چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

روز هشتم جشنواره‌ی 34

سینمای عقیم و متوهّم

 

پل خواب (نگاه نو) – کارگردان: اکتای براهنی

از الکن‌ترین فیلم‌های بخش نگاه نو امسال و شاید متوهّم‌ترین آنهاست. دیرتر درباره‌اش به تفصیل خواهم نوشت.

 

عادت نمی‌کنیم (سودای سیمرغ) – کارگردان: ابراهیم ابراهیمیان

عادت کرده‌ایم. به خیانتی که فرهادی به این سینما و مخاطبینش کرده است، عادت کرده‌ایم. به فیلم‌های بی و سر و تَهی که نه آغاز می‌شوند و نه پایان می‌گیرند و ادّعای اجتماعی نمایی‌شان گوش فلک را کر می‌کند، عادت کرده‌ایم.

عادت کرده‌اند. فیلمسازان متوّهم به بی مسأله‌گی عادت کرده‌اند. به خیانت‌بازی از فرط شکم‌سیری عادت کرده‎اند. به حقنه کردن شرایط زندگی پیرامون خود به مردم و بستن و غالب کردن مشکلات شخصی خود و اطرافیان‌شان به جامعه، عادت کرده‌اند.

این موضوعات دست‌مالی شده و قابل حدس- که پرداختن به آنها نشان از سیردلی و تنبلی سازندگان دارد- جز برای ارضای شخصی فیلمسازان ساخته نمی‌شوند و مگر با جنجال (شبیه آنچه برای فیلم "خصوصی" عَلم شد) قابلیت مطرح شدن در میان مردم و مخاطبین واقعی سینما را ندارند.

"عادت نمی‌کنیم" با قصه‌ و فیلمنامه‌ی نداشته‌اش، کارگردانی سرسری و ناتوانش، بازی‌های بد و ضعیفش (خصوصاً بازی فروتن که چیزی فراتر از بد و ضعیف است؛ تنفّرآور است) نسخه‌ی رام شده‌‌تر، فرهادیزه شده‌تر و فریبنده‎ترِ "آب‌نبات چوبی" فرح‌بخش است.

 

برادرم خسرو (نگاه نو) – کارگردان: احسان بیگلری

فیلمی است که ادای ضدّ قصه به خود می‌گیرد و اطوار بی‌پِلاتی در می‌آورد غافل از اینکه بدون پلات، فیلمی در کار نیست و بدون قصه مخاطبی. وقتی می‌خواهیم ساختارشکنی کنیم اول باید شعور ساختار داشته باشیم و ساختار را با جزئیاتش بشناسیم. بلد نبودن ساختار، ساختارشکنی نیست؛ توهّم و ریاکاری است. اگر در ابتدا لیاقت و توان قصه‌گویی داشتیم و تجربه‌ی‌ قابل توجّهی از داستان‌پردازی را پشت سر گذاشته بودیم، آنگاه شاید بتوانیم با احتیاط فراوان قصه را در اثر کم‌رنگ کنیم و باید آن‌قدر دانش داشته باشیم تا بدانیم چه چیز را باید جایگزین داستان کنیم و چگونه. نه اینکه در نخستین اثرمان ژست قصه نگویی به خود بگیریم و به دور خود بچرخیم و گیج‌بازی‌هایمان را به اسم فیلم به مردم تحمیل کنیم.

چه وقتی که قصه داریم و چه خصوصاً زمانی که قصه در اثرمان کم‌رنگ است، محتاج شخصیت و در مرحله‌ی بعد موقعیت هستیم. در غیاب شخصیت/ موقعیت نه داستانی شکل می‌گیرد و نه سینمایی. "برادرم خسرو" اما فاقد شخصیت، موقعیت و قصه است. از قصه- و مخاطب- که عمداً فرار می‌کند. توانایی ساخت شخصیت را نیز ندارد که اگر داشت خسرو در حد یک تیپ بیمار روانی- که بیماری‌اش هم بی تعیّن است- باقی نمی‌ماند. موقعیت، اما در فیلم ساخته می‌شود. یک موقعیت واحد از قرار اینکه خسرو دیوانه‌بازی در می‌آورد؛ ناصر کنترل از کف می‌دهد و پرخاش می‌کند؛ همسر ناصر میان‌داری و مدارا می‌کند؛ فرزند ناصر بهت‌زده ماجرا را نظاره می‌کند و . . . خسرو و ناصر و زنش و پسر و گندم گل گندم ای خدا . . . و ما تا انتهای فیلم همین یک موقعیّت را در لوکیشن‌های مختلف- که در واقع اطاق‌های مختلف یک خانه هستند- مشاهده می‌کنیم و در انتها نیز که خسرو به بلایی که ناصر بر سرش آورده آگاه می‌شود و حالا وقت آن است که یک ماجرا و موقعیت جدید را شاهد باشیم، خسرو می‌خوابد؛ ماشین وارد تونل می‌شود و تیتراژ پایانی بر پرده ظاهر می‌شود!

در این شرایط اما تماشاگرانی که از دیدن سیل فیلم‌های تلخ و کثیف خسته شده‌اند، با کمی خّل‌بازی بازیگر شاد می‌شوند و همین میزان از سرگرمی را- که حقیقتاً سرگرمی هم نیست- غنیمت می‌شمارند و در مقابل مرگی که خیل فیلمسازان سینما نابلد پیش رویشان نهاده‌اند، به این تب راضی می‌شوند.

 

اژدها وارد می‌شود (سودای سیمرغ) – کارگردان: مانی حقیقی

ملغمه‌ای است عقیم و متوهّم از مستند، وحشت، معما، اگزوتیزم و آنارشیزم که البته اساساً از دکان سوررئالیزم نمایی است که سود می‌جوید. در جایی دیگر مفصلاً و مجزا درباره‌اش صحبت خواهم کرد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد