشکر از لطفی که بنده دارید، عرض می شود که به نظر این حقیر تنها راه مفید در سن شما همان رفتن به کلاس است. بنده نیز کلاسهای سخت، اما پربار "کانون زبان ایران" را پیشنهاد می کنم. در کل توجه داشته باشید که زبان فراگرفته نمی شود مگر با پشتکار و پی‌گیری فراوان.
موفق باشید، ان شاء الله

صادق دوشنبه 30 آذر 1394 ساعت 13:56

پس سخت منتظرم!

صادق دوشنبه 30 آذر 1394 ساعت 00:46

پاسخ غیر تفصیلی چی؟اونم باید صبر کنم؟

سید جواد:
بنده که خودم نظری ندارم. اما اگر نظر جناب فراستی بخواهید، باید اندکی منتظر بمانید تا بنده در اولین ملاقاتم با ایشان، سؤال‌تان را مطرح کنم.

صادق یکشنبه 29 آذر 1394 ساعت 16:38

اگه میشه نظر و دیدگاه خودتون و جناب فراستی رو راجب سلین و آثارش و علی الخصوص مرگ قسطی و سفر به انتهای شب و دیگر آثار این نویسنده تا حد امکان به تفصیل بیان کنید؛با تشکر

سید جواد:
سؤال از جناب فراستی و نیز ارائه‌ی پاسخ تفصیلی هم از سوی ما نیاز به زمان و فرصت دارد و هم از سوی جنابعالی نیازمند صبر و حوصله است. اگر عجله ندارید، در خدمت هستیم.

حسین پارسایی شنبه 28 آذر 1394 ساعت 20:14

سلام..
نظر استاد به گربه سیاه, آلن پو منفی بود یا مثبت؟
شما که ظاهرا به آلن پو علاقه دارید,درسته؟

سید جواد:
سلام.
هم بنده و هم جناب فراستی به آلن پو علاقه داریم ولی از گربه سیاه بدمان می آید.

سید علی جمعه 27 آذر 1394 ساعت 22:10

سلام
درونمایه(مضمون)، داستان را به وجود میاورد؟ یا داستان شکل میگیرد و درون مایه می آید و رویش سوار می شود؟ یا هردو امکان دارد؟ یا اصلا فکرِ (در بندِ) درونمایه نباشیم و داستانمان را تعریف کنیم؟
بنده خودم تحلیل کوچکی دارم راجع به این قضایای بالا، اما میخواستم نظر شما را هم بدانم.
ممنون

سید جواد:
سلام.
به نظر بنده خود داستان قبل از هر چیز وجود دارد و بر نویسنده واقع می شود. حال این داستان هر چقدر در مرحله نازل شدن بر نویسنده کامل تر باشد، مضمون و حتی تم را نیز همراه با خود خواهد داشت. در غیر این صورت، این موارد، به شکلی غیر ارادی و ناخودآگاه، در هنگام نوشتن داستان نمایان می شوند و نویسنده در مرحله بازنویسی است که خودآگاهانه با آنها مواجه می شود.

Arash جمعه 27 آذر 1394 ساعت 19:55

سلام
سید جان عرضى داشتم پیرامون مطلبتان:
منظورتان از این قسمت جمله چیست؟
(حسی که بر خلاف احساس)
مگر (احساس) جمع (حس) نیست؟ آنوقت چطور این دو را از هم جدا میدانید؟
یک سوال دیگر هم اینکه منظورتان از سطح و عمق خودآگاهى در چیست؟

سید جواد:
سلام.
ــ جمع "حس"، "حواس" است نه "احساس". حس، احساس، و عاطفه سه مفهوم متفاوت هستند. بنده در نقد فیلم "شیار 143" مفصلاً و مشروحاً به بیان این تفاوت پرداخته ام. گمان می‌کنم پاسخ پرسش دوم‌تان را نیز در همان نقد می‌توانید بیابید.

حسین پارسائی پنج‌شنبه 26 آذر 1394 ساعت 21:52

سلام..
از جان اشتاین بک رمانی خوانده اید؟ نظرتان؟
خورشید همچنان میدمد و ناقوس ها برای که به صدا در می آیند همینگوی را چطور؟

سید جواد:
موش ها و آدم ها را مدتها پیش خوانده ام که یادم است دوستش نداشتم.
دو رمان دیگر را نخوانده ام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد