چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

چهره به چهره

به قلم سیّد جواد یوسف بیک

غریبه ای در جنگل - امیر فریدونی

اشاره: این نقد برای «پایگاه نقد داستان» نوشته شده است. شما می‌توانید متن داستان را در «اینجا» بخوانید.



چراغ زرد

 

امیر عزیز، «غریبه‌ای در جنگل» بجز یک نکته‌ی مثبت چیز دیگری که درخور توجه باشد، ندارد و آن هم توصیف نسبتاً خوب محیط است. این توصیف هم فقط در یک‌سوم ابتدای متن وجود دارد.
ما از شخصیت اصلی داستان تو هیچ چیز نمی‌دانیم. کیست؟ چرا در این جنگل است؟ به کجا می‌رود؟ چرا دغدغه‌ی قطع درختان را دارد؟ پاسخ هیچ‌کدام از این سؤال‌ها مشخص نیست و به همین دلیل خواننده علاقه‌ای به دنبال کردن ماجرای شخصیت تو پیدا نمی‌کند.
تو نه تنها، او را با شخصیت داستانت همراه و همدل و سمپاتیک نمی‌کنی، بلکه او را گیج و گنگ هم می‌سازی و درباره‌ی اجزای دیگر داستانت هم حتی اطلاعاتی سطحی به او نمی‌دهی. کلاغ سفید و پارچه و گرگ و طبر و تفنگ و... اینها همه عناصری هستند که در ذهن تو معنایی داشته‌اند، اما مگر خواننده توان ذهن‌خوانی دارد که بتواند با اینها ارتباط برقرار کند؟ ممکن است این عناصر برای تو نمادهایی باشند، اما باید بدانی که پرداختن به نماد در ادبیات، یک امر ارادی و خودآگاهانه نیست. تو اراده می‌کنی که گرگ نماد فلان چیز باشد و بر اساس این اراده چیزهایی تعریف می‌کنی. خواننده اما محکوم نیست که از اراده‌ی تو خبر داشته باشد و چون خبر ندارد، هرچه تو بر آن اساس تعریف کرده‌ای باد هوا می‌شود که در این داستان شده است.

«غریبه‌ای در جنگل» یک شبه‌داستان نخواندنی است و توهین‌آمیز. نخواندنی است چون شخصیت نمی‌سازد و وقتی شخصیتی وجود نداشته باشد، هویت ماجرا نیز مخدوش می‌شود چراکه ماجرا اتفاقی است که برای شخصیت رخ می‌دهد. بجز شخصیت و ماجرا، روایتی نیز وجود ندارد. وقایع مسلسل‌وار، تصادفی و بدون منطق پشت هم ردیف شده‌اند. در واقع چیزی روایت نمی‌شود. این نوشته حتی گزارش هم نیست؛ بیشتر به توهمات یک ذهن آشفته می‌ماند که تکه‌تکه بیان شده است. هیچ چیزِ این نوشته تعین ندارد. همه چیز به دلخواه و تحمیل نویسنده برگزار شده است و با این رویکرد، خواننده اصلاً لحاظ نشده و این، یعنی توهین به مخاطب.


امیر جان، باید بیشتر از آنکه فیلم ببینی، کتاب بخوانی و داستان. اینقدر آشفته و مشوش نوشتن- هم به لحاظ داستانی، هم از نظر نگارش و زبان- بعد از پنج سال تمرین نوشتن، چراغ زردی را برایت روشن می‌کند که باید خیلی جدی به آن توجه کنی. یعنی باید چه کار کنی؟ اولاً باید زیاد بخوانی و از کلاسیک‌ها غافل نشوی. ثانیاً باید در پی سادگی باشی.
بالزاک و فلوبر زیاد بخوان؛ استعدادی که در توصیف محیط داری را تقویت می‌کند.
هنری جیمز و ناتانائیل هاثورن و استیون کینگ بخوان؛ در فضاهای مورد علاقه‌ات کمکت می‌کنند.
همینگوی، خصوصاً «پیرمرد و دریا»‌اش، را بارها بخوان تا اندازه‌ی یک دنیا حرف زدن را در کمال سادگی دریابی.
«
غریبه‌ای در جنگل»، حتی با لحاظ کردن توصیفات نسبتاً قابل قبول ابتدایی، سیاه‌مشقی است که باید هرچه زودتر از آن خلاص، به اشکالاتش آگاه، و پیگر رفع آنها شوی.
موفق باشی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد